یکی از داستان هایی که در نشت بزرگان شنیده ام و واقعا تاثیرگذار بود داستان حکایتی است به این شرح که خدا بیامرز آ منچهر خان خسروی در بازار شهر چهلگرد یکی از بزرگان طایفه ی احمد سمالی به نام ملا جنگی سلیمانی بابادی را دید که با چوقای قدیمی و وصله شده در بازار قدم میزد بعداز دیدار وی گفت این چوقا چیست چرا چوقای وصله شده را به تن کردی ملا جنگی در پاسخ گفت: خان نگو این چوقا چیست بگو درون چوقا کیست...