هیچ ندارم لیک دوست دارم ترا
گرچه نیستی دربرم باز دوست میدارم ترا
شانس دیدارت برفت از کف ویا از دست اگر
دردلم هستی یقین دارم که دوست دارم ترا
دل هوایت میکند تا بشنوم اوای دوست
حق ندارم تا صدایت بشنوم اما دوست دارم ترا
جسم اگربیجان و روح پرواز دارد سوی تو
شانه ای خواهم بگریم تا بگویم دوست میدارم ترا
نیست آغوشی برای رفع دلتنگی من
گرچه ناآرام هستم باز دوست دارم ترا
تو وجودم هستی وروح و روان من شدی
نیستی در زندگیم اما دوست دارم ترا
در میان این نداری هاباز میگویم با عشق و وجود
ثروت و دارایی ام هستی دوست دارم ترا