و گاهی فراموشکار!
بارها نشانه های حضورش، توجه مخصوصش،نگاه مهربونش رو لمس کردم و دوباره و دوباره عاشقش شدم...اما بازم یادم رفت،بارها این حس رو تجربه کردم و باز یادم رفت
خیلی نگذشته، از آخرین باری که فکر میکردم دیر کردم...برای همه چیز !!
اما باز هم اومد ...توی یکی از شبهای تنهاییم .
اومد ...با یک دنیا عشق و دلگرمی
من الان اینجام و باز حس میکنم تو اغوش امنش قرار گرفتم...اجازه داد بازم باهاش حرف بزنم
از همه مهمتر اینکه او هم با من حرف زد ...زمزمه اش توی دلم حک شد.
انسان هرگز دیر نمیکند تاوقتی که حضور خدا را در وجودش نهادینه کرده است، برای دوباره در پناه خدا قرار گرفتن هیچگاه دیر نیست.کافی است نمرده باشیم، او همیشه حضور دارد و منتظر ماست.
دستانت را به سمتش بالا ببر، وجودش را نیاز کن، خودش نازت را میخرد...
آیناز-ن