رمان پیشنهاد یک سال زندگی
نویسنده : الهام فاتحی
فصل : 2
.......................................................................................
کارهای کوروش مشکوک میزد،یکدفعه وبی خبرامدنش با این عصبی بازیش وبغل گرفتناش.نمی دونم ولی دلم براش تنگ شده بود . زودبراش قهوه درست کردم.ازصدای قطع شدن اب فهمیدم که کارش تمام شده. -چیزی لازم نداری؟هنوز لباسارو نچیدم. کوروش باحوله تن پوشش بیرون امد