رمان تمنا
نویسنده : بیسان تیته
فصل : 7 (آخر)
.......................................................................................
به ماشین تکیه داده بودم و نگام به در خونه ای بود که تمنا اونجا بود کلافه بودم چندبار خواستم برم داخل ولی خوب ترسیدم برای تمنا مشکلی پیش بیاد همینطوریم نمی تونستم دست رو دست بذارم و اونجا وایستم منتظربا چند قدم بلند خودمو رسوندم به درو روبروش ایستادم