من که از گل بهترم
پسرم من پسرم
حرف های مادرم
نرود از نظرم
در دبستان همه را
محترم می شمرم
از خوش اخلاقی من
هست راضی پدرم
من دخترم
بچه ها من دخترم
در خوش زبانی نوبرم
در خانه داری ماهرم
شریک کار مادرم
چهره ی شاد من ببین
شیرین به مثل شکرم
*عباس یمینی شریف
این نماز دو رکعت است، در رکعت اوّل پس از سوره «حمد»، ده بار مى گویى:
رَبِّ اغْفِرْلى وَلِوالِدَىَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ.
پروردگارا بیامرز مرا و پدر و مادرم و دیگر مؤمنان را در روزى که حساب برپا شود
و در رکعت دوم پس از سوره حمد، ده مرتبه مى خوانى:
رَبِّ اغْفِرْلى وَ لِوالِدَىَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
پروردگارا بیامرز مرا و پدر و مادرم و هرکه در حال ایمان به خانه من درآید و هر مرد مؤمن و زن با ایمانى را
پس از سلام نماز نیز ده بار مى گویى:
رَبِّ ارْحَمْهُماکَمارَبَّیانى صَغیراً.
پروردگارا ترحم کن بر ایشان چنانچه پروریدند مرا در کودکى.
از راضی کردن کردن پدر و مادرم مخصوصا مادرم برای نبودن در کنار آنها در ایام عید تا حرکت به سمت محل قرار شاید چند روزی میشد.در تمام این مدت به این فکر کردم که چرا؟همیشه چرا مال ذهن من بود اما جواب،جواب های دیگران.من آدم جواب های دیگران نبودم،خودم می خواستم به جواب برسم.چقدر همه چیز برایم غیر قابل فهم و سنگین بود.اصلا حرکت با چه هدفی؟من آدم حرکت های بی هدف نبودم!از بچگی شنیده بودم آسمان همه جا یکرنگ است اما دیگران می گویند تفاوت اینجا و آنجا زمین است تا کهکشان.روز حرکت با چشمانم اتمام حجت کرده بودم برای کشیدن کار بسیار از آنها.قرار بود همه چیز راخوب نگاه کنم تا شاید جوابی شود بر چراهای ذهنم. هر چقدر که از کرمان دور تر می شدیم و به آنجا نزدیک تر،رنگ ها کمتر میشد اما آسمان آبی تر...
دخترک رو به من کرد و گفت : واقعا آقا ؟!
گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!
گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !
گفتم: بله
گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن، ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید !
گفتم: آره راست میگی ، سر پایین انداختن کمه !
گفت: کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد حقا که سر پایین انداختن کمه ..!
من شکایت دارم...
از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی یادگار مادرم زهراست
از آن ها که به مسخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛
چـــــرا نمی فهمی؟
این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد
حـــُرمــت دارد ...!