بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی این مثنوی تأخیر شد، امید که بزرگواران با راهنمایی یاریگرمان در طی مسیر باشید و برای غنای مطالب از الطافتان بی نصیبمان ننمایید.
وصیت ابو بکر
صاحب الطبقات الکبری از عایشه نقل مى کنند چون ابو بکر بیمار و به مرگ نزدیک شد، گفت: من چیزى از بیت المال را که در دستم باشد جز همین ماده شتر شیرى و همین غلام را که نامش صیقل است و شمشیرهاى مسلمانان را اصلاح مىکند و عهدهدار کارهاى ما هم هست نمىدانم و چون مردم اینها را به عمر بدهید و من آنها را به عمر دادم ، همین که عمر دید آنها را نزد او مى آورند گفت: خدا رحمت کناد ابو بکر را که نفر بعد از خود را به زحمت انداخت.[1]
عمرو بن عاصم کلابى از سلیمان بن مغیرة، از ثابت، از انس نقل مى کند که مى گفته است در بیمارى مرگ ابو بکر کنار حجرهاش رفتیم و گفتیم: حال خلیفه رسول خدا چگونه است؟ گوید، ابوبکر سر برداشت و نگاهى به ما کرد و گفت: آیا از آنچه انجام دادهام راضى و خشنود نیستند؟ گفتم: حتما راضى و خشنودیم. ابو بکر گفت: دقت کنید آنچه پیش ما از بیت المال باقى ماند به عمر برسانید. انس مى گفته است در این هنگام بود که مردم دانستند او عمر را جانشین خود کرده است.
یزید بن هارون از ابن عون، از محمد نقل مى کند که مى گفته است ابو بکر مرد در حالى که شش هزار درم به بیت المال وام داشت که از آن برداشته بود و چون مرگش فرا رسید گفت: عمر دست از سرم بر نمى دارد تا این شش هزار درم را بپردازم [عمر دست از سرم برنداشت تا آنکه شش هزار درم از بیت المال را براى هزینه برداشتم.] اکنون فلان نخلستان من در قبال این شش هزار درم است. گوید: چون ابو بکر مرد و این سخن را به عمر گفتند. گفت خدا ابو بکر را رحمت کند، دوست داشت براى هیچ کس پس از مرگ خود جاى سخنى باقى نگذارد، من پس از او ولى امرم و آن نخلستان را به خود شما وا مى گذارم.
فضل بن دکین از سفیان، از عیینه، از زهرى، از عروة، از عایشه نقل مى کند که مى گفته است چون مرگ ابو بکر فرا رسید، نشست. نخست شهادت بر زبان راند، آن گاه به من گفت: اى دخترکم دوست مى دارم که پس از من تو در رفاه و غنى باشى و فقر و تنگدستى تو پس از من بر من بسیار سخت و گران است و من بیست خروار از محصول سالیانه اموالم را به تو اختصاص مى دهم و به خدا سوگند دوست مى دارم که آن را بگیرى و تصرف کنى که مال وارث است و مواظب دو برادر و دو خواهرت هم باش. عایشه مى گوید: گفتم این دو برادرم درست و صحیح ولى دو خواهر من کجاست [ظاهرا فقط منظورش اسماء ذات النطاقین است.]؟ گفت: فرزندى که در شکم همسرم دختر خارجة است به احتمال دختر خواهد بود.[2]
مسلم بن ابراهیم از قاسم بن فضل، از ابو الکباش کندى، از محمد بن اشعث نقل مى کند چون بیمارى ابو بکر سنگین شد به عایشه گفت: هیچ کس از اهل من در نظرم محبوبتر از تو نیست و من زمین بحرین را در اختیار تو مى گذارم و خیال نمى کنم در آن مورد نسبت به تو ستمى شود، عایشه گفت: همچنین است.
عمرو بن عاصم از همام، از هشام بن عروة، از پدرش، از عایشه نقل مى کند که مى گفته است چون ابو بکر را مرگ فرا رسید و محتضر شد مرا خواست و گفت: از همه بیشتر پس از مرگ خود میان خانوادهام بىنیازى تو را دوست مى دارم و فقر و تنگدستى تو بر من بسیار دشوار و سخت است. به همین جهت از نخلستانى در منطقه عالیه مدینه محصول بیست خروار خرما را به تو اختصاص مى دهم و اگر هم خرما بن تازهاى در آن غرس کردى محصول خرماى یک سال آن از تو خواهد بود و این مال وارث است.[3]
ای ابابکر! جای تعجب است که رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت به ماترک خود وصیت نکند و برای دخترش چیزی ندهد و تو برای رضایت دخترت زمینی به او واگذار کنی!!!