همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

قالب حرفه‌ای و جدید «علمدار وحدت»+ زندگینامه کوتاه شهید علمدار

علمدار گراف

شبی در بین راه در خصوص مسائل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسائل روز صحبت می‌کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند. سیّد مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرف‌ها را ندارد! و به مصداق همان حرفی که سیّد گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی‌امین بهار زندگی، سیّد مجتبی جاودانه شد.

وبگاه "علمدار گراف" نوشت:

شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرفها را ندارد! و به مصداق همان حرفی که سید گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی امین بهار زندگی، سید مجتبی جاودانه شد.

بیشتر بخوانید

دانش آموزان فارسی در روز بصیرت و تجدید میثاق با ولایت

کلام فارس نوشت:

ما دانش آموزان بسیجی هرگز ۹ دی را فراموش نخواهیم کرد !
هرگز فراموش نخواهیم کرد درایت رهبرمان را

کلام فارس نوشت: کم کم داریم به روزهای انقلاب نزدیک می شیم ،‌روزا هایی که ما نبودیم مثل دهه فجر ، ۲۲ بهمن ، گرچه اون روزها نبودیم و اون روزها رو ندیدیم ولی ۹ دی را که دیدیم ! فتنه رو که دیدیم
صف آرایی دشمن رو که  دیدیم
دوست و دشمن منافقو دیدیم
ژاره شدن عکس امامو دیدیم
بی حرمتی روز عاشورا رو دیدیم
در کلام آخر :
ما دانش آموزان بسیجی هرگز ۹ دی را فراموش نخواهیم کرد !
هرگز فراموش نخواهیم کرد درایت رهبرمان را

بیشتر بخوانید

 

کوهسارکنده

 

 

 

محرم و حاجی لک لک

    پدرم تعریف می کرد در اوایل دوران تبلیغ خود که به قبل انقلاب یا اوایل انقلاب بر می گردد برای تبلیغ ماه محرم به یکی از روستاهای اطراف آمل در مازندران رفته بود و بعد قرار شد یکی از شبهای محرم به یکی از روستاهای نزدیک در همان حوالی بروند که اهالی آن روستا هم از برکت روضه ی محرم محروم نمانند و بعد از مجلس سخنرانی و روضه تعدادی در مسجد باقی ماندند که اکثرا پیرمرد و قدیمی های روستا بودند پدرم رو می کند به حاضرین و می گوید ما این همه در سخنرانی ها و روضه ها داستان های عبرت اموز تعریف می کنیم شما داستانی خاطره ای واقعی ندارید که برای ما تعریف کنید ؟ چند نفر از پیرمردهای روستا می گویند اتفاقا خاطره ای داریم که همگی ما در آن حضور داشتیم وبسیار عبرت آمیز هم هست و بعد شروع می کنند به تعریف کردن که کار ما در جوانی این بود ک محصولاتی را مثل برنج از طریق اسب به تهران می بردیم و دوباره محصولاتی را در عوض آن خریداری کرده و به مازندران می آوردیم و تجارت و حرفه ی ما این بود تا این که در یکی از این مسافرت ها در مسیرمان به سوی تهران جایی که درختانی هم وجود داشت یکی از دوستانمان گفت همین جا بایستید میخواهم جریانی را مشاهده کنید که بسیار متعجب شوید بعد این رفیقمان تخم پرنده ای برداشت و رفت بالای درخت و تخم حاجی لک لک(پرنده ای که به زبان مازنی به آن حاجی لک لک می گویند) را برداشت و تخم پرنده ای که داشت به جای آن گذاشت بعد چند دقیقه دیدیم که پرنده ی ماده آمد و وقتی مشاهده کرد که تخم عوض شده بسیار پریشان و ملتهب شد و متوجه شده بود که تخم عوض شده و بعد از مدتی پرنده ی نر آمد و او هم وقتی تخم دیگر را داخل لانه دید شروع کرد به مواجهه و پرخاش گری نسبت به جفت ماده اش و بعد از دقایقی پرنده ی نر رفت و دیدیم دسته ی زیادی از همین پرنده آمدند و این پرنده ی ماده را به سوی آسمان هدایت کردند و بعد با فاصله ی زیاد به سوی این پرنده ی ماده با نوکهایشان حمله کرده و هر کدام نوک هایشان را بر بدن پرنده ی ماده فرو بردند و پرنده ی ماده از بالا به پایین افتاد و مرد و در حقیقت این تخم بیگانه در لانه را خیانت پرنده ی ماده قلمداد کرده بودند در حالی که تخم را این رفیقمان داخل لانه ی پرنده گذاشته بود و بعد از مشاهده ی این صحنه ی تلخ همه ی ما رو کردیم به این دوستمان  که چرا این کار را با پرنده ی بی نوا کردی و همگی ناراحت شدیم و بعد مسیرمان را به سمت تهران ادامه  دادیم و بعد از مدتی و پایان تجارتمان دوباره به سوی مازندران و روستای خودمان برگشتیم و در راه برگشت برف آمده بود و زمین پر از برف بود و وقتی به همان مکان رسیدیم اتفاقا همان دوستمون گفت بیایید برف بازی کنیم آن پرنده ی ماده ای ک مرده بود بدنش زیر برف بود ولی منقارش از برف پیدا بود ما گفتیم بیایید منقار این پرنده را بپوشانیم خطر دارد ولی این رفیقمان دنبال برف بازی بود بالاخره مشغول برف بازی و حال و هوای جوانی شدیم و همین که برای زدن برف به یکدیگر دنبال هم می کردیم, یکدفعه دیدیم آن دوستمان به رو به زمین نعش شده و بلند نمی شود و همگی هراسان رفتیم نزدیک و صورتش را برگرداندیم ودیدیم دقیقا منقار تیز همان پرنده بر پیشانی او فرو رفته و جان داده و چون هم هوا خیلی سرد بود  و برف بسیار و امکان حمل جنازه هم نبود, همان جا قبری کندیم و دوستمان را بدون غسل و کفن و با همان لباس داخل قبر گذاشتیم و آن حاجی لک لک ماده را هم کنارش گذاشتیم و آنها را دفن کردیم و همه ی ما گفتیم با حاجی لک لک دفن شود تا روز قیامت جواب دهد چرا آن بلا را سرش اورده بود...ایام محرم و شور و ماتم و عزاداری و تکیه و حسینیه و شور و احساس...ای کاش علاوه بر شور حسینی به شعور و معرفت قیام حسین هم توجهی کنیم تا عاقبتمان ختم ب خیر شود تا در کنجی خلوت با باری از ظلم و جور بی غسل و کفن و با پرنده ای بی گناه دفنمان نکنند چرا که عاشورا بیشتر از این که گذشته ای پر غرور برای ما باشد چراغی است روشن برای زندگی حال و آیندمان ..