روز چهارشنبه 26/ 9/ 1393، دانشجویان عزیز ورودی 1390، دورهی کارشناسی تاریخ، در آخرین لحظه، از آخرین جلسهی کلاسشان از من خواستند که یک جمله را به عنوان آخرین جمله بگویم. آن جلسه جلسهی پایانی درس «تاریخ ایران از انقراض قاجاریه تا کودتای 28 مرداد 1332» بود. بعد از لحظهای فکر کردن، بیت ذیل به ذهنم رسید و آن را برایشان گفتم:
با کار رو براه شود کار زندگی این جمله است، جملهی اسرار زندگی
نمیدانم چرا هر وقت بویژه به بعضی از آن دوستان عزیز فکر میکنم، یاد نوح (ع) میافتم. شاید به این خاطر است که در شغل معلمی که شغل انبیاء است، بلاتشبیه، کمی شباهت بین نتیجهی کار خود برای آنان و کار آن پیامبر بزرگوار (ع) برای قومش احساس میکنم. امیدوارم این احساس دروغین باشد. از این سخنان -که خالی از شوخی نیز نیست- که بگذریم، لازم است گفته شود که به طور کلی، دانشجویان عزیز این ورودی هم، مانند دیگر ورودیها، علاقمندی، تلاش، جدیت و صمیمیت خاص خود را داشتند. برای همگی آنان آرزوی موفقیت دارم.