ز سمت بادیه برگرد چو قصد قبله نمایی !
تو کز ولایت قرآن ، رضا به حکم قضایی ز سمت بادیه برگـرد ، چو قصد قبلـه نمـایی
به هر دو راهی تردیدکه راه حق نتوان دید به چشم دل نظری کن ، ببین به سمت کجایی
تو خط خویش بیا و ز خط فتنه جدا کن تو اهـل مهـر و وفـایـی ، ز اهل فتنـه جـدایی
کنون که بر بنشسته غبار فتنه و آشوب چه جای شبهه و تردید؟! چه جای رنگ ریایی
تو دیده ای که نباشد به راه سبز، امیدی بیـا بـه راه ولایـت ، بـه راه سبـــز ولایـی
مگر تو سوره قرآن نخوانده ای به هدایت به اصل حق و حقیقت چه جای چون و چرایی
نما تو شکر مکرّر ، به حکم قاطع رهبــر شد انقـلاب و چه کشور ، ز دام فتنـه رهایی
اگر مقایسه گردد به چشم و دیده انصاف به شرق و غرب نباشد ، چنین هوا و فضایی
تو اهل خیر و سپاسی، نه از عوام و خواصی به جای بحث سیاسی ، بخوان حدیث روایی
بکوش درهمه فرصت ز روی همت وغیرت به دین و دولت و ملت ، که خدمتی بنمایی
حمیدرضا فاطمی – سه شنبه 17 اسفند 1389
آنگاه که تولد دختری بیگناه مایه ننگ عربها بود، آنگاه که زندگی برای دخترکان ساعتی به طول
نمی انجامید... نیاکان پاکمان بلندترین شب سال را شب تولد مینو (الهه زن) و میترا (الهه خورشید)
را بنام یلدا نام نهادند، گرامی داشتند و شادی کردند.
یلدا، یادگار نام وطن و عروس زمستان است.
ای خدای مهربانم آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از بودنم و آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید
کسی ازنبودنم و یاریم ده تا آخرین لحظات عمرم هر آنچه که شکستم دل نباشد، حیا نباشد، احترام
نباشد و عدالت و حق نباشد
یلدایتان مبارک...
دلِ بی درد ، باشد یا نباشد
نگاه ســـــــرد ، باشـــد یا نباشد
زتاب و تب فـــــقط گرما نشـــــــانست
ســــــکوت و مـــــرگ باشـــــــد یا نباشد
شنــــیدن باشـــــــد و دل بــــــستن و عـشق
چو گـــــــوشـــــــی نیســـت، باشـــــــد یا نباشـــد
دل دیـــــــوانــــــــه ای و ، لـــــــطــــــف مــــــستــــــی
شــــــــــــــراب ســـــــرخ ، باشــــــــــــد یــــــا نــــــباشـــــــد
شــــــــب است و شاهدو شمــــــــع و دلـــــــــی تنگ
دگـــــــر مــــــــهتاب ،باشــــــــد یـــا نبـــــــاشــــــد
چــــــــو مجنون گـــــــشتی اندر عالـــم خویش
نشــــــــــان از ســـــــوز ، باشـــــد یا نباشد
کنـــــــار یـــار لـــــــذت دارد اینـــــجـــــــا
به پایـــــــت بند ، باشـــــد یا نباشـــــد
گرفتاری "رســــا" در عاشقیهاست
وگرنه عشق، باشد یا نباشد
ای عاشق مدهای رنگارنگ !
ای فریفته لباسهای روشن وتنگ
که از دنیا به شوق آمده ای
هیچ اندیشیده ای که این شوق ،
حزن آخرت را به همراه دارد ؟
به شبی بیندیش که
از پس آن فردایی نباشد و
به خانه ای بیندیش که
از آن تنگ تر وتاریک تر نباشد
ای که به بازی لباس پرداخته و
به جامه شهرت دلباخته ای !
از آن بترس که
این بازیها در گناه مشهورت سازد
ومهر سیاه معصیت برنامه اعمالت زند