همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

حکایت

یکی از داستان هایی که در نشت بزرگان شنیده ام و واقعا تاثیرگذار بود داستان حکایتی است به این شرح که خدا بیامرز آ منچهر خان خسروی در بازار شهر چهلگرد یکی از بزرگان طایفه ی احمد سمالی به نام ملا جنگی سلیمانی بابادی را دید که با چوقای قدیمی و وصله شده در بازار قدم میزد بعداز دیدار وی گفت این چوقا  چیست چرا چوقای وصله شده را به تن کردی ملا جنگی در پاسخ گفت:  خان نگو این چوقا چیست بگو درون چوقا کیست...

نقش پدر و مادر در موفقیت فرزندان

 به این داستان دقت کنید:

داستان حضرت موسی (ع) و مرد قصاب
  روزی حضرت موسی (ع) در ضمن مناجات خود عرض کرد: "خدایا! می خواهم همنشین خود را در بهشت ببینم." جبرئیل بر حضرت موسی نازل شد و عرض کرد: "یا موسی! فلان قصّاب در فلان محلّه، همنشین تو خواهد بود." حضرت موسی به آن محل رفت و دکان قصابی را پیدا کرد و دید که جوانی مشغول فروختن گوشت است.
  شامگاه که شد، جوان، مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل خود روان شد. حضرت موسی (ع) از پی او تا در منزلش آمد و سپس به او گفت: "مهمان نمی خواهی؟" جوان گفت: "خوش آمدید." آن گاه او را به درون منزل برد.
  حضرت موسی دید که جوان، غذایی تهیه نمود، آن گاه زنبیلی از سقف به زیر آورد و پیرزنی کهنسال را از درون آن خارج کرد. او را شستشو داد. غذایش را با دست خویش به او داد. موقعی که جوان می خواست زنبیل را در جای اول بیاویزد، پیرزن، کلماتی که مفهوم نمی شد، ادا کرد. بعد از آن، جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند.
  حضرت پرسید: "حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟" جوان گفت: "این پیرزن، مادر من است. چون مرا بضاعتی نیست که برای او کنیزی بگمارم، ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام." حضرت پرسید: "آن کلماتی که بر زبان جاری کرد چه بود؟" جوان گفت: "هر وقت او را شستشو می دهم و غذا به او می دهم می گوید: "خداوند تو را ببخشد و همنشین حضرت موسی در بهشت باشی، به همان درجه و جایگاه او."
  حضرت موسی فرمود: ای جوان! بشارت می دهم به تو که خداوند، دعای او را درباره ات مستجاب گردانیده است. جبرئیل به من خبر داد که در بهشت، تو همنشین من هستی.


نقش دعای پدر و مادر در موفقیت فرزندان
  دعای پدر و مادر در ایجاد توفیق نقش عظیمی دارد. بعضی از بزرگان ما همه توفیقات خود را به خاطر دعای پدر و مادر می دانند. مرحوم علامه مجلسی که از نظر کثرت تالیفات و خدمت به اهل بیت اطهار (ع) در میان علماء شیعه کم نظیر بلکه بی نظیر است، توفیقات عظیم خود را مرهون دعای پدر بزرگوارش می باشد. مرحوم مجلسی اول که از بزرگان شیعه و صاحب حالات و کشف و شهود است می گوید: در یکی از شب ها پس از آن که از تهجد فارغ شدم، حالتی برایم دست داد که فهمیدم اگر دعایی کنم به اجابت خواهد رسید. در این اندیشه بودم که از خدای بزرگ چه چیزی را درخواست کنم؟ ناگاه صدای گریه محمد باقر از گهواره بلند شد. گفتم: خدایا به حق محمد و آل محمد (ص) این کودک را مروج دین و نشر دهنده احکام پیغمبر (ص) قرار ده و او را از توفیقات بی نهایت خود بهره مند گردان. صاحب "مراه الاحوال" گفته است: امور خارق العاده ای که از علامه مجلسی ظاهر شده است، مسلما از آثار این دعا است.


عاق والدین مانع اجابت دعای فرزندان می شود
  امام صادق (ع) می فرمایند:  یکی از گناهانی که سبب ردّ دعای انسان می شود، عقوق والدین است و در جایی دیگر می فرمایند: از آثار عاق بودن آن است که فرزند، با نگاه تند و تیز به پدر و مادر نظاره کند.


استجابت دعا بر سر مزار پدر و مادر
  یکی از موقعیت‏هایی که برای اجابت دعا آورده‏اند این است که انسان وقتی بر سر مزار اهل قبور رفت، دعا کند. آن کسی که پدر و مادرش را از دست داده‏ است، وقتی بر سر مزارشان رفت اگر آنجا دعا کند، دعا، آنجا مستجاب می‏شود. حضرت علی (ع) می فرمایند: "اموات خود را زیارت کنید؛ زیرا آنان از دیدار شما خوشحال مى‏شوند؛ انسان باید بعد از آن که بر سر قبر پدر و مادر خود برایشان دعا کرد، حاجت خود را (از خدا) بخواهد."

پژوهشگر: سعید سلیمانیان راد

گیتی بی اغازوبی پایان

عسل بدیعی درگذشت

http://www.pcparsi.com/uploaded/pc3f02d7e1596a71b1c1de8f85c30cf605_farapix_com_484d200ca744830e72c8e1fef794e480_53202.jpg

اون روزاصلاحالم خوب نبود چند دقیقه قبلش در یک سایت خبری خونده بودم که "عسل بدیعی بازیگر سینمای ایران درگذشت" حسابی حالم گرفته شد به بخش تصاویر سایت گوگل رفتم و عکس های این بازیگر زیبا را دیدم بیشتر حالم گرفته شد با خودم گفتم واقعا زندگی چقدر می تونه وحشتناک به پایان برسه با این افکار بیشتر و بیشتر خودمو تخریب می کردم به یاد این جمله افتادم که دو چیز میتونه غم ها و رنجها رو کم کنه یکی سخن بزرگان و دانایان و دیگری دیدار دوستان ، من که الان بیشتر دوست دارم تنها باشم برای همین رفتم سراغ سخنان بزرگان ، در میان سخنان قصار بزرگان چند جمله یی از حکیم ارد بزرگ تونست آرامم کنه این جملات رو تقدیم شما دوستان خوبم می کنم : (( جهان را آغاز و انجامی نیست آنچه هست دگرگونی در گیتی است . ما دگرگونی در درون گیتی را زایش و مرگ می نامیم . ما بخشی از دگرگونی در گیتی هستیم دگرگونی که در نهان خود ، پویش و شکوفایی را پیگیری می کند . بروز آینده ما بسیار فربه تر از امروز خواهد بود ، ما در درون گیتی در حال پرتاب شدن هستیم ، پرتاب به سوی جایی و نمایی که هیچ چیز از آن نمی دانیم ، همان گونه که در کودکی از این جهان هیچ نمی دانستیم . میدان دید ما با همه فراخنایی خود ، می تواند همچون شبنمی کوچک باشد بر جهانی بسیار بزرگتر از آنچه ما امروز از گیتی در سر می پرورانیم پس گیتی بی آغاز و بی پایان است .))

قصه هاى قرآن





پیامبراکرم صلى الله علیه و آله وسلم فرمودند:

مَن واسَى الفَقیرَ وَأَنصَفَ النّاسَ مِن نَفسِهِ فَذلِکَ المُؤمِنُ حَقّا؛

هر کس به نیازمند کمک مالى کند و با مردم منصفانه رفتار نماید چنین کسى مؤمن حقیقى است.

خصال، ص 47

حضرت نوح (علیه السلام ) در روایات

سید بن طاووس از کتاب قصص محمد بن جریر طبرى نقل کرده است که نوح پیغمبر تا چهارصد و شصت سالگى پیوسته در کوه ها زندگى مى کرد و به عبادت مى پرداخت ، زن و فرزندى نداشت و جامه پشمین مى پوشید و غذاى خود را از گیاهان زمین تاءمین مى کرد. پس از گذشت این مدت جبرئیل نزد او آمد و گفت : چرا از مردم کناره گیرى کرده اى ؟ گفت : براى آنکه قوم من خدا را نمى شناسند، از این رو من از ایشان کناره گیرى اختیار کرده ام .

جبرئیل گفت : با ایشان جهاد کن !

نوح گفت : نیروى این کار را ندارم و اگر عقیده ام را بدانند مرا خواهند کشت .

جبرئیل گفت : اگر نیروى این کار به تو داده شود با آنها جهاد مى کنى ؟

نوح گفت : چه بهتر از این ! این کمال آرزوى من است . در این هنگام نوح پرسید: تو کیستى ؟

جبرئیل ، فرشتگان را صدا زد و چون فرشتگان نزد او آمدند نوح بیمناک شد و جبرئیل پس از معرفى خود سلام خدا را به او ابلاغ کرد و نبوت را به او بشارت داد و دستور داد که با عمورة ، دختر ضمران بن اخنوخ که نخستین کسى بود که به او ایمان آورد، ازدواج کند. نوح در ادامه ماءموریت الهى خود میان مردم آمد. آمدن نوح مصادف بود با روز عیدى که مردم داشتند. او عصایى در دست داشت که از ضمیر مردم به وى خبر مى داد.

بزرگان قوم نوح هفتاد نفر بودند که در آن روز نزد بت هاى خویش اجتماع کرده بودند. هنگامى که نوح به میان آنان آمد، صداى خود را به ((لا اله الا الله )) بلند کرد و نبوت خود و پیامبران قبل از خود و پس از خود را به مردم ابلاغ کرد. در هنگام بت ها لرزیدند و آتش هایى که روشن کرده بودند، خاموش شد و مردم را وحشت فرا گرفت ، بزرگان قوم پرسیدند: این مرد کیست ؟

نوح فرمود: ((من بنده خدا هستم . خداوند مرا به عنوان پیامبر نزد شما فرستاد تا شما را از عذاب خدا بیم دهم )).

وقتى عمورة سخن نوح را شنید به او ایمان آورد و چون پدرش فهمید او را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت : ((به این زودى سخن نوح در تو تاءثیر گذاشت ، من ترس آن را دارم که پادشاه از موضوع با خبر شود و تو را به قتل برساند))؛ ولى عمورة به سخن پدر اعتنا نکرد و دست از ایمان خود بر نداشت و پس از آن نیز هر چه او را تهدید کردند و به حبس کشیدند، از ایمان به خداى نوح دست نکشید. سرانجام با حضرت نوح ازدواج کرد و سام بن نوح از وى به دنیا آمد (128).

                

حرکت وکوشش 

 

                  

آنها که حال حرکت و کوشش ندارند،
حرف برای گفتن بسیار دارند و می گویند این بزرگان استثنا بودند !
اگر این بزرگان نیز چنین می اندیشیدند هرگز استثنایی نمی شدند...
برای نتوانستن همیشه توجیهاتی هست...
انسان های بزرگ برای توانستن انگیزه ایجاد می کنند
 اماآدم های تنبل بسوی مرگ پیش می روند...

   موفق باشید