غنچه خندیدولی باغ به این خنده گریست.
غنچه آن روز ندانست که آن گریه زچیست.
باغ پرگل شدوهرغنچه به گل شد تبدیل.
گریه باغ فزون ترشدوچون ابر گریست.
باغبان آمدوگلها راچید.
رسم تقدیرچنین است وچنان خواهد بود
میرودعمرولی خنده به لب باید زیست.