یکی از دوستانم به اسم مریم تماس گرفت و قرار پارک گذاشت منم که خسته امتحان امروز بودم با خودم گفتم کمی استراحت بد نیست قبول کردم ساعت ۵ پارک بودم تا مریم زودتر از من اومده با کلی سلام احوال پرسی نشستیم انگار مریم چند دقیقه یک بار به فکر فرو میرفت سوال کردم دلیل حواست پرتی امروزت چیست؟ گفت دخترم چند مدتیه که از صبح که بیدار میشه مدام با تب لت بازی میکند. انگار اون دختری که عاشق عروسک هایش بود رفته و کسی دیگه ای اومده در واقع عروسک ها از اتاق دخترم کوچ کردند.