همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

تست خوشبختی

خوشبختی معانی گسترده ای دارد. گروهی معتقدند خوشبخت به کسی می گویند که شاد باشد. گروهی می گویند خوشبختی یعنی رسیدن به همه آرزوها، گروهی می گویند سلامتی و... اما واقعیت این است که خوشبختییک موقعیت نیست بلکه مجموعه برداشت های ما از موقعیت ها می باشد. خوشبختی در واقع نسبی است نه مطلق. نمی توانیم بگوییم که یک موقعیت خاص باعث خوشبختی همه افراد می شود. به قولی خوشبختی یک کسر می باشد که صورت آن داشته های انسان و مخرج آن خواسته های انسان می باشد. بنابراین برای رسیدن به خوشبختی باید توازنی بین داشته ها و خواسته ها به وجود آورد.

جنسیت :

مرد زن

سن :

شغل :

 

1.وقتی مسابقه ای را می بازم از آن لذت نمی برم.

صحیح غلط

2.وقتی کسی درباره من لطیفه ای می گوید از آن لذت می برم.

صحیح غلط

3. وقتی کسی از دوستانم در حضور من جایزه ای را می برد خوشحال می شوم.

صحیح غلط

4.اگر کسی در صف از من جلو بزند اعتراض می کنم.

صحیح غلط

5.خیلی زود از سرگرمیها و تفریحات حوصله ام سر می رود.

صحیح غلط

6. اغلب روزها خیال پردازی می کنم.

صحیح غلط

7. آرزوهای زیادی دارم.

صحیح غلط

8. بیش از اندازه چاق هستم.

صحیح غلط

9.از خواندن رمان لذت می برم.

صحیح غلط

10.از خوابیدن متنفرم.

صحیح غلط

11.فکر می کنم جذاب هستم.

صحیح غلط

12. انتقادات را به خوبی پذیرا می شوم.

صحیح غلط
 
بنده این تست رو از سایت روان یاب برداشتم و به لیل این که جواب این تست آنلاین به شما داده می شود می توانید برای دیدن جواب به روی لینک زیر کلیک کنید:
 

خوشبختی یعنی...

شبختی نامه ای نیست که یک روز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آنرا به دستهای منتظر تو بسپارد.
خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...
به همین سادگی،
به خدا به همین سادگی؛
اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است

 

 

 

کودکی
از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت ان را در خواسته هایت جستجو کن
و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد
گفت اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
گفت اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... و اگر........
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر انچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران

شکست عشقی

 نمیدونم دراول نامه ام باید به چه کسی سلام کنم؟
 نمیدونم بهت بگم آشنا یا غریبه؟
 اما بهتره بگم آشنای غریب...              پس آشنای غریب سلام؟؟!
پرچم کمک داور سرنوشت مدت هاست به علامت در آنساید ماندن شادیهایم بالاست......
نمیدونم باید از کجا شروع کنم؟از چی برات بگم؟اصلا نامه نوشتن من چه حالی داره؟اما نه میدونم که غمگینه...چون.......
وای...امان از این نقطه چین ها که غوغا میکنه.حرف از تمام کردن نیست حرف از علت تمام شدن است.حرف از پایان دادن نیست حرف از چگونه پایان دادن است...راستی چطور باید به این رابطه ای که پایان مسیرش مشخص نیست پایان داد؟چرا باید به خاطرات تلخ و شیرینی که در بادها ثبت شده خداحافظی کرد؟!چطور باید این عشق را پنهان کردواورا در قلب خفه کرد؟؟؟وای که اگرعشق و احساس دوست داشتن نبودزندگی...شاید از نظرتو زندگی بی معنا میشداما از نظر من خیلی قشنگ میشد.چون اگر احساس دوست داشتن نبودانتظاری هم در کار نبوداگر عشق نبودحسرت دلتنگی غرور دلشکستگی هم نبودوچقدر خوب بود که در نبود عشق و دوست داشتنانسان بدون دغدغه زندگی میکرد!بدون دغدغه از دست دادن معشوق.بدون دغدغه اینکه روزی از معشوق خود جدا خواهد شد و فقط برایش حسرت ودل شکستگی باقی خواهد ماند...
ای کاش ناگفته هایم را درک میکردی.اگردرک میکردی شایدالان این لحظه ی تلخ نمیرسید.شاید زندگی با عشق را تجربه میکردیم.اما....
اما تو هیچ وقت نفهمیدی یک عاشق نباید حرف بزندومعشوق بشنودبلکه معشوق باید با تمام وجودناگفته ها را درک میکرد.درسته که نگفتم دوستت دارم.اما فکر کردم تو این رو میدونی.من نخواستم بفهمی دوستت دارم چون....فکر این جارو نمیکردم که روزی قراره با حسرت و یه قلب شکسته ازت جدا بشم...اما چاره ای نیست...ما نمیتونیم همدیگرو درک کنیم...مادو تا مال دو دنیای متفاوت هستیم.با ارزوهای مختلف...تو دور خودت یه حصار بستی.شاید برای خودت و برای قلبت یه حفاظ درست کردی.اما خیلی خوب نیست که دور قلبت حفاظ خاردارداشته باشی و با حرفات دل کسی رو که دوستت داره بشکونی... تو همه ی پلهای پشت سرت رو شکستی.فرصتی برای جبران نمونده.دوست داشتم فقط یک بار فقط یک باربفهمی دوست داشتن به گفتن نیست...تو مثل یه آدم غمگین هستی.آوای غمگینی که آوای تنهاییش دلم رو به خون میکشه و فریاد خاموشش در دشت بی کران زندگی ام پیچیده است.تو وازه ی غم را برای من به تکامل رساندی...آخه چرا؟؟چرا غم؟بسه دیگه...به خودت بیا.تو شنیدن حرفای منو نداری و زود از کوره در میری.انگار همه چیز برای ما به پایان رسیده...باید پیاده شیم گلم.قایقمون به گل نشست.اگه میتونستم با فریاد به همه میگفتم دوستت دارم...میگفتم از همون لحظه ی اول که نگاه گیر آشنای تو را دیدم.دل به مهرت بستم و همیشه با یادت روزهای لبریز از انتظار را به سر کردم.....
                                 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
                                                                                     دل زتنهایی به درد آمد خدا را همدمی
خوشبختی برای من به با تو بودن خلاصه میشد.اما من این خوشبختی تو رو از دست دادم...دلم خیلی گرفته.خیلی...به اندازه ی غربت چشمات...به اندازه ی دوستت دارم های تو...
آشنای غریب:تو بعد از من فرصت های زیادی خواهی داشت.به خودت مطمئن باش.به خودت اجازه بده یه دخترکه شایسته ی توست خوشبختی را برات به ارمغان بیاره.تو باید بعد از من در قلبت روبه روی یه عشق جدیدباز کنی.عشقی که متضاد من باشه.اذیتت نکنه دلتو نشکونه و...الان که این خطوط رو مینویسم یه غم سنگین سینه ام رو میفشاره.غمی که سایه اش همیشه بر سر تا سرزندگی ام گسترده شده و من امید رهایی از اون رو ندارم.میرم بدون اینکه توان رفتن داشته باشم.میرم تا کوله بار نگون بختی ام رو همیشه به دوش بکشم.من آرزوهامو به دست باد سپرده ام و خودم در کویر خاموشی راه میرم...نمیدانم کجا و چگونه به آرامش مطلق خواهم رسید.آرامشی که در این دنیا نصیبی ازش ندارم.خسته ام...خیلی خسته...خسته از مرور تنهایی و بی همدمی.خسته از جدال با زندگی که ادامه دادن رو برام سخت کرده و همیشه عشق رو گناهی نا بخشودنی برام جلوه میده.
بخدا دوستت دارم و میخوام دوستت بدارم و بهت عشق بورزم.میخوام که قدم عشق را در منزلگاه خاموش قلبم بپذیرم.اما یه دست عصیان گر به تاراج با اون پرداخته تا عشق رو از من بگیره و خاموشی و سکوتم رو صد چندان کنه.قصه من قصه تلخی است که ارزش شنیدن نداره.چه سود از دانستن غم و رنج من!بدان که اگر مرا یارای پروازبودن بودبی دریغ به سویت بال و پر میگشودم و از زنجیراسارت عاطفه ها و تعهدات انسانی رهایی میافتم تا تو بدانی که وفاداری ام به تو و عشقت تا چه حد صادقانه است.اگربدانم که همیشه تو رو در رویاهام می دیدم.سخنی به گزاف نگفتم و روزی که نگاه مهربان تو را دیدم که به من دوخته شده بود احساس کردم که تو و نگاهت را میشناسم وآنگاه بود که بیش از پیش به مهرت دل بستم و این مهر گران قدر روبا اشک خونینم به بار نشاندم.تا دمی در زیر سایه آن بیاسایم و جبر زندگی را که بیرون رفته به دست فراموشی بسپرم.اما دریغ و درد که اینطور نشد!الان از خودم بریدم چون لحظه جدایی از تو"جدایی از عشق"جدایی از کسی فرا رسیده....ای کاش میتوانستم از نعمت عشق برخوردار باشم و زندگی ام را با تویی که بیشتر از جونم دوستت دارم تقسیم کنم و در کنار تو از زیبایی های عشق و لذت جوانب برخوردار باشم.اما هیچ وقت این ای کاش ها به حقیقت  نمی پیونددو تقدیر من و تو این چنین است وشاید بتونم بگم که خدا منو فراموش کرده و در سختی های زندگی تنهام گذاشته بدون اینکه بتونم بی قراری هایم روبه زبون بیارم...بنابراین ملتمسانه از تو میخواهم........................
نمیخوام یادو خاطر من قلب پرمهرت رو دچاراندوه کنه و من از رنج تو رنج خواهم کشید...بزارپروانه بسوزد و شمع بماندتا روشنایی بخش دلی باشه که میتونست به اون تعلق بگیره منو بدعهد نخوان!چون یادگرفتم که به هر محبتی وفادار بمونم حتی اگه موجب زوال و نیستی من بشه!!!
تو باید بزاری قلبت خانه ی یه نفر دیگه بشه...همون طور که میخوای...برات بهترین ها رو آرزو میکنم.الان که این نامه رو میخونی من دیگه کنارت نیستم وبرای همیشه از پیشت رفتم...میدونم که دلت خیلی بزرگه زلال و صاف اما ازت میخوام برای از دست دادنم ناراحت نشی که میدونم نمیشی...وقتی به دونه های بارون نگاه میکنم که از آسمون به پایین میان وروی زمین رو می پوشونن به یاد تو می افتم که دوست داشتم برام تکیه گاه بشی...
افسوس که با تو بودن فقط رویا بود..
به اینجای نامه که رسیدم تازه فهمیدم چقدر حرف داشتم که بهت زدم ببخش که حرفام زیاد بود و سرت رو درد آوردم. کاش..........
عزیزم بعد از من تو آزادی و هیچ عهدی بینمون نیست...اما بدون که یادت در این سینه ی مالامال از حسرت و آرزو باقی خواهی ماند...منو ببخش بازم میگم دل تو مثل دریاست.زلال و پاک و بزرگی.......میدونم که غرور و منشت والاتر از این حرفاست...
                                                    باآرزوی سعادت و خوشبختی برای شما...
                                                                                               منو ببخش ....خواهش میکنم....
از تو بیش از همه دنیا
                           از خودم بیشتر از تو خسته ام....
حتی واسه دل خوشی من هم دست تکون ندادیو رفتی..........

عشق گاهی به دلم نزدیک از است

عشق گاهی به دلم نزدیک از است
احساس به من نزدیک است
من دور شوم یا نشوم نزدیکم
نزدیک به تو نزدیک به خود
هر چند احساس قشنگی دارم
اما چه کنم؟
راه به جایی دارم؟
نه.
من با خود دیوانه چه کردم دانی؟
نه.
حالم خوش خوشبختی توست
گویم خوش خوشبختی تو.
من هیچ ندارم دیگر
احساس ندارم دیگر.
اما چه کنم؟
مهر زمن زور شود
احساس زمن زور شود
تا باز نویسم شعری
روی همه ی احساسم
خوش بختی من
باز ز خوشبختی توست.
این شعر وترانه
همه خوشبختی توست.

توسط:مهم نیست...نام برای نزدیکیست نه دوری
 ممنونم دوست من

آیه

آیه ها می آیند ... میخوانند...

من بیسوادم فقط خوشبختی را بر روی سنگهای منتج به ساحل میخوانم...

من آیه ای نازل شده از خدا را که روی صندلی عقب ماشین می نشست و فقط به فریادهای خوشبختی من نگاه میکرد را میخوانم...

میدانم حوض نقاشیه من بی ماهیست...