همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

تحمل صدای مخالف به سبک نماینده سرپل ذهاب !!!درگیری فیزیکی با مطهری

سایت بهار نیوز در خصوص قطع نطق علی مطهری نماینده تهران در مجلس شورای اسلامی که امروز در صحن علنی اتفاق افتاد نوشته است گروهی از نمایندگان و عمدتا پایداری ها با شعارهای مرگ بر فتنه گر و مرگ بر ضد ولایت فقیه صحبت های او را قطع کرده و برخی نمایندگان از جمله فتح الله حسینی ، نعیمی رز، پاپی زاده، به بالای سکو رفته و با مطهری درگیر شدند! در این شرایط عابد فتاحی نماینده اقلیت مردم ارومیه به بالای سکو رفته و در دفاع از مطهری مقابل نمایندگانی که قصد درگیری با او را داشتند ایستاد. همچنین قاضی پور به بالای سکو رفته و به همراه مصباحی مقدم خواستار اتمام نطق و پایین آمدن مطهری بودند.
این گزارش حاکی است، فتح‌الله حسینی که برای دعوت از علی‌ مطهری به منظور پایین آمدن از پشت تریبون رفته بود، با برخورد فیزیکی دوطرف انجامید.

نماینده سرپل ذهاب در زمان تبلیغات انتخاباتی مجلس خود را فردی اصولگرای اصلاح طلب معرفی می کرد واز نزدیکی خویش با هاشمی رفسنجانی سخن می گفت اما پس از راهیابی به مجلس به جرگه پایداری های طرفدار احمدی نژاد پیوست .

قطع سخنرانی دکتر مطهری توسط فتح اله حسینی ودرگیری فیزیکی او  وهم حزبی هایش در مجلس نشان داد این نماینده چقدر به دموکراسی وتحمل صدای مخالف اعتقاد دارد .

هنوز زمین-گیر نشدم ...


 


 


 

  هنوز زمین-گیر نشدم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

  - توکه بهتر از همه می دونی اون موقع ها حالم به این بدی نبود. کم کم خراب شد. طوری که حتی از کار کردن منع و از شرکت تعدیلم کردن، بهتر بگم یه جورایی می خواستن با احترام بیرونم کنن، ولی اینقد دوندگی کردم که تبدیل شد به بازنشستگی، بیست سال عمرکمی نبود برای اون خراب شده تا اینکه قبول کردن به ازاء همین بیست سال ، هرماه چیزی به حسابم واریز کنن اما با گرونی این روزا، مث یه گوله برف تو تابستون می مونه، الان هم بزرگترین مشکل من تهیه دواست اونا بیماری منو جز بیماری خاص قلمداد کردن و داروهاش بندرت گیر میاد. خواستم بهش حالی کنم بی انصافی که نامی از مریم گفته نشه این شد که پرسیدم :
- خب مریم کمکت می کنه، می دونم که همش دنبال دوا می چرخه که بی رحم یهو گفت:
- زکی مریم! چه امام زاده-ای، کور می کنه شفا نمیده، بیشتر دوس داره بره بیرون بگرده و خوش باشه تا دوا ها رو پیدا کنه ! بدت نیاد نمی دونم چه مرگشه با من همکاری نمی کنه، زن هم اینقد بی توجه! جان تو نه جان
خودم ، منو رها کرده رو تخت به امون خدا ، همه زنا همین طورن فقط شوهرای ُسر مور ُو گنده میخوان یه ذره که بهشون نرسن ولشون می کنن، این یکی هم مث بقیه ...

 خون خونمو خورد. هیچی نگفتم، گفتم بزار اینقد زر بزنه تا خودش خسته شه ، مریم رو زیر چشمی نگا می کردم داشت تو اون اتاق یه چیزایی جمع جور می کرد. اصلا تو این مدت که من اومده بودم یه لحظه هم نیومد کمک حال این بدبخت باشه، بعد دیدم زل زد به چشام گفت:
- می شه محبت کنی یه چکه آب بریزی تو حلقم تا مریم نیومده.
- چی گفتی؟ چرا تا مریم نیومده!
- چون قاشق قاشق آب میده آرزوی یه قلپ آب خوردن درست وحسابی برام شده یه آرزو! 
- عجب ! آب کجاست؟ 
- اونا پشت سرت، آب معدنی رو میگم. 
- دیدم، اما چرا تو یخچال نمی زاری؟ 
- زیاد نباید سرد باشه. 
- درسته ، خب لیوانت کو؟ 
- لیوان نمی خواد سرش رو بگیر تو دهنم قطره قطره خودش میره. 
دیدم قلپ قلپ می خوره، ترسیدم، یه چکه آب شد نصفه بطری، بشوخی گفتم :

 مگه می تونی بری بشاشی، گفت " شلنگ به اش وصله، سر خود خارج میشه" نگاه کردم زیر تخت دیدم راست میگه، بعد با قیافه رنگ پریده وصدای بم گفت : 
- ببین تو رو خدا ببین، انگار نه انگار که من افتادم اینجا، که افتاد به سرفه کردن و خلط خون بعد دوباره شروع کرد : «بخدا بی رحمی هم حدی داره، بعضی وقتا بهش شک می کنم، هر روز بیرون! هر روزبیرون»!

 که بلافاصله حرف جفنگش رو قطع کردم پرسیدم:

 - منظورت چیه؟ شک به چی! 
- هیچی! هیچی! 
حرفشو خورد وادامه نداد ... با خودم گفتم، مرتیکه عوضی زل میزنه به چشام چرت وپرت می بافه اصلا چی از جون مریمم می خواد این که دیگه بدبخت شد. به حضرت عباس همچی می خوام بزنم زیر فکش که از آب خوردن هم بمونه، خبر مرگت بمیر بزار مریم راحت بشه، قتل نکرده که اومده زن تو بیشعور شده، که شنیدم  " ببینم الان تو می دونی مریم کجاست" با تغیر گفتم چکارش داری؟ گفت : پشتم زخم شده باید بیاد یه ذره کمرم رو راست کنه کمی پشتم هوا بخوره، گفتم، خب من که هستم راست می کنم ، گفت زحمتت میشه، همین موقع مریم اومد دید دارم کمکش می کنم گفت: توزحمت نکش کار خودمه، می دونم چه جوری راستش کنم بعد مدت کمی که پشتش هوا خورد. دوباره رو کرده به مریم و گفت- مریم خانوم گذشته رو فراموش کن اشتباهی صورت گرفته، می-دونی که دست خودم نبود عصبی شده بودم، حالا اگه ممکنه زحمتی نیست قرصامو بده بخورم بخوابم، اونم دادش، دیدم خوابید به همین راحتی، درست شده بود عین بچه ها، لااله الا الله آدم از کجا به کجا میرسه فقط یه پستونک کم داشت درست شبیه بچه قنداقی ، مریم رو کرد به من و گفت: شام اینجایی یا میری گفتم، نه باید زود برگردم پیش بچه هام، گفتش " درست میگی نباید بچه ها رو چشم انتظار گذاشت" رفت آشپزخونه سراغ کارای آشپزیش من هم رفتم پیشش و پشت میزنشستم، دیدم برام پیش دستی میوه با سیب وخیار وشلیل و یه استکان کمر باریک چای با نعلبکی شاه عباسی که بیشتر از قند، نقل تویقندون گل سرخی بود، آورد. بعد رفت، اهنگ قشنگ سیمین غانم رو گذاشت که می خوند... بگو ای مرد من ، ای از تبار هر چه عاشق، بگو ، ای در تو جاری خون روشن شقایق، بگو ای سوخته ، ای بی رمق، ای کوه خسته ... والا اخر، همین طور که گوش می دادم، گفتم : با داروها، چه می کنی گفت " مشکل دارم بعضی وقتا تا ناصر خسرو باید برم از بازار آزاد تهیه کنم" یه لحظه بوی پیاز سرخ شده رفت توی دماغم نمی دونم چرا هوس سیر داغ آش رشته کردم، اومد روی صندلی روبروی من نشست، رنجور وُ دل مرده و عصبی که سعی می-کنه موهای بلند قرمز رنگ خود را با سنجاق سر، بالای سرش جمع کنه وتنها همین رنگ مو روح زنده ای بود که می شد در او دید. گاه گاهی هم بی اختیار گوشه لبش روگاز می-گرفت چیزی شبیه به تیک عصبی، روزگار با او خوب تا نکرد. وزمان هم به نوعی او را سر کار گذاشت وتمام رویاهای قشنگ اورا نیمه تمام باقی گذاشت. پرسید : کی اومدی؟
- تازه رسیدم، یه مقدار کار تعمیراتی شرکت رو باید انجام بدم وبرگردم گفتم قبل ازهر کاری اول بیام تو رو ببینم.

 _ کار خوبی کردی، دلم برات تنگ شده بود. زنت چطورخوبه؟ 
- همه خوبند سلام دارن، تو خوبی از خودت بگو بهتر شدی؟

 ناگهان در این لحظه با حالتی عصیان زده ودرمانده به هق هق افتاد. چهره اش کاملا بی شکل شد وقطرات اشک از میان انگشتانش بیرون غلتید حالا این من بودم که تمام غم عالم خورد تو سرم، فکر نمی کردم درد گذشته اینقد براش درد ناک باشه، گفتم " دیگه کاری که شده فراموش کن" گفت:

- چه جوری منم یه زنم خیلی چیزا برام شده یه آرزو، اما مگه میشه، تو که نمی-دونی برای یه زن چقد مادر شدن مهمه ، بی رحم ، وقتی سه ماهه حامله بودم لگد زد زیر شکمم که هم بچه سقط شد هم خودم چون دیگه نمی تونم حامله بشم ... خواستم ساکتش کنم گفتم : «حالا دیگه باید خونسرد باشی، می بینی که بدبخت افتاده روی تختخواب همون موقع که اون اتفاق افتاد بهت گفتم اخلاقش مث سگ می-مونه ازش جدا شو، نگفتم؟  گفتم که، امّا توگفتی چی، گفتی، نمی تونم، نگفتی؟ خب قبول کن هر تصمیمی عواقبی داره». همین طور که با پشت دستش اشکای صورتش رو پاک می کرد گفت:
- می دونم می دونم درسته، تو گفتی ولی دوسش داشتم نمی دونم چرا بعضی وقتا اخلاقش نحس می شد، گفتم خوب میشه، ولی نشد که نشد تازه هرچه پا به سن میزاره بدترهم میشه همش چرت وپرت به من میگه، الانم که بدبخت داره زجر می کشه، دکترا جوابش کردن فقط از خدا می خوام از سر تقصیرش بگذره، بد جوری منو عقیم کرد. بزرگترین اشتباه من این بود که دیر فهمیدم با احساسات نمیشه شرط بست ولی تو ناراحت من نباش از پسش بر میام، درسته که زمین خوردم امّا هنوز زمین گیرنشدم.
گفتم " می دونم ، با روحیه قوی تو آشنایی دارم".

 همین طور که با استکان کمرباریک چایی، بازی بازی می کردم چشمم نا خوداگاه افتاد به طاقچه اتاقش، چقد زمان زود گذشت، چقد زود. وچه اتفاقاتی ...هنوز قاب عکس خانوادگی ما بالای طاقچه اش خودنمایی می کرد من و مریم با خدابیامرزآقاجون ومامان ، آبجی مریم سه ساله و من پنج ساله ... 

 

 

  تهیه وُ تدوین : عـبـــد عـا صـی 

 

     

چگونه در word 2007 متن را به صورت عمودی ( از بالا به پایین بنویسیم)

روی قسمت خالی از بالای صفحه جلوی پنل ایکونها کایک راست و گزینه costomize را انتخاب وبعد در قسمت quick access toolbar کلیک کنید ودرابتدای پنجره بخش choose command from را روی all command بگذارید. وسپس در لیست زیرین آن به دنبال text direction بگردید وسپس روی add کلیک کرده تا به نوار منوی سریع اضافه شود.
وشما بعد از اینکار می توانید درگوشه بالای سمت راست ایکون انرا ببینید.

تنشهای آبی

تنشهای آبی

وقوع تنشهای آبی در یک منطقه ناشی از به هم خوردن تعادل بین منابع آب و مصارف آب است ، نسبت بین استحصال آب و کل منابع آب تجدید پذیر در یک منطقه به عنوان یکی از شاخصهای تعیین شدت تنش آب در آن منطقه شناخته شده است . در صورتی که این نسبت بالای 40 درصد باشد ( به عبارت دیگر بیش از 40 درصد از کل منابع آب تجدید پذیر استحصال شود ) با تنش بالای آب مواجه خواهیم بود و اگر این شاخص بیش از 80 درصد شود در آن صورت وقوع بحرانهای شدید در آن منطقه اجتناب ناپذیر است .

کشور ایران با بهره گیری از 71 درصد از منابع آب تجدید شونده در حال حاضر در شرایط تنش بالای آبی قرار دارد و در برخی مناطق نیز شرایط بحران شدید آب حاکم است . چنین میزان برداشتی تأثیر مخربی بر کمیت و کیفیت منابع آب خواهد داشت . لذا ضروریست با کنترل میزان مصرف آب استحصالی از منابع محدود ارزشمند آب در کشورمان از شدت تنشهای موجود کاست . این مهم تنها در سایه ی یک عزم ملی برای تغییر فرهنگ مصرف آب و استفاده از تمام توان فکر و فنی کشور برای تغییر الگوهای مصرف آب در بخشهای مختلف ( شرب ، کشاورزی و صنعت ) امکان پذیر خواهد شد .

 

منبع :یارمحمدی . مصطفی ، صرفه جویی در مصرف آب ، شهرآب ، نشریه خبری صنعت آب و فاضلاب کشور ، سال یازدهم شماره 378، تیرماه 1386

خـــــــــزان عشق (فصل چهارم4)

وقتی وارد خونه شد مادر از دیدن چهره رنگ پریده و بدن لرزون شوکا به وحشت افتاد. با عجله به طرفش دوید و دستهاشو تو دست گرفت و از داغی بیش از حد اونها دستش سوخت. دستش رو روی پیشونی شوکا گذاشت و متوجه تب بسیار بالای اون شد.

 

با گرفتن زیر بغل شوکا اونو به داخل اتاق برد رختخوابش رو پهن کرد و اونو خوابوند.از اونشب تا سه روز شوکا تب و لرز کرد و تو بستر افتاد و مادر با چشمای گریون بالای سرش نشست و ازش پرستاری کرد.

 

اونقدر حالش بد بود که تو خواب هذیون میگفت و پدرش رو صدا می کرد.مادر به سراغ نرگس خاتون که دکتر تجربی و قدیمی ده بود رفت و اونو بالای سر شوکا آورد. نرگس خاتون تا شوکا رو دید با دستش روی صورتش زد و گفت : این دختر داره می میره چرا اومدی دنبال من؟ دکتر احمد اینجا هست . میرم میارمش.

 

اما همینکه خواست از در بیرون بره مادر دستش رو محکم گرفت و گفت :

-نه خاتون.دستم به دامنت.نمی خوام کس دیگه ای بالای سر دخترم بیاد. خودت یه کاری بکن.

 

مادر  تو اون سه روز هر شب تا صبح شوکا رو پاشویه می کرد و با کلی نذر و نیاز خوروندن داروهای گیاهی نرگس خاتون بهش تونست کمی اون رو به حال بیاره .تا اینکه کم کم تبش پایین اومد و چشم هاشو باز کرد.

 

اما شوکا همین که با بدن رنجورش از رختخواب بیرون اومد بدون هیچ حرفی از خانه خارج شد و به طرف جاده حرکت کرد.

 

احمد بهش گفته بود امروز داره برای همیشه میره،باید قبل از رفتن برای آخرین بار اونو می دید.

 

 وقتی به بالای جاده رسید خیل مردم روستا رو در حال خداحافظی با احمد و گلاره دید. همونجا پشت درختها مخفی شد تا یه دل سیر عشقش رو تماشا کنه.احمد هم ناخودآگاه بین جمعیت چشمش دنبال شوکا می گشت اما وقتی اونو ندید با بی خیالی شانه بالا انداخت و با گلاره سوار ماشینش شد و به طرف تهران حرکت کرد. برای ساعت دو نصف شب به مقصد لندن پرواز داشتند و باید به موقع می رسیدند.

 

شوکا بعد از دور شدن ماشین احمد تو جاده با شانه های افتاده به خانه برگشت اما به محظ ورود به خانه فقط یک جمله به مادرش گفت : ما باید از اینجا بریم.