همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

از تنهایی هایم

آدمها همیشه تنها هستند.

حتی وقتی بین تعداد زیادی آدم باشی،باز هم تنها هستی.

همیشه تو هستی و خودت.

بقیه در حاشیه حضور تو قرار دارند.

همیشه تو هستی و چیزی که ما گاهی آن را روح،گاهی نفس،گاهی ضمیر ناخوداگاه و گاهی چیزهای دیگر می نامیم.

همیشه تو هستی و آن چیز.

آن چیزی که باهاش حرف میزنی.باهاش مشورت میکنی.باهاش دعوا میکنی.باهاش حرفهایت را مرور میکنی.

همیشه تو هستی و آن، آنِ خودت.

خدا ما را تنها آفرید.

وقتی آمدیم هیچ کسی همراهمان نبود.وقتی میرویم هم هیچ کسی را با خود نمی بریم.

ما تنها هستیم اما نمیدانم چرا دوست نداریم این تنهایی را باور کنیم.

مذبوهانه تلاشی که برای انکار این حقیقت ساده کرده ایم این است که سعی میکینم تنهایی خود را بین حضور آدمهای دیگر گم کنیم.

همیشه خانواده ای داریم.دوستانی داریم.عاشق یا معشوقه ای داریم.همسری داریم.

همه این ها را داریم اما باز تنهاییم.

حتی وقتی حس میکنیم خدا را داریم هم تنها ییم.

وقتی تنها هستیم خدا کجاست؟؟

آیا خدا دست های ما را میگیرد؟؟

آیا میتوان در چشم های خدا نگاه کرد؟؟

آیا میتوان سر مان را بگذاریم روی شانه های خدا؟؟

آیا میتوان خدا را در آغوش گرفت؟؟

نه نمیتوان.

پس ما تنها هستیم.

.

.

.

در ابتدا و انتهایش ابر بگذار  

تشنه است سال من ، برایش ابر بگذار

نم نم دلم آرام میگیرد، سه،دو، یک

خورشید را بردار و جایش ابر بگذار

محمد، اشرف مخلوقات و خاتم رسولان

بسم الله الرحمن الرحیم 

محمد، خورشید همیشه تابان 

 

یا رسول الله،  

تو در قلب مسلمانان عالمی، حتی بسیاری از غیر مسلمانان، از محبت تو  بوستانی در دلشان ساخته‌اند که از عطر دل‌آویز آن مستتند. کسی را یارای تسخیر قلب نیست تا بوستان محبت تو را تخریب کند. بگذار ابلیسان زمانه آنچه در مخیله‌ی شیطانی‌شان می‌گنجد به میدان آورند، ولی خود بهتر از هر کسی می‌دانی که این ناجوانمردی‌ها و خباثت‌های شیطانی که همچون غباری ناپاک از زمین بر می‌خیزد هرگز نمی‌تواند چهره درخشان خورشید را در محاق برد.  

مگر در حیات پربرکتت خاکروبه و شکمبه بر سر و رویت نریختند؟ مگر ابولهب و ابوجهل و ابوسفیان کم به ساحت مقدس و ازلی‌ات اهانت کردند؟ آیا آن روسیاهان تاریخ توانستند از این اهانت‌ها طرفی ببندند؟ پلیدان امروزین هم ابولهبان و ابوجهلان و ابوسفیانان زمانه‌اند که امروز  در قالب و نام دیگری ظاهر شده‌اند. 

بگذار یک روز پلیدی به نام سلمان رشدی زبان به اهانت گشاید، روز دیگر تسلیمه نسرین ملعون و بعد حسن حنفی و بعد نصر حامد ابوزید به ساحت مقدس تو توهین کنند. بگذار نماینده پلید هلندی «فتنه» بسازد و بعد نشریه هتاک دانمارکی و بعد کشیش تری جونز آمریکایی و حالا صهیونست خونخوار از دریچه «شارلی ابدو» فرانسه از مهربانی‌ات بغض زهرآلودش بترکد و به سوی سیمای الهی‌ات گرد خشم و غضب و کینه بپاشد. چهره ملکوت که با این پلیدی‌ها محو نمی‌شود. اینان تیشه به ریشه خود می‌زنند، زیرا هر اتفاق ناگوار اینچنین که در عالم بیفتد در واقع «عدو شود سبب خیر» مصداق پیدا می‌کند. اینان دنباله‌رویان گلادستون، نخست وزیر پلید انگلستان هستند که قرآن را از روی بغض بر روی میز کوبید و گفت مادامی که این کتاب بر قلب مسلمانان حاکم است و نام محمد ص از مأذنه‌ها بلند است، اروپا نمی‌تواند بر اسلام چیره شود.

یا رسول الله  

اینان قطعات پازلی هستند که صهیونیست جهانی آهسته آهسته در حال تکمیل آن هست. اما ما منتظر پسر نازنینت، مهدی عج به انتظار نشسته‌ایم و چشم به راه قدوم مبارک او دوخته‌ایم تا هرچه زودتر بیاید و انتقام این همه اهانت و  ظلم را از مظالم زمانه باز ستاند.  

یا رسول الله 

تو آبشار زلالی هستی که جاری در زمانی و ساری در قلب‌ها، جان عالمی به فدایت، نور عرشی تو خاموش شدنی نیست. 

نامت بلند باد محمد (ص) !

بسم الله

آفتاب نبوت تو که طلوع کرد دانایی درخشید و حقیقت به عالم لبخند زد !

در حجاز نفرین شده و غرق در جهالت و عصبیت و خشونت تنها تو می توانستی، تنها تو،
پیشوای صبورم که کشتی نجات باشی و برسانی امتت را به ساحل دانش و بصیرت و مدارا ...

اگر تو نبودی هنوز قرص ماه روی دخترکان معصوم با خاک تیره در خسوف بود،

و آفتاب مهربانی و شفقت در کسوف !

نامت بلند باد محمد (ص) !

که هنوز و همیشه قله ها به بلندای شوکت تو نگاه که می کنند کلاه سفید برف از سرشان می افتد !

تو که خورشید در برابر فروزندگی تو،فانوسکی است رو به خاموشی ...

ای تجسم عقل ،ای عقل مجسم !

بگذار بوزینه های بغداد و حجاز بر منبرت جست وخیز کنند!

مگر در رؤیای صادقه ات این را  ندیده بودی ؟!

بگذار شارلی بر جلد مجله اش به دست نجس کاریکاتوریست های لاییکش نقشی از تو بگذارد،

و کینه ی شتری شان را از تو و مرام تو این گونه فریاد کنند .

بگذار به نام تو داعش خون بریزد و لبخند بر لبان نتانیاهو بنشاند.

اما ،اما پیروان راستینت که دل در گرو عشق به تو و خوبی هایت دارند مصمم تر از قبل،

راه تکریم تو را در عمل به آموزه های جان بخش تو می جویند.

نسیم حیات بخش اسلام ناب محمدی (ص) وزیدن گرفته است و آفتاب حقیقت گرم و جانفزا از مشرق شخصیت بی نظیر تو طلوع کرده است تا بشارت بخش جان های رمیده از مادیت باشد.

و خوب می دانیم و یقین داریم که در روزی که چندان دور نیست نسلی سترگ پشت سر مردی بزرگ  از تبار تو ،انتقام همه ی این هتاکی های ناجوانمردانه را از دشمنان حقیرت  خواهند ستاند.

آن روز دور نیست ....دور نیست.

 

 

این تذهبون؟ رنج نامه ای به زبان یک خانواده

وبلاگ ورزنه سیتی نوشت:

نمیدانم از زبان کدامین مادر بگوییم از مادری که دیگر طلایی برای فروش جهت درمان ندارد یا همسری که عزیزش را کمتر از یک هفته از دست داده است از که بگویم؟

وبلاگ "ورزنه سیتی" نوشت:

بهار که بیاید حتما آسمان هم به تو خواهد گفت: دلت روشن کوچولو، سلامتی در راه است.درهای وجودت را باز کن. روشنی امید را درک کن.. دنیا در انتظار توست. سلامتی را بردار با خود به خانه بیاور. بگذار درخت انار همسایه با دیدن تو دوباره به گل بنشیند. بگذار زنبورها برایت جشن عسل بگیرند و پروانه‌ها به رقص در آیند. طاقت بیاور عزیزکم چیزی به صبح نمانده...

http://harfema.ir/11455

بیشتر بخوانید

بازگشت

امروز بعد یه نبود و غیبت برگشتم

ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ

تا نیمه شب به یاد تو چشمم نخفته است

ای مایۀ امید من، ای تکیه گاه دور

هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است

 

شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت

احساس قلب کوچک خود را نهان کنم

بگذار تا ترانۀ من رازگو شود

بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم

 

تا برگذشته می نگرم، عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

می نالم از دلی که به خون غرقه گشته است

این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد

 

این درد را چگونه توانم نهان کنم

آندم که قلبم از تو بسختی رمیده است

این شعرها که روح ترا رنج داده است

فریاد های یک دل محنت کشیده است

 

گفتم قفس، ولی چه بگویم که پیش از این

آگاهی از دو رویئی مردم مرا نبود

دردا که این جهان فریبای نقشباز

با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود

 

اکنون منم که خسته ز دام فریب و مکر

بار دگر به کنج قفس رو نموده ام

بگشای در که در همه دوران عمر خویش

جز پشت میله های قفس خوش نبوده ام

 

پای من را دوباره به زنجیرها ببند

تا فتنه و فریب ز جایم نیفکند

تا دست آهنین هوسهای رنگ رنگ

بندی دگر دوباره بپایم نیفکند