بادرود وادب فراوان بر دوستاران وب لاگ چهارعنوانی ها، داستان خیلی زیبا وجالب رو براتون پست کردم به قول بچه ها بخورید واسراف نکنید...
در دوران جوانى که به ورزش کشتى مى رفت روزى براى انجام مسابقات به اتفاق همبه سالن رفتیم. مسابقات فینال بود، در میان جمعیت به تماشا نشسته بودم که چند نفر از رقیبان با هم مبارزه کردند. نوبت به عباس رسید. چند بار نام او را براى مبارزه خواندند، امّا او حاضر نشد.
تا این که دست رقیب او را به عنوان برنده مسابقه بالا بردند. نگران شدم به خودم مى گفتم : یعنى عباس کجا رفته ؟ در جستجوى او بودم نگاهم به او افتاد که از درب سالن وارد مى شد. جلو رفتم .
گفتم : کجا بودى؟ اسمت را خواندند، نبودى ؟
گفت : ((وقت نماز بود، نماز از هر کارى برایم مهمتر است . رفته بودم نماز جماعت))
اینقدر نماز اول وقت به جماعت ، برای عباس حاجی زاده مهم بود که بعد از شهادتش وقتی وصیت نامه اش را خواندیم نوشته بود:
برادران و خواهران عزیز! اگر خواستید خود سازی کنید، از نماز کمک بگیرید، البته نماز اول وقت در مسجد به خضوع و خشوع و از روی صبر.
[ستارگان خاکى ، صفحه 219]
به یاد شعرمولانا افتادم که فرمود:
کار پاکان راقیاس از خود مگیر ******* گرچه ماند درنبشتن شیر و شیر