پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :
– اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :
- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :
- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :
– نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :
– غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .
♫♫♫
باز دوباره تنهائی و شب و سکوتت باز دوباره یاد تو و غم نبودت
باز دوباره بهت میگم تنهام گذاشتی رفتی و این بغضو توی صدام گذاشتی
میخوام بهت بگم پیشم بمون اما نمیشه میخوام بهت بگم نرو نرو مگه چی میشه
بعده تو پرسه میزنم شبای سرد و خسته رو,
تو رفتی و من آهسته پشت سرت گفتم نرو نرو
♫♫♫
جز با صدای تو آروم نمی گیرم
آهسته و تنها غرق تو می میرم
رفتی و دلبریدی ساده از من و اونهمه بی تابی
انگار نه انگار می گفتی با من می مونی تا صبح مهتابی
♫♫♫
به راهت ادامه بده به دلت بد راه نده
ببینم اصلا تو این مدت دلت تنگ شده میدونم نشده
بسه غصه بسه گریه زاری بسه اینهمه شب و روز بی قراری
نمی خوام تو رو مهم نیست کجائی بعده این همه وقت سرنوشتم شد جدائی
برو دیگه نمی خوام تموم شی تو چشام مثه یه جغد کور شی
دوست داشتم ولی ازم گذشتی
حالا برو ببین کی دوست داره همه عشقشو بپات میزاره
اونم شبا برات بیداره ماه و ستاره رو تو شبت میاره
♫♫♫
خاطرات تلخو تو قلبم گذاشتی توی اینهمه غریبه منو تنها گذاشتی
نگفتی بی تو داغون میشم و لم کردی و رفتی
از اولم می دونستم تو منو دوسم نداشتی
تو که تنهام گذاشتی رو قلبم پا گذاشتی
بدون پشت سرت پلی رو واسه برگشت نذاشتی
♫♫♫
حالا ساحل چشم براته دنبال یه رد پاته
وسعت آبیه دریا آخر خاطره هاته
تن تو به روی دستا دست من روی چشامه
نمی خوام مرگو ببینم رفتنت روز عزامه
خوابیدی رو بال موجا گم شدی تو دل دریا
کاش میشد بودم کنارت اما رفتی تک و تنها
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل می رسم من می بویم او را
♫♫♫
اهنگ ماهان بهرام خان (خاطرات)
کد آهنگ پیشواز:3311115