قهرمانی ادعا می کند که از بازگشتش به داوری نه خوشحال است و نه ناراحت. او به "ورزش سه" می گوید که امیدوار است این بازی فتح بابی شود تا بتواند دوباره به شغلی که به آن علاقه دارد، برگردد.
با اصرار برگشتم
بالاخره این بازی، بازی است که در سطح استان بسیار اهمیت دارد. آنقدر به من اصرار کردند تا من یک جورهایی در رودربایستی گیر کردم و قبول کردم این بازی را قضاوت کنم. این بازی نیاز به داوری با تجربه داشت و من هم قبول کردم که داوری کنم.
با چه کسانی جلسه گذاشتم؟
من با رئیس و نایب رئیس هیات فوتبال استان خراسان، رئیس کمیته داوران استان و مدیران اداره کل ورزش و جوانان خراسان جلسه گذاشتم و به هر حال آنها من را مجاب کردند که دوباره قضاوت کنم.
نمی توانم بگویم خوشحالم یا ناراحت
شاید باورتان نشود ولی نمی توانم حسم را بیان کنم. اگر بگویم خوشحال نیستم دروغ گفته ام ولی واقعا خیلی هم خوشحال نیستم. می خواهم این بازی را قضاوت کنم تا ببینم انشاالله چه اتفاقی برای من خواهد افتاد.
شاید دوباره به داوری برگشتم
امیدوارم این بازی فتح بابی شود تا بتوانم دوباره به داوری برگردم، واقعیت این است که از روی عصبانیت حرف هایی زدم که شاید حرف دلم نبود. به هرحال من در آن زمان بسیار تحت فشار بودم و شاید صحبت هایی احساسی ای کرده باشم.
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلی نشست عشق آنشب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر زلیلا شد دل آگاه او گفت یارب ازچه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را بدستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشترعشقش به جانم میزنی دردم از لیلاست آنم میزنی خسته ام زین عشق دل خونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو...من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیداو پنهانت منم سالها باجور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم کردمت آواره صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در حسرت یک یاربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی!؟ گفتم بلی!
از یکی پرسیدند :
چرا فتنه را جمع نکردی؟
گفت:من سرهنگ نیستم.حقوقدانم!
پرسیدند آیا هلو کاست واقعیت دارد؟
گفت:من تاریخ دان نیستم سیاست مدارم!
پرسیدند:این چه طرز جواب دادن است؟
گفت:آن مرد که جواب میداد دیگر رفته است!
دلم از این مرد و آن مرد گرفته است
برای من یک سید علی کافی است...
دروازه هرشهر
دروازه هرشهر.. فرهنگ آن شهر... 1
برای وارد شدن به هر شهرباید از یک ورودی اصلی وارد ویا خارج شد.چه در گذشته وچه این
زمان که مردم بخصوص گردش وتفریح ومسافرت رانیز برای تمدد اعصاب وروان ورفع خستگی وگرفتن انرژی از زیبایی ها در زمره یکی از عوامل زیستن می دانند،واین بسیار پسندیده ،ویک نوع روشن نگری به زندگی وپیشرفت فکری نسل امروزی است:که در کنار تلاش معاش وهمچنین خوردن وخوابیدن که باید روح وروان را نیز آرامش داد:
روی این اصل خیل مردم به سفر وگردش یک روزه ویا چند روزه به شهرها ی دیگر ویا به کوه ودشت وساحل ودریا وحتا به کشور دیگر سفر می کنند تا گذشته از جسم، روح خودرا نیز صفا وصیقل دهند.
بنا بر این اولین چیزی که نظر هر ناظری را جلب می کند دروازه ورود ی هر شهر ومنطقه می باشدکه چشمانداز ورودی هر شهر نماد فرهنگی آن شهر می باشد.
دیگرانیکه راه دور درازی را طی می کنند،اگر این ورودی شهر زیبا وتمیز ودلگشا باشد از همان بدو ورود پی به فرهنگ غنی اهالی آن شهر می برندو احساس رضایت می کنند:
در غیر این صورت اگر در مسیر ورودی شهرها با ساخت وسازها ی غیر استاندارد شهری وریخت وپاش های نا هنجاربد نما باشد وارد شوندگان حمل بر بی فرهنگی شهر وندان ان شهر و شهردار ومدیران آن شهر می دانند وخود نیز رعایت اصول نمی کنند ویا بی تفاوت وبا خاطری مکدر می گذرند.پس فرهنگ هر شهر را در ابتدا باید در دروازه های آن شهر دید:
در اجتماع کوچکتر نیز همینطور است،در رفت وآمدهای خانوادگی نظم و ترتیب ادب ونزاکت خانه وافراد خانواده به چشم می آید .در مدارس در ادارات ابتدا ظاهر هر قضیه نظر بیننده را جلب وجذب میکندوطبق آن خودرا وفق می دهندواین نشان فرهنگ اجتماعی است.
واین موضوع بارها وبارها برای ما اتفاق افتاده است که از واردشدن بجا ومکانی از همان ابتدا تا انتها فکر ما متوجه فرهنگ و اداب آن جمع ویا صاحب آن مجموعه شده ودر قبول وخوش ایندی ما ویا ناخشنودی ما تأثیر گذاشته.
من ابتدا از شهرمان ما سال شروع میکنم ومثال میزنم و ضمن سپاس از مدیران واداره کنندگان واهالی ماسال:شایدکسانی از من ایراد بگیرندکه چرا تشکر؟ مگر چکار کرده اند؟
باید عرض کنم ،من ماسالی که ساکن ماسال نیستم وهر از گاهی به ماسال میروم وآگاه به مشکلات داخلیش نیستم همین ورودی شهر ماسال از چند سو مرا وا می دارد که از مدیرانش تشکر کنم وتلاششان برای نمای دلگشای ورودی شهر مرا به تحسین وا میدارد
وآفرین گویان از اینکه ورودی شهر ماسال تمیز ومرتب است ووارد شوندگان اسم ماسال را برازنده ماسال میدانند برای من وهمه قابل تقدیر است...ادامه دارد
دوستدار طبیعت وزیباییها زلیخا صبا
من همینم نه ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﻣﻮ ﺑﻠﻮﻧﺪ ﮐﻨﻢ...ﻧﻪ ﭘﺎﺷﻨﻪ ۱۵ ﺳﺎﻧﺘﯽ ﭘﺎﻡ ﮐﻨﻢ...ﻧﻪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺰﻧﻢ...مـــــــــــــن ﻣوﻫﺎﻡ ﻣﺸﮑﯿﻪ....لنز نمیذارم تو چشمام...چون چشام خودشون بقدری خوشگلن ک نیاز ب این کارا نیستا زیر دماغم رژ نمیزنم واسه جلب توجه...جایی که پسر هست ناز نمیکنم ...بلد نیستم 2رو باشم چون خانوادم با فرهنگن...دنبال پول و ماشین مدل بالای پسرا نیستم چون پدرم برام کم نذاشته و عقده ای نیستم...ﺗﯿپمم شیک و ﺳﺎﺩﺳﺖ...نمیگم بار هر کسی هستم یا این که خیلیا ما رو میخوان...ما از اوناشیم که کم مشتری داریم...هرکسی رو غرق محبت نمیکنم..ﺷبم ﺑﺎﯾﺪ قبل از ساعت خاصی ﺧﻮﻧﻪ
ﺑﺎﺷﻢ...همینم که هستم من عوض نمیشم...واسه من دختر بودن یعنی همین وگرنه جنس زیاد تو بازار هست..به خودمم افتخار میکنم..