رمان آرزوی وصال
نویسنده : آزاده نجفی
فصل : 9 (آخر)
.......................................................................................
و خیلی سریع سوار ماشین شدم . به امید این که احسان توی این یکی دو روز که نبوده دلش برام تنگ شده باشه و با وجود خبر خوشی که براش داشتم ، سلام گرمی کردم . بر عکس سلام من جوابی به سردی برف داشت ، خدای من دوباره چی شده ؟ چه بهونه جدیدی پیدا کرده بود ؟ میترسیدم ازش سوال کنم ، اما گفتم :
_ احسان مشکلی پیش اومده ؟ چرا ناراحتی ؟ !