مولای من چقدرغریب بودی که به برادرشهیدت فرمودی:
لایوم کیومک یااباعبدالله!
درست است که هیچ روزی به روزمولایم حسین نمی رسد!حتی عزای شماوظلم به شما!
ولی آقای من!هیچ غربتی هم به غربت شما نمی رسد!
بعداز14قرن،هنوزهم غریبی!
چقدر دردناک است که شهردرتدارک شب یلدا است،ولی اندک انسانهایی درفکرماتم شما!
شب یلداوشهادت شما...!!!
ومولای من توهمچنان غریبی
آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث بردهای و هم از مادر، مولای من! چگونه میشود زینت شانه های پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در رگهایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خورده ای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت را چشیده ای؟! چند بار ...؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این بدعت بسپرند، عجیب نیست اینکه حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی!
یا کریم اهلبیت! تو بزرگتر از آن بودی وهستی که در ذهن کوچک بشر بگنجی!
ومن درآستانه ی یلدا،باصدایی آرام که شادی غافلان رابرهم نزند،وشباهتی به غربت غریب مدینه داشته باشدعرض می کنم:
السلام علیک ایهاالغریب...