رمان : احساس من
نوشته:baranak94
فصل : 5
.......................................................................................
هر چقدر که به ویلا نزدیک تر می شدیم خاطرات اون موقع که با ارسان اومده بودیم شمال بیشتر توی ذهنم نقش می بست یه احساس عجیبی داشتم یه حس نا امیدی یا شاید پشیمونی از گذشته ای کاش انقدر اذیتش نمی کردم ای کاش انقدر عشقشو به بازی نمی گرفتم حقش نبود اینطوری ولش کنم با صدای سامیار از فکر بیرون اومدم
سامیار-یه وقت تو اقیانوس فکرات غرق نشی