یاجمیل
سلام...
راستش نمیخواستم بیام و بنویسم؛
تو پست قبلی هم نوشته بودم که احوالاتم ناجور هست
و می خوام برم و تازه برگردم؛ راست برگردم، بانظم و محکم برگردم. خواستم اول یه برنامه ریزی مشدی انجام بدم
و بعدش خدمت برسم، اما دیدم این عقب انداختن های مدام راه گشا که نیست هیچ بلکه تنبلم هم میکنه
، ما هم که ناجور تنبلی گرفته وجودمون رو و
..... خلاصه امروز صبح دیگه تصمیم گرفتم بیام و بنویسم، باشد که برنامه ریزی هم پشت سر این تجدید قلم بیاید.
میخوام تو دور جدید نوشتنم فقط خاطرات رو ننویسم
، مثل پست های اولم درس اخلاق هم باشه، تجارب زندگی و خیلی حرف های مفید و حرکت دهنده هم باشه که باید نوشته بشه تا کمک حالمون باشه.
این روزها فوق العاده سردرگم هستم
، امتحانات ترم هم نزدیکه، ضمنا دوتا هم تحقیق دارم اساسی
.... اینا خبرهای فوری فعلی و تازه بود، اما خبر جدید غیرفوری زیاد دارم
، اما چون عکساشون تو گوشیم هست باید بعدا در خدمتتون بذارم، یکی از خبرهای غیرفوری عکساش در دسترس
می باشد!!! روز دانشجو و مناظره ای که من و آقاییم توش باهم رو سن رفتیم. میگم چی شد، فعلا عکساش رو داشته باشید.
وااااااااااااااااااااااااای!!!!
فوتوشاپم خراب شده، نمی تونم چهره هامون رو خط خطی بکنم و عکس ها رو بذارم، فعلا این عکس پایینی رو داشته باشید تا بعد...
من و آقاییم کنار هم رو سن مناظره ی روز دانشجــــــــــــــــــــــــــــــــــــو، دانشگاه آقاییم...
سعی کردم عکسی بذارم که چهره هامون چندان مشخص نباشه...
نکته نوشت مهم: دوست ندارم وقتی خودمون یه دنیا حکایت اخلاقی و حکمت دینی و سخن بزرگان داریم از داستان های وارداتی استفاده کنم اما یاد سخن حضرت امیر (ع) افتادم اونجا که فرمودند حکمت رو از منافق هم باشه بگیر، حقیر هم این داستان کوتاه خارجی رو گذاشتم....
تکراری شاید باشد اما تذکر توصیه ی قرآن حکیم هست، تذکر یعنی یادآوری کردن...
زود قضاوت نکن...
پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد پشت میزی نشست.
پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید یک بستنی میوه ای چند است؟
پیشخدمت پاسخ داد 50 سنت پسر بچه دستش را در جیبش کرد وشروع به شمردن کرد
بعد پرسید یک بستنی ساده چند است؟
در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.
پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد 35 سنت پسر دوباره سکه هایش را شمرد وگفت لطف کنید یک بستنی ساده پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید حیرت کرد.آنجا در کنار ظرف خالی بستنی 2سکه 5 سنتی
و 5 سکه یک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت.