بی تو از حکمت بی تو نتوان شعر سرود, کاش بودی پیش من حتی به قهری تا اَبد.سالیانیست که از کرده خود غمناکم,که صد ای کاش نمیدادم به عشقم دست رد. حال که در سن میانسالی خود در گذرم ,تازه میفهمم که باید چشم به هر تدبیر بست. هرکسی با هر عقیده بوده است, تا به حالا هم بر آن اندیشه هست. بی جهت کردم گلستان را کویر,عشق خود را کهنه کردم در مسیر. آنقدر گفتند از عشقم حرف بد,تا که سر آخر بدادم دست رد. روزگار آیینه افکار ماست ,میشود گاهی به خود مغرور نشد. تا که پلک بر هم زدیم پیری رسید, میشود تنهایی رو مجبور نشد.