ملینا زیر سینه ام در حال شیر خوردنه.ملیسا داره نقاشی میکشه .متین خوابه و معین هم داره تفنگ بازی میکنه.امیر حسین هم طبق روال هرروز و من چند لحظه درنگ برای تنهایی خویش.شاید موقعیتی که الان من دارم واسه بعضی ها عالی باشه ولی تا عمق قضیه نباشین متوجه نمیشین.زندگی در محدودیت با رعایت قوانینی در چهارچوبی که حتی هیچ نقشی در انتخاب آن نداشتی خیلی طاقت فرساست میان مردمانی که سخت میفهمی حرفهایشان را چه برسد به احساساتشان.در همسایگی ما خانواده ای ایرانی هستن اصالتا اصفهانی هستن .تا حدودی با اونا آشنا شدیم ولی باز در چهارچوب.بچه هام هیچ تنایلی به یادگیری زبان ندارن کمی روی پسرها امید داشتم که امروز معلمشون آب پاکی را ریخت روی دستم گفت حالا که مادری نیست زودتر از 8 سالگی هم نمیتونن یاد بگیرن مگر اینکه کاملا با فارسی خداحافظی کنیم اونوقت شاید اثر کنه.ولی محاله تصمیم دارم اذیتشون نکنم آخه دارن عصبی میشن خود من هم پیشرفتی نداشتم چه برسع به اونا..چند ساعت پیش با مادرم صحبت کردم بی درنگ باز مثل همیشه با بغض.ترس از اینکه نتونم باز صورت مهربونش را ببینم .بویش کنم.و ببوسمش.مادرم خیلی پیر و فرتوت شده.میگف دیروز رفته شابدل عظیمتنهایی توی راه حالش بد شده.بدنم لرزید..ولی چه کاری میتونم بکنم جز دعا برای سلامتیش.میگفت مادرشوهرم رفته سر بزنه بهش ولی باز مثل همیشه نیش و کنایه..گفت نمیگم حرص بخوری میگم تا بدونی لااقل سر میزنه بهم .ولی از ریشه میسوزم..ملینا خیلی گریه میکنه کولیک معده داره دست تنها خیلی اذیت میشم.مرستار نمی خواهم.دادن ولی قبول نکردم من از حظور یه غریبه در حریم خانوادم و کنار بچه هام میترسم.دیشب کمی با امیرحسین و بچه ها بیرون رفتیم.خوش گذشت جای همگی خالی ولی حجاب ما مسلمانها بینهایت برای مردم اینجا سوال بر انگیزه این را از نگاهشون میشه فهمید با اینکه فقط یک روسریه نه بیشتر..تا همین جا را داشته باشین تا بعد