و یه ای کاش و آهی از ته دل برای گذشته ها ، یه حس دلتنگی
اینا این روزا زیاد برام تکرار می شه
دیروز رفتم دیدن دختر همسایمون
اون سن بارداریش یه ماه از من کمتر بود و حالا فرشتشو کنارش می دیدم
لبخندی تلخ رو صورتم بود پشتش گریه ای بود که فقط اجازه منو واسه ریختن می خواست
با خودم ای کاشهایی می گفتم ولی داشتم خودمو اذیت می کردم
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا برم دیدنش
ولی گفتم تا کی می خوای دوری کنی از همه اونایی که تو رو به یاد گذشته می ندازن
وقتی اومدم خونه به همسرم گفتم کجا رفتم و چی دیدم
اونم گفت خیلی زود زایمان نکرده اون که سنش از بچمون کمتر بود
بچمون ، بچمون این کلمه آتیشم زد
بعد اون اتفاق هیچ وقت در موردش با همسرم صحبت نکردم تا ناراحت نشه
اونم اشتیاقش واسه داشتن یه فرزند رو همیشه از من پنهون می کنه تا یه وقت ناراحت نشم
ولی تو رفتارش کلامش می شه همه چیو خوند
شب دوستمو دیدم همونی که گفتم پولش از پارو بالا می ره ولی فرزند نداره
گفته بودم حامله شده
گفت می بینی کار خدارو ، اون همه قرص و دارو اون همه آمپول و آی یو آیی که بی نتیجه بود هیچ اثری برام جز ناراحتی نداشت و حرفای دکتری که پشتش یه قطع امید از بارداری بود
ولی حالا با یه قرصی که دزش از اون همه دارویی که می خوردم کمتر بود و دکتر اونو به خاطر اینکه به من بفهمونه دیگه هیچ داد دیدی چطور تبدیل به یه امید شد
یه خداروشکر ازته دل فقط همین
دیشب این دومین خوشحالی بود که داشتم که بعد اون آه و ایکاش
الآن ماه پنجشه همه چیزش خوبه و از خدا می خوام که تا آخر هم خوب باشه و ناامیدش نکنه
دلم خیلی گرفته
داشتم کم کم همه چیو یادم می رفت ولی قرار گرفتن تو جمع و سوالای گاه و بیگاه مردم و نگاههای از روی ترحمشون سخت اذیتم می کنه
و باز خدای خوبم امید دارم و این امید که منو سر پا داره
تو سن کم داره یکی یکی موهام سفید می شه
ولی نمی ذارم به پای غم
هر روز که تو آینه چن تا تار سفید مو رو می بینم می گم ناراحت نشو اینا از کمبود یه عنصر تو بدنته
و اینجوری خودمو دلداری می دم
و مطمئنم که منم یه روز به ارزوم می رسم وتا اون روز صبر می کنم و از خدا می خوام نمی گم صبر ایوب ولی مقداری از صبرش رو به من بده و نذاره حرفها ، نگاهها منو اذیت کنه
خدا جون پشتم باش منو تنها نذار