مداح این مراسم حاح جواد حسینخانی و سخنران حجت الاسلام دکتر طاهری بودند
این مراسم توسط صداو سیمای کرمان ضبط و عصر امروز از شبکه استانی کرمان پخش گردید
پرسپولیس نیوز : پیکر مرتضی احمدی - هنرمند پیشکسوت - صبح امروز با حضور جمع کثیری از هنرمندان، ورزشکاران و علاقمندان وی از مقابل تالار وحدت تشییع شد.
«شیشه می در شب یلدا شکست»، «آهای پرسپولیسیها عمو مرتضی رفت»، «گله از چرخ سمتگر کنم یا نکنم؟»، «مرد نکونام مرتضی احمدی»، «مرتضی احمدی پدربزرگ طهرون رفت» جملاتی بود که بر روی بنرها و سردر تالار وحدت همراه با عکسهای مرتضی احمدی که در همه عکسهایش لبخند به لب داشت، به چشم میخورد.
داریوش فرهنگ، داریوش اسدزاده، افشین پیروانی، ایرج نوذری، مهدی فقیه، بهزاد فراهانی، فرزاد حسنی، سعید داخ، محمود مقامی، فرهاد بشارتی، علیرضا جاویدنیا، مرضیه برومند، عباس محبوب، محمود بصیری، گیتی معینی، یغما گلرویی، امیر مولایی و جمع کثیری از هنرمندان تئاتر، اهالی ورزش و علاقمندان به کارهای این هنرمند در مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی حضور داشتند.
صابر ابر اجرای مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی را در فضای باز تالار وحدت بر عهده داشت.
بهزاد فراهانی، مرضیه برومند، افشین پیروانی، علی مرادخانی، ایوبی (رییس سازمان سینمایی) و بهرنگ بقایی (نوه مرتضی احمدی) در این مراسم سخنانی را در وصف مرتضی احمدی و غم از دست دادن این هنرمند فقید بیان کردند.
نماز این هنرمند دقایقی پیش توسط حجتالاسلام دعایی، میدر مسئول روزنامه اطلاعات در محوطه تالار وحدت خوانده شد.
حاضران در مراسم، پیکر مرتضی احمدی را لحظاتی پیش «یا حسین» گویان از مقابل تالار وحدت به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) تشییع کردند.
بر روی پیکر این هنرمند که سالهایی از عمرش را در عرصه فوتبال فعالیت کرده بود و از هواداران پر و پا قرص تیم پرسپولیس هم بود، پرچم این تیم دیده میشد.
افشین پیروانی کاپیتان وسرمربی اسبق تیم فوتبال پرسپولیس تهران در حاشیه مراسم تشییع مرتضی احمدی گفت: برگی از شناسنامه باشگاه بزرگ فرهنگی و ورزشی پرسپولیس را از دست دادیم.
وی اظهارداشت: تمامی کارهای زنده یاد احمدی با عشق و تعصب همراه بود.
پیروانی با اشاره به یادآوری خاطراتی از زنده یاد احمدی گفت: این هنرمند بزرگ در خاطرات خویش می گوید من در جوانی همسرم را از دست دادم اما دیگر ازدواج نکردم چون وقتی از دنیا بروم می خواهم جلوی همسرم بالا باشم.
پیروانی افزود: این هنرمند بزرگ آینده را نگاه می کرد و سرمشق و الگویی ارزشمند برای ما به شمار می رود. ایرانیان همیشه در طول تاریخ بزرگ بوده اند و آرزومندم که در ایران هیچگاه در قشریهای مختلف، نیازمندی وجود نداشته باشد.
از روزی که به ایران رسیدیم تا روز مراسم، ۱۰ روز وقت داشتیم. کارهایی که در اون روزها کردیم:
۱- آتلیه: از اونجایی که خودمون نمونه کارهای آتلیه امون رو ندیده بودیم و روی حرف دیگران رزرو کرده بودیم، این شد که رفتیم که هم نمونه کارها رو ببینیم و هم قرارداد را نهایی کنیم و برنامه های آخر رو قطعی کنیم. کارهای آتلیه رو فوق العاده دوست داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که حتی با دیدن هم احتمال زیاد همین آتلیه رو انتخاب میکردیم.
۲- سالن: برای امضای قرارداد و نهایی کردن خیلی از موارد باید سری به سالن میزدیم. سالن رو از قبل دیده بودیم. پارسال که ایران بودیم از اونجاییکه فکر میکردیم ممکنه عروسی بگیریم رفتیم و چندتا سالن دیدیم. ولی خیلی از موارد قرارداد رو نمیدونستیم. نمیدونم که همه ی سالنها اینقدر موارد اضافه اجباری دارن یا فقط سالن ما بود؟ سالنمون به نظرم رضایت بخش بود و راضی بودیم به جز اینکه به خاطر موارد اضافه، از چیزی که فکر میکردیم خیلی هزینه بیشتر شد.
۳- گل و ماشین: ماشینمون رو کرایه کردیم چون آقای شوهر یک مدل ماشین خاص دوست داشت که واقعا هم راضی بودیم از این انتخاب. عکسهامون و فیلمهامون متفاوت و رویایی شدن! از گل هم راضی بودیم. من که دسته گلم رو خیلی دوست داشتم و به نظرم ماشینمون هم خیلی گلش زیبا بود.
۴- لباس و تور من: لباسم رو از کانادا خریدم. ولی متاسفانه از وقتی که تحویل گرفتم تا روزی که میرفتیم ایران در اثر وزن کم کردن، لباس برام گشاد شده بود. خلاصه که باید میدادیم اندازه بشه! تور هم متاسفانه به دلیل حواس پرتی از اینجا نخریدم و بعد فکر کردم از ایران میگیرم! ولی نمیدونستم که لباس سفید در ایران دیگه وجود نداره و درنتیجه تور سفید یافت نمیشه!!!! خیلی دنبال تور گشتم ولی حتی اونهایی هم که میگفتن برام میدوزن اصلا پارچه های خوبی نداشتن. آخرین روزی که رفتم دنبال تور (دو روز مونده به مراسم) خاله ام پیشنهاد دادن که از یکی از اقوامشون که تازه عروس بود قرض بگیرم. به اون خانم زنگ زدم و رنگ تورش رو پرسیدم و گفت سفیده. گفتم مطمئنید که خامه ای نیست؟ چون الان همه ی لباسها خامه ای رنگ هستن! گفت نه بابا من لباسم سفید بود! باهاشون قرار گذاشتم که فردای اون روز پدرم برن و تحویل بگیرن. روز قبل از مراسم (پنجشنبه) وقتی ساعت 3 پدرم تور به دست وارد اتاق شدن تنها کاری که تونستم بکنم جیغ زدن بود! تور خامه ای بود! شروع کردم زنگ زدن به مزونهای اطراف خونه و همشون یا میگفتن پنجشنبه ها بسته هستن یا تور سفید نداشتن! بالاخره یکی رو پیدا کردم که گفت بیاین مدلهامون رو ببینین. خلاصه ی ماجرا اینکه روز قبل از مراسم ساعت ۶ عصر بالاخره تونستم تور بگیرم. البته تورم فوق العاده زیبا شد و خیلی خیلی راضی بودم. دست اون مزونی که برام دوختش درد نکنه واقعا ( حتی اسمش هم یادم نیست!)
5- شیرینی: روز قبل از مراسم توی همون وضعیت بی توری که در حال زنگ زدن به مزونها بودم، آقای شوهر زنگ زد که خریده میوه اشون خیلی طول کشیده و هنوز نرسیده شیرینی بخره! و گفت که میاد دنبال من باهم بریم دنبال شیرینی. من هم که در اون لحظه یک گوله ی عصبانیت و ناراحتی!!! خلاصه که همه ی اهل خانه شروع کردن نظر دادن که چه مدل شیرینی ای خوب است؟ اینقدر نظرها مختلف بود که من گیج شده بودم! خلاصه که با شوشو جان رفتیم یک شیرینی فروشی و همون اول یکی از شیرینی ها رو خیلی پسندیدیدم و همون رو سفارش دادیم. عروسی گرفتن و انجام کارها فقط توی 10 روز این چیزا رو هم داره دیگه!
6- کت و شلوار: یک روز با بابا و آقای شوهر رفتیم برای خرید کت و شلوار. مدلهای دامادی واقعا به نظرم عجیب و غریب بودن و هیچی نمیپسندیدیم! بقیه هم خیلی ساده بودن! آخرش به این نتیجه رسیدیم که کت شلوار مشکی نخریم چون اونهایی که میپسندیدیم دقیقا شبیه یکی بودن که خودش داره و کاملا هم نو است! اگر با خودمون از کانادا اورده بودیمش اصلا هیچی نمیخریدیم! خلاصه که رفتیم توی خط سورمه ای و آخرش یک کت و شلوار خیلی متفاوت و قشنگ پیدا کردیم که به جینگیلیه کت شلوار دامادی هم نبود.
7- سرویس: اول تصمیم گرفتم که سرویس اصلا نگیرم. هرچی فکرش رو میکردم میدیدم که ایران که نیستم و اینجا هم اصلا استفاده نخواهم کرد و منطقی نبود. آخرش قرار شد فقط یک انگشتر و یا دستبند جواهر بگیرم. به جواهر فروشی آشنامون که حلقه ام رو هم از اونجا خریده بودیم رفتیم و متاسفانه (یا خوشبختانه) عاشق یکی از سرویسهای جواهرشون شدم و آقای شوهر هم که از اول میگفت هرچی خودت تصمیم بگیری! درنتیجه اون سرویس رو خریدیم!! :)) خیلی دوستش دارم ولی حتی با خودم نیوردمش!
6- آرایشگاه: آرایشگاه رو خیلی تحقیقات آنلاین کردم و بالاخره انتخاب کردم. برام مهم بود که نزدیک به سالن و خانه باشه. در آخر خواهر شوهر جان رفت و برامون قرارداد بست. خیلی راستش راضی نبودم. خیلی ها میگفتن که خوب بوده ولی به نظر خودم اونجوری که دوست داشتم نبود و فقط برام خستگی موند.
از اونجاییکه تصمیم گرفته بودیم عکسهامون رو با ساقدوش بگیریم ( سه خواهر محترمه دو طرف) عکاسمون گفته بود که باید ساعت 10 صبح آماده باشیم. وقتی این رو به آرایشگاه گفتم، اونها گفتن پس باید ساعت 2:30 آرایشگاه باشی. هرجور حساب میکردم معنیش میشد حدود 24 ساعت بیدار بودن! خیلی با آرایشگاه بحث کردم و بالاخره قرار شد که ساعت 5 برم و ساعت 11 آماده بشم.
روز مراسم:
صبح ساعت 4 بیدار شدم و با خواهر شوهرجان رفتیم آرایشگاه. توی آرایشگاه خیلی دلم میخواست کمی بخوابم ولی از استرس نمیشد. حدود ساعت 11 بود که آماده شدم. آقای شوهر که موقع تحویل ماشین کمی به مشکل خورده بود ساعت 11:30 اومد دنبالم. با دیدن ماشینمون حسابی ذوق زده شدم!
سوار ماشین شدیم و سریعا خودمون رو به آتلیه رسوندیم. عکاسمون حسابی از دستمون عصبانی بود و میگفت خیلی دیر رفتیم. بعد از کلی عکس گرفتن در آتلیه به خواهرا که دیگه آماده شدن زنگ زدیم و برای رفتن به باغ باهاشون قرار گذاشتیم. باغمون جاجرود بود. توی جاده هم کلی فیلم گرفتیم (خیلی دوست دارم زودتر فیلمهامون رو ببینم!)
داستان باغ هم که معلومه! عکس و فیلم. فقط خیلی خیلی گرم بود و آفتاب هم به صورت مستقیم بالای سرمون. واقعا وحشتناک بود. من که همش فکر میکردم کلا آرایشم به هم ریخته. پشت دامنم هم بلند بود و دائم روی زمین میکشید. یک جا هم افتاد توی آب و حسابی گلی شد! :(
وقتی که از باغ خارج شدیم ساعت 6 بود و ما قرار بود ساعت 5 سالن باشیم! ساعت 6:30 رسیدیم سالن و رفتیم اتاق عقد.
اول تصمیم داشتیم که اگر خواستیم مراسم عروسی بگیریم، عقد رو حذف کنیم. ولی بعد از کارهای نهایی تصمیم گرفتیم که به خاطر عکس و یادگاری و اینها اتاق عقد رو هم داشته باشیم ولی مراسم عقد رو مجدد اجرا نکردیم. به جای مراسم عقد یک متنی رو آماده کردیم و پدربزرگ عزیزم اون متن رو برامون خوندن.
سفره ی عقد:
نمیدونم ساعت چند بود که رفتیم داخل سالن ولی تنها چیزی که متوجه شدم این بود که طول مدتی که توی سالن بودیم خیلی خیلی کوتاه بود! اصلا نفهمیدم چطوری گذشت. یهو گفتن شام! واقعا این قسمت مراسم رو وقتی بهش فکر میکنم دوست ندارم. حتی وقت نکردم با مامانم اینا عکس بگیرم! تقریبا به جز سر سفره عقد هیچ عکس دیگه ای با نزدیکانم ندارم :(
عکسهای میز شام:
بعد از شام هم آتش بازی داشتیم که از موارد اجباری سالن بود :))) حداقل خوبه پسر عمه هام چندتا عکس هم گرفتن برامون :)))
بعد از شام هم که رفتیم به سمت خونه ی مادر آقای شوشو و یک ساعتی رو اونجا گذروندیم و بعد هم همه خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون!
یه نکته ی جالب! و برای عروسهای آینده عبرت برانگیز! الان سه ماه از مراسم ما میگذره. جایی که تاج روی سرم بود دچار یک فرورفتگی به طول 20 سانتیمتر شده. یعنی جای تاج کاملا روی سرم باقی مونده!!! توی مراسم فشار رو حس میکردم ولی فکر نمیکردم که جا بندازه!! خلاصه که مواظب باشید!
با حضور مسنولین و، امام جمعه معزز سلماس رسول موسی زاده مدیر جدید آموزش و پرورش شهرستان سلماس در محل سالن اجتماعات اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی این شهر معارفه شد. در این مراسم از خدمات چندین ساله قریشی مدیر قبلی آموزش و پرورش شهرستان سلماس با اهدا هدیه و لوح تجلیل شد.حجت الاسلام موسوی امام جمعه سلماس در این مراسم به اهمیت و جایگاه بالای علم و فرهنگ در دین مبین اسلام پرداخته و به لزوم تعامل تمام مردم و مسئولان برای داشتن آموزش و پرورشی سالم و سازنده اشاره کرد.در این مراسم قریشی مدیر سابق ضمن تقدیر از مجموعه فرهنگیان و سایر ادارات و نهادها در راستای تحقق اهداف آموزش و پرورش به تشریح عملکرد خود در دوران تصدی پرداخت و برای مدیر جدید آرزوی توفیق نمود.ابراهیم محمدی معاون پژوهش و نیروی انسانی اداره کل آموزش و پرورش استان نیز ضمن ابراز خوشحالی از حضور در جمع همکاران همشهری و بیان خاطراتی از دوران خدمت در شهرستان سلماس، به حایگاه آموزش و پرورش سلماس در سطح استان پرداخت و خواستار توجه بیشتر برای تحقق اهداف شد.معاون مدیر کل آموزش و پرورش استان در ادامه بیان داشت: بدون شک با همدلی بیشتر می توان نواقص و موانع موجود در رسیدن به ایده آل ها را از مسیر ترقی برداشت.وی در پایان اظهار داشت: سفارش ما نیز به مدیر جدید رعایت احترام کلیه همکاران و تلاش برای پیشبرد اهداف متعالی نظام است و در کنار آن استفاده از توانمندی نیروها و فرهنگیان عزیز مورد انتظار است.رسول موسی زاده مدیر جدید آموزش و پرورش سلماس به عنوان آخرین سخنران برنامه ضمن اعلام سپاس از اعتماد مدیر کل، فرماندار و مسئولین امر در انتصابشان به عنوان مدیر آموزش و پرورش سلماس و تقدیر از تلاش های چندین ساله آقای قریشی از تمامی همکاران خواست او را در رسیدن به موفقیت های بیشتر یاری دهند.
{{ ندای سلماسnedayesalmas }} ضمن آرزوی سلامتی برای آقای قریشی ، برای آقای موسی زاده در مسئولیت جدید آرزوی توفیق نموده و امیدوار است در ادامه خدمت منشأ خدمات برای جامعه فرهنگی و دانش آموزی شهرستان گردند.