از تبار آفتاب آمده بود...
با قدی شکسته زیر کوله بارغم.
شمع آرزو هایش،
همراه اندوه وجودش، شعله ور میشد...
با زمزمه ی دخترکش، دلش آتش میگرفت
و همراه آن سه ساله ای اشک میریخت
که در حسرت بابای خوبی هایش، میسوخت و خاکستر میشد...
پروانه به دور شمع و او به دور پروانه اش میگردید...
شعله ی شمع،
آخرین نفسهایش را سو سو میزد
و میان تمنای نگاهش،
پروانه بود که میسوزاند...
طی تاریخ مغز انسان در نادیده گرفته شدن خود نقش بسیار خوبی را ایفا کرده است. تمامی انسانها از مصریان باستان گرفته تا ارسطو اهمیت چندانی به نقش ماده مرموزی که میان دو گوش انسان قرار گفته است نداده اند.
آناتومی شناس معروف "گالن" به مغز به عنوان فرمانده حرکات و صحبت کردن بدن انسان اعتبار داد اما حتی او نیز توجه چندانی به ماده سفید و خاکستری مغز نداشت. بر اساس گزارش لایو ساینس امروزه تحقیقات و پیشرفتهای تکنولوژیکی امکان مشاهده نزدیک مغز انسان را به وجود آورده است و یافته هایی که به واسطه این تکنولوژی ها به دست آمده اند می توانند افرادی مانند گالن را نیز شگفت زده کنند:
فقط چند سطر لبخند مینویسم توی دفترم
میگذارمش توی کیف کولی ام
که به رنگ شادی است
راه میوفتم سمت آینده ای که
برایم وسیع تر از دنیایی است
که به اندازه فاصله دو دست بازم می باشد!
زیر بارش برگ درختها
لحظه ها را لی لی میکنم
کیفم تکان میخورد
و لبخندها از روی سطر ها کنده میشوند
از دفتر بیرون میریزند
و از این سمت کیف قل میخورند
به آن سمت و......
من لی لی میکنم همچنان......