یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده
چه جوری از دلم کندی که اون حس برنمیگرده
نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد
تو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرد
از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی
این حق ما بوده از تمام این زندگی
چه روزایی که دلگیرم چه روزایی که آشفته ام
اگه میبینی آرومم چون این دردو پذیرفتم
یه حسی غربتی دارم که از هر جمعی بیزارم
کنار هرکسی باشم همین تنهایی رو دارم
از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی
این حق ما بوده از تمام این زندگی
روزبه بمانی
+++
-چرا گریه نمیکنی؟سبک میشی بخدا
+این بغض ها رو که من نباید اشک کنم؟
- یعنی چی؟
+ این بغض کهنست.. خوشبختانه عادت ندارم اصلا توی گذشته بمونم.. ولی قبلاها یه بغضی کاشته شد تو گلوم که باهام موند.. البته گذشته و گذشته ها موندن توی گذشته.. دو دستی تحویل خدا دادم که هر چی خواست خودش کنه و من ادامه زندگیمو رفتم جلو..
- منکه نمیفهمم تو چی میگی..
+ یعنی این بغضو "من" نکاشتم توی گلوم که چشمای "من" بخواد بباردش..
-چه کینه ای بودی نمیدونستم !!
+ کینه ایــــ .. آره فک کنم هستم.. ولی کینه ای رو مترادف این نگیر که خیلی سخت گیرم و خیلی سخت میبخشم یا اصلا نمیبخشم.. کینه ای رو مترادف این بگیر که چیزهایی هستن که اصلا نمیبخشم.. مثل آدمهایی که باورهامو خراب کردن.. اعتمادمو.. و نگاهمو به آدمها..