مزار "بیبی بشناز"، زیارتگاهیست در بشاگرد
این زیارتگاه روی تپه ای و مقابل رودخانه در روستای تیدر حوزه بخش گوهران، بشاگرد قرار گرفتهاست.
عامه مردم هم بر این اعتقادند که در روزگاران گذشته سیدهای با برادر خود سرگرم شبانی بوده که مردی قصدآزارشو داشته، دختر گریه میکند و پا به فرار میگذارد تا به جایگاه الان زیارتگاه میرسد و از شدت خستگی در همان مکان متوقف میشوند و دعا میکند که ای زمین مرا دریاب و زمین هم به خاطر پاکی و صداقتش، دهانش را باز میکند و آن را در دل خاک مخفی میکند.
در حالی که گوشهای از چادرش بیرون میماند. از آن زمان به بعد جایگاه فرو رفتن او در زمین، به زیارتگاه تبدیل میشود و پاکی و نجابت آن دختر سیده، زبانزد همگان میشود
در حال حاضر روی مقبره با پارچه سبز رنگ پوشیده شده و عدهای هم به قصد نذر و تبرک آن را میبرند و در صورت اجابت درخواستشان، به جاش شال سبز رنگ دیگری پهن میکنند.
عروس و دامادهای منطقه هم به رسم موجود، روز سوم پس از ازدواج، برای دعا و درخواست خوشبختی در زندگی به زیارت این مکان میروند و اگر نذری به گردن داشته باشند ادا میکنند و برای تداوم خوشبختی در زندگی، اجناسی مانند کفش و پارچه به این مکان میبرند و بعضی هم گوسفد را برای نذورات ضبح میکنند.
مزار "بیبی بشناز"، زیارتگاهیست در بشاگرد
این زیارتگاه روی تپه ای و مقابل رودخانه در روستای تیدر حوزه بخش گوهران، بشاگرد قرار گرفتهاست.
عامه مردم هم بر این اعتقادند که در روزگاران گذشته سیدهای با برادر خود سرگرم شبانی بوده که مردی قصدآزارشو داشته، دختر گریه میکند و پا به فرار میگذارد تا به جایگاه الان زیارتگاه میرسد و از شدت خستگی در همان مکان متوقف میشوند و دعا میکند که ای زمین مرا دریاب و زمین هم به خاطر پاکی و صداقتش، دهانش را باز میکند و آن را در دل خاک مخفی میکند.
در حالی که گوشهای از چادرش بیرون میماند. از آن زمان به بعد جایگاه فرو رفتن او در زمین، به زیارتگاه تبدیل میشود و پاکی و نجابت آن دختر سیده، زبانزد همگان میشود
در حال حاضر روی مقبره با پارچه سبز رنگ پوشیده شده و عدهای هم به قصد نذر و تبرک آن را میبرند و در صورت اجابت درخواستشان، به جاش شال سبز رنگ دیگری پهن میکنند.
عروس و دامادهای منطقه هم به رسم موجود، روز سوم پس از ازدواج، برای دعا و درخواست خوشبختی در زندگی به زیارت این مکان میروند و اگر نذری به گردن داشته باشند ادا میکنند و برای تداوم خوشبختی در زندگی، اجناسی مانند کفش و پارچه به این مکان میبرند و بعضی هم گوسفد را برای نذورات ضبح میکنند.
|
||
زندگی چیست ؟ زندگی چیست ؟اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم اگه عشق نیست چرا عاشقیم ؟ دنیا را بد ساخته اند عشق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن |
||
|
||
دو بیگانه هم درد از خویش بی درد یا نا هم درد با هم خویشاوندترند
انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت لجن بی نهایت فرشته
آن گاه که تقدیر واقع نگردید از تدبیر نیز کاری ساخته نیست
مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد
جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند ۲:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است
تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن
چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی هرکجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است
حوادث انسان های بزرگ را متعالی و آدم های کوچک را متلاشی می کند
این سه راهی است که در پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی، پاکی، پوچی
شرف مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست
چقدر دوست دارم این سخن مسیح را ( از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند)
آدم بالاخره می میره حالا من به اسهال خونی بمیرم بهتره یا به خاطر حرفم؟
چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند
پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام
من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد
برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن و یاس انسان امروزه یاسی است ناشی از آگاهی اش به خویش و خوش بینی انسان در تاریخ زاییده ی جهلش نسبت به خویش است
زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد
دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی،که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست بکله به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است
انسان به میزان برخورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه به اندازه نیازهایی که در خود احساس می کند انسان است
برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود
|
||
|
||
و انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی را نمی توان! دکتر شریعتی*
سری که رنج و تعهد و هدف ندارد به دنبال " سرگرمی " می گردد. دکتر شریعتی*
" سخنی " از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی گفتن آن را ایجاب نمی کند. دکتر شریعتی*
در روزگار جهل ، شعور ، خود ، جرم است. دکتر شریعتی*
اضطراب ها همه زاده ی انتظارها است. دکتر شریعتی*
نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود. دکتر شریعتی*
" رجعت " شور انگیزترین آرزوی دل ها ی خو ناکرده به تبعید گاه است. دکتر شریعتی* |
||
|
||
|
||
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن |