همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

رمانتیسیسم (با آر کوچک) ایرانی؟!

یکی از بچه‌ها نوشته بود وظیفة همة ماست که به این وضع عکس‌العمل نشان بدهیم. آن لحظه مطمئن نبود عکس‌العمل چه باید باشد. اطلاعات بیشتری لازم داشتم و حتی هنوز احساساتم با منطقم هماهنگ نمی‌شد. اما حالا که زمانی گذشته و بیشتر فکر کرده‌ام می‌بینم درست است. ما باید نسبت به حوادث اطرافمان عکس‌العمل نشان بدهیم؛ خصوصاً دربارة اخلاقیات. این بی‌عکس‌العملی ما دارد همه چیز را عادی می‌کند. دیگر انگار عجیب نیست اگر حتی فجیع‌ترین اتفاقات بیفتد. ما وقت نداریم و کلاه خودمان را چسبیده‌ایم. یک روز هم برای ما اتفاق می‌افتد و آن وقت هیچ کس دیگری وقت ندارد و برایش مهم نیست... این چیزی نیست که هیچ کدام از ما بخواهیم.

سرتان را درد آوردم. بگویم قضیه چیست! چند مسئله است که باید اینجا بنویسم که از رسوایی اخلاقی و علمی این روزهای دانشکده‌های ادبیات و علوم انسانی شروع می‌شود تا اوضاع و حرف‌های دانشجوهای خودم!

لابد شما هم شنیده‌اید که معلوم شده دو سه تا از بهترین استادان علوم انسانی کتاب‌ها و مقاله‌های‌شان را از جایی دزیده بوده‌اند. خوب است بدانید این حرف را دارند با سندیت می‌زنند و این طور نیست که بگوییم فقط میزان نقل‌قول‌هایی که به کار برده‌اند زیاد بوده، یا ارجاع‌دهی‌شان درست نبوده. نه! اینها مثلاً کتابی را ترجمه کرده‌اند، عیناً واو به واو همان را با نام خودشان به عنوان مؤلف چاپ کرده‌اند! این را اول ظاهراً یک مجلة خارجی متوجه شده و نوشته، بعداً دانشجویان این استادان خودشان رفته‌اند و چک کرده‌اند، دیده‌اند بله! اوضاع خیلی بدتر از این مسائل است... و حالا کم کم دارد زنجیره‌ای از این دست بررسی‌ها (که البته کار آسانی هم نیست) صورت می‌گیرد. پیش‌بینی بیشتر ما این است که اوضاع از یکی دو تا خیلی خراب‌تر است. ما خودمان خیلی‌ها را می‌شناختیم که با همین شیوه استاد تمام شده‌اند، کتاب‌شان جایزه گرفته و خلاصه بارشان را بسته‌اند. همین که به اندازة کافی تعجب نکرده‌ایم، شاید زمینه را برای دیگران باز گذاشته که همین راه‌ را امتحان کنند...

عجیب این است که بیشتر افراد وقتی این حرف‌ها را می‌شنوند، اول خنده‌شان می‌گیرد، بعد توجیه می‌کنند و در نهایت هم می‌گویند در رشتة خود ما هم فلان و چنان! و هیچ کس تعجب نمی‌کند‍ این یعنی اوضاع اخلاقیات در جامعة تحصیل کردة ما، و آن علوم انسانی ما، که داعیة روشنفکری و اصلاح جامعه را دارند، آن‌قدرها هم خوب نیست...

ولی چرا؟!

چرا آن استادی که به زعم بیشتر دانشجویان فلسفه از بهترین‌های گروه فلسفة دانشگاه تهران است باید چنین خبطی بکند؟ چرا باید ترجمة کار دیگری را به نام خودش بزند؟ او که کلاس‌های درسش آن‌قدر موفق است که بچه‌ها می‌گویند از باسوادترین‌ استادان فلسفه است؛ حتی همین حالا که این رسوایی پیش آمده. و به هر حال در این همه سال باورپذیر بوده که او چنین شاهکارهایی را خلق کرده باشد. 

به نظر من او به جایگاه خودش قانع نبوده. این یعنی اگر این بی‌اخلاقی‌ها را مرتکب نمی‌شده نمی‌توانسته به جایگاهی که خودش انتظار دارد برسد. حالا یا خودش طمع بیشتری داشته یا ما از او توقع بیشتری داشته‌ایم که برایش ممکن نبوده...

استادی که وقتش را به تدریس به این جوانان پر شر و شور امروزی می‌گذراند، آیا باید دانشمند بلامنازع جهانی باشد تا مورد احترام باشد؟ دانشمندان بلامنازع جهانی، و در این مورد فیلسوفان بزرگ، چه قدم‌هایی را برداشته‌اند و چه مقدماتی را طی کرده‌اند تا به این نقطه رسیده‌اند؟ آیا جامعة ما چنین شرایطی را برای هیچ کسی ممکن کرده‌ که چنین توقعاتی از افراد دارد؟ آیا ما بلد نیستیم از چیزهای کوچک لذت ببریم؟ یا آن قدر مهارت و حوصله نداریم که بتوانیم مراحل مختلف پیشرفت را طی کنیم و در آخر با بالاتر رفتن حتی یک پله از خودمان راضی باشیم و از کارمان لذت ببریم؟ چرا بیشتر ما می‌خواهیم یک شبه ره صدساله را طی کنیم؟ 

شاید این طور است که ما ایرانی‌ها واقع‌بینی‌مان را از دست داده‌ایم. ما بیشتر چیزها را یا بسیار بزرگ می‌کنیم یا بی‌نهایت کوچک! ما خیلی کمتر می‌شود برای به دست آوردن چیزی زحمت بکشیم. بیشتر دوست داریم حرکتی بکنیم و همه را انگشت به دهان بگذاریم. خیلی وقت‌ها نمایشی زندگی می‌کنیم و در اکثر مواقع یادمان بلد نیستیم از موقعیتی که داریم لذت ببریم.

در قضاوت دیگران هم اوضاع‌مان بهتر نیست. افراد برای بیشتر ما یا اسطوره هستند یا منفورند! هیچ آدم خاکستری را نمی‌توانیم در خیال‌مان بپرورانیم...

یکی از دانشجویانم هست که مدتی در خارج زندگی کرده و زبان انگلیسی‌اش هم بسیار خوب است. شخصیت جالب و فعالی دارد. اما راستش این است که گاهی به جایگاه خودش قانع نیست! دوست دارد توجه بیشتری جلب کند. برای همین داستان‌های بسیاری دربارة ماجراهایش در نوشتن یک رمان انگلیسی زبان برای یک ناشر مشهور خارجی را برای هم‌کلاس‌هایش تعریف می‌کند و دلیل درس نخواندن و توفیقش در رشتة خودش را مشغول بودن به نوشتن همین رمان مطرح می‌کند. از آنجا که از این موارد کم ندیده‌ام می‌دانم که آیندة موفقی درانتظارش نیست. آینده‌ای که بی‌اعتمادی و بدبینی این بچه را با خود خواهد داشت و آیندة تلخی که شاید این بچه از عدم کامیابی در درس و علائقش برای خودش رقم خواهد زد... 

شاید به خاطر آن همة‌ علاقه‌ای که به این دانشجو دارم، نمی‌توانم بی‌تفاوت از کنارش رد شوم. واقعاً چرا ما باید این همه بلندپرواز، خیالاتی و رمانتیک فکر کنیم؟