فانتزی من اینه که :
یه روز بدنم ضد گلوله بشه برم محافظ حکیم ارد بزرگ بشم اونوقت هر کسی بخواد به حکیم نزدیک بشه من مثل یک تکه فولاد مانع بشم تا اینکه یه روز یه خانم خیلی زیبا بگه کریم خان ! جون هر کسی رو دوست داری برو کنار تا من بتونم دردام رو به حکیم بگم ، آخه من خیلی بدبخت و بیچاره و ... هستم . سینه سپر کنم بگم خودم مشکلاتت رو حل می کنم و من فکر می کنم تو همون گمشده کریم هستی و اون هم لبخند بزنه و بگه وای من با شما حتما خوشبخت میشم و خدا رو چه دیدید ! شاید اینطوری ما ازدواج هم بکنیم و دو نفری در افق گم بشیم ! آخ جون چه فانتزی خوبی من دارم !!!