شهادت مدیر مؤسسه اهلبیت(ع) در اوگاندا
مدیر موسسه اهلبیت(ع) اوگاندا شب گذشته و پس از خروج از مراسم قرائت دعای کمیل هدف قرار گرفت و به شهادت رسید.
1393, 5 دی 5:20 بعد از ظهر
به گزارش خبرگزاری اهلبیت(ع) ـ ابنا ـ مدیر مؤسسه اهلبیت(ع) در اوگاندا شب گذشته هدف یک حمله تروریستی قرار گرفت و به شهادت رسید.
«سید زمان حسینی» کارشناس اداره عربی مجمع جهانی اهلبیت(ع) با اعلام این خبر افزود: «شیخ عبدالقادر» مدیر مؤسسه اهلبیت(ع) اوگاندا شب گذشته و پس از خروج از مراسم قرائت دعای کمیل هدف گروهی مسلح و ناشناس قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
وی با اعلام تسلیت به خانواده این خادم اهلبیت(ع) گفت: پیکر این شهید روز جمعه از شهر کامپالاـ پایتخت اوگاندا ـ به منطقه بونیا منتقل شده و پس از برگزاری نماز جمعه مراسم تشییع و تدفین در این منطقه برگزار خواهد شد.
شیخ عبدالقادر دو سال پیش و در دیدار با رایزنی فرهنگی کشورمان در اوگاندا گفته بود که من آرزو دارم رهبر معظم انقلاب را دیدار نمایم اما این توفیق را ندارم و از همین جا از شما تقاضا دارم که سلام مرا به ایشان برسانید.
وی گفته بود من مجذوب شخصیت امام خمینی(ره) بوده و هستم و برخی از کتب او مثل جهاد اکبر را برای مردم اوگاندا به زبان لوگاندا ترجمه نمودم.
گفتنی است شیخ عبدالقادر از کشور کنیا دکترا دارد و در شرق اوگاندا ۵۰ مسجد برای شیعیان بنا نموده است.
دکتر بونگو فرزند شهید عبدالقادر نیز استاندار منطقه بونیا و نماینده رئیس جمهور در امور شرق آفریقا و اولین شیعهای است که در شرق آفریقا پست بالای دولتی دارد.
در آستانه یکسالگی وبلاگ
نیمه های دیماه وبلاگ ما یکساله میشود و این روزها یادآوری خاطره هیجان سال گذشته نیز خالی از لطف نیست و شاید حاوی نکات آموزنده ای باشد که به قیمت ضررهای 50 درصدی بدست می آید. هیجانی که درست برعکس امسال بود و همین سهم هایی که این روزها در قیمتهایی کمتر از ارزش واقعی و ارزش دفتری بخاطر هیجان منفی سهامداران صف فروش میشود سال گذشته در همین روزها در قیمتهایی شاید دوبرابر امروز و بیشتر بخاطر هیجان مثبت صف خرید می شد.
در ادامه مطلب نگاهی داریم به خاطره سقوط شاخص و شروع به کار وبلاگ در سال گذشته.
و یه ای کاش و آهی از ته دل برای گذشته ها ، یه حس دلتنگی
اینا این روزا زیاد برام تکرار می شه
دیروز رفتم دیدن دختر همسایمون
اون سن بارداریش یه ماه از من کمتر بود و حالا فرشتشو کنارش می دیدم
لبخندی تلخ رو صورتم بود پشتش گریه ای بود که فقط اجازه منو واسه ریختن می خواست
با خودم ای کاشهایی می گفتم ولی داشتم خودمو اذیت می کردم
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا برم دیدنش
ولی گفتم تا کی می خوای دوری کنی از همه اونایی که تو رو به یاد گذشته می ندازن
وقتی اومدم خونه به همسرم گفتم کجا رفتم و چی دیدم
اونم گفت خیلی زود زایمان نکرده اون که سنش از بچمون کمتر بود
بچمون ، بچمون این کلمه آتیشم زد
بعد اون اتفاق هیچ وقت در موردش با همسرم صحبت نکردم تا ناراحت نشه
اونم اشتیاقش واسه داشتن یه فرزند رو همیشه از من پنهون می کنه تا یه وقت ناراحت نشم
ولی تو رفتارش کلامش می شه همه چیو خوند
شب دوستمو دیدم همونی که گفتم پولش از پارو بالا می ره ولی فرزند نداره
گفته بودم حامله شده
گفت می بینی کار خدارو ، اون همه قرص و دارو اون همه آمپول و آی یو آیی که بی نتیجه بود هیچ اثری برام جز ناراحتی نداشت و حرفای دکتری که پشتش یه قطع امید از بارداری بود
ولی حالا با یه قرصی که دزش از اون همه دارویی که می خوردم کمتر بود و دکتر اونو به خاطر اینکه به من بفهمونه دیگه هیچ داد دیدی چطور تبدیل به یه امید شد
یه خداروشکر ازته دل فقط همین
دیشب این دومین خوشحالی بود که داشتم که بعد اون آه و ایکاش
الآن ماه پنجشه همه چیزش خوبه و از خدا می خوام که تا آخر هم خوب باشه و ناامیدش نکنه
دلم خیلی گرفته
داشتم کم کم همه چیو یادم می رفت ولی قرار گرفتن تو جمع و سوالای گاه و بیگاه مردم و نگاههای از روی ترحمشون سخت اذیتم می کنه
و باز خدای خوبم امید دارم و این امید که منو سر پا داره
تو سن کم داره یکی یکی موهام سفید می شه
ولی نمی ذارم به پای غم
هر روز که تو آینه چن تا تار سفید مو رو می بینم می گم ناراحت نشو اینا از کمبود یه عنصر تو بدنته
و اینجوری خودمو دلداری می دم
و مطمئنم که منم یه روز به ارزوم می رسم وتا اون روز صبر می کنم و از خدا می خوام نمی گم صبر ایوب ولی مقداری از صبرش رو به من بده و نذاره حرفها ، نگاهها منو اذیت کنه
خدا جون پشتم باش منو تنها نذار