خورشید است که فرو می رود در پس کوهی بلند.
نشسته ام بر لب بامی بلند.
خیره به غروب، با اندیشه در سه چیز.
حکمتی،
رخصتی،
و تلاشی.
حکمتی که شیشه را کنار سنگ ....
رخصتی که برگ با آن از درخت...
و تلاش بیهودۀ تمام عمرم، در انتظار،
انتظار رخصتی یا حکمتی برای به بار نشستن.
آه
سوم دی ماه نود و سه