دورو بر هشت که بابا میرود بیداری دیگر نه از بدرقه اول صبح خبری هستو نه لقمه و صبحانه سرپایی بابایی همین که با چشمی بسته و چشمی نیمه باز دستی تکان دهم جهاد اکبری کرده ام عظما تمام تلاشم را میکنم به هر مکافاتی شده به زور بخابانمت تا حدود یازده که بخابم کمی....
همان دورو بر یازده آنقدر موهایم را میکشی و گریه میکنی تاآخر از سر جان برخیزم.تو آینه روشویی که خودمو نگاه میکنم گاه نمیشناسم.دیگر نه از دعای عهد خبری هستو نه از دائم الوضویی برای حضرتعالی.انگار آشفته رنگ پریده خمود.با غمی که گاه اصلا نمیدانم از کجا آمده. انگار دوران شیردهی بسی درگیر کننده تر و هورمون بهم ریخته تر از بارداریست ..یهو!
تا صورتم را بشویم زمین به آسمان دوخته شده گمان میکنی رفته ام سفر قندهار.سر دستی کش را از سر مو میگیرمو تابی میدهم ازنو و دوان دوان می آیم سراغت با هزاران قربان صدقه ازنو.رویم به دیوار است و گلاب به روی خوانندگان از منی که اول صب دستانم معطر شده به بوی خوش....
حساب میکنم تمروز نوبت آ+د است یا مولتی میشمارم یک دو سه چها ...بیستو پنج تا اینجا برسم هلاک شده ای از گریه.انگار نه انگار داری منو میبینی که همان جا هستم یکو نیم متر آنطرفتر دم آشپزخانه
حالا نوبت غذایت شده است سردماغ باشم و امکانات فراهم به یک فرنی خانگی مهمانی ار نه پرلاکی پوره ای نوش جانت میکنم با اندگی جوانه گندم و عصاره مالت و شاید کمی هم بیسکویت مادر شیری یا نارگیلی و شاید عسلی هم(که عذاب وجدانم از بابت دادن غذای آماده کم شود) شکمت هم که سیر میشود اهنگ خواب داری ولی کو تا خواب اذان میشود هزاران ماشالله سنگین شده ای نمیتوانم بغلت کنم برویم مسجد کالسکه را هم به لطف مملکت اسلامیمان در مسجد هم امنیتی نیست نمیشود برد پس در خانه میمانیم جایت را کنار سجاده ام میاندازم و نماز ظهر را گاه برای جبران نماز صبح لب طلایی ام اول وقت میخانم با تکبیر ه الاحرامم قه قهه میزنی به گمانت مادر برایت ادا درمی آورد که بخندی تا اخمهایت در هم برود و ساز گریه را کوک کنی به سجده رسیده ام و با رفتو آمدم میخندی باز مادر با من بازی میکند تشهد و سلامم را میان اشکهای تو میدهم و بغلت میکنم عاشق اینی که در همان چادر چتقچول شیر بخوری و چرت بعد از ظهرت را بزنی چشم.....م.
توی جایت میگذارم و هزارتا برنامه میریزم الان که خوابی چکار کنم(ظرفهای شام دیشب را بشورم یا لباسهای روی بند سه روز پیش را جمع و جور کنم یا دستی به سر و رو یخانه بکشم یا دفترم را بیارم برنامه ریزی کنم یا ...)هنوز از صب چیزی نخورده ام شاید لیوانی آب..اصلا آدمی که این ساعت بیدار شود مگر اشتها برایش میماند.حالا که یکم سر دلت خالی شده و در خواب عملیات هضم صورت گرفته میبرمت حمامو نونوارت میکنم.
شام دیشبی کته ای نیمرویی بار میکنمو به سرعت میخورم شکر خدا در لقمه آخر بیدار میشوی ظرفها هم ماند و خانه و لباسها هم..
به هر سر و کله زدنی ساعت میشود حدود 5 .بر جد و اباد خودم و کلیه روانشناسان و پزشکان محترمی که شعار بچه نباید تلویزیون نگاه کنه و رورک بده و اخه و ....درودی میفرستم و به مدد این امکانات شامی فراهم میکنم از بهر شوی بی صبحانه و ناهاری که اولین سوالش بدو ورود این است :شام چی داریم؟
بگذریم شام را شما را در بغل و لقمه ای نیم خورده نیم نخورده به اتمام میرسانیم و ظرفی بر ظروف اضافه میگردد به امید مداد های غیبی که گاه میرسند و شما را ساعتی آرام نگه میدارند تا من بشویم این همه چربی را.
بماند که برای دو وعده ات هم باید آشپزی کنم تازه دستی هم در سبز کردن جوانه هاو درست کردن حریره مغزها و بررسی سایتها پزشکی اطفال و مقالات مختلف که این خوبه این مفیده این ضرره وقت واکسنه پنجگانه سه گانه کنترل ماهانه دوای ریفلاکس قرص شربت چک آپ ماهانه پزشک اطفال خوب چطوری قطره آهن بدم دندونات خراب نشه ایرانی یا خارجی ...پوشک تموم شده این مارک ده تومن گرون تر شده اوووووووووووووووه
خب فکر کنم به تفصیل جواب همه آنهایی را که مدام میپرسیدند چرا اینقدر بی حوصله شده ای چرا زود رنج شدی چرا همه چی یادت میره....را دادم.منمو بیست کیلو اضافه وزن که سخت، سخت آزارم میدهد گاه وقت نمیکنم سری به حمام بزنم اونوقت توقع دارید وبلاگ بروز کنم ؟واقعا؟!!!!!!!!