حکمت (71 ) یسوی
جفا کش و سفر نما طالبا
در مسلک بی جفا نمی باشد خود وفا
تا نکشی خود جفا راحت نباشد ترا
تا نکشی خود جفا اشکت نگردد ضیا
چاکر شده همه را باری نما تو خدمت
بر غریبان با رحمت باری نما تو شفقت
چون عالمان بیایند باری نما تو عزّت
یک ذرّه در ناجنسان هرگز نباشد وفا
مهربانی بر غریب کار رسول می باشد
هر جا بیند یک غریب اشک دیده می پاشد
جسم و جانش بردوام بر غریبان می سوزد
چون دعای غریبان نمی باشد هیچ دعا
رسول رفته مدینه بگردیده غریبه
غریب شده سرانجام به قرب حق رسیده
دیدار خود را رحمان نصیب او نموده
اهل درد راستین را چون غریبی نیست دوا
چنانچه تو امّتی پیرو می باش نبی را
نامش اگر بیاید درود فرست تو او را
غریب شده از غریب معنا دریاب همانا
غریب می باش چون غریب باری نباشد گدا
هرجا دیدی غریبی رنجه مدارش زنهار
از سر خشم با غریب تندی مباد در گفتار
غریبان را همانا از ضعفا تو مشمار
همچون غریب در دنیا باری نباشد بلا
باری حکیم اتایم در شام افتاد به غربت
دوتا بشد قد او بسکه گریست به شدّت
عطا کناد ایمان را به بندگانش ایزد
قد غریب همانا هرگز نگردد دوتا
در ترکستان شد غریب بنده خدا ، خواجه احمد
به حقّ رسول از این رو بگردیده او امّت
نوش و خور و نعمتهاش اندوه بوده با محنت
حقّ تعالی نباشد از تن پرستان رضا
مولای من چقدرغریب بودی که به برادرشهیدت فرمودی:
لایوم کیومک یااباعبدالله!
درست است که هیچ روزی به روزمولایم حسین نمی رسد!حتی عزای شماوظلم به شما!
ولی آقای من!هیچ غربتی هم به غربت شما نمی رسد!
بعداز14قرن،هنوزهم غریبی!
چقدر دردناک است که شهردرتدارک شب یلدا است،ولی اندک انسانهایی درفکرماتم شما!
شب یلداوشهادت شما...!!!
ومولای من توهمچنان غریبی
آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث بردهای و هم از مادر، مولای من! چگونه میشود زینت شانه های پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در رگهایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خورده ای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت را چشیده ای؟! چند بار ...؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این بدعت بسپرند، عجیب نیست اینکه حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی!
یا کریم اهلبیت! تو بزرگتر از آن بودی وهستی که در ذهن کوچک بشر بگنجی!
ومن درآستانه ی یلدا،باصدایی آرام که شادی غافلان رابرهم نزند،وشباهتی به غربت غریب مدینه داشته باشدعرض می کنم:
السلام علیک ایهاالغریب...
مولای من چقدرغریب بودی که به برادرشهیدت فرمودی:
لایوم کیومک یااباعبدالله!
درست است که هیچ روزی به روزمولایم حسین نمی رسد!حتی عزای شماوظلم به شما!
ولی آقای من!هیچ غربتی هم به غربت شما نمی رسد!
بعداز14قرن،هنوزهم غریبی!
چقدر دردناک است که شهردرتدارک شب یلدا است،ولی اندک انسانهایی درفکرماتم شما!
شب یلداوشهادت شما...!!!
ومولای من توهمچنان غریبی
آخر شما، غربتت را هم از پدر به ارث بردهای و هم از مادر، مولای من! چگونه میشود زینت شانه های پیامبر باشی، خون علی و فاطمه در رگهایت جاری باشد، سید جوانان اهل بهشت باشی و آن وقت، این روزگار نامرد، دل به عشقت نسپارد. امام مظلوم من! چند بار از پشت، خنجر خورده ای؟! چند بار نیش سوزناک خیانت را چشیده ای؟! چند بار ...؟ انگار قصّه غربت شما پایان ندارد! آقا! زهری که بر جگرت نشست، تنها زهر جعده نبود؛ زهر بدعتی بود که مسیر عشق را عوض کرد. وقتی که دل به این بدعت بسپرند، عجیب نیست اینکه حتی در کنار همسفر زندگیت، غریب باشی!
یا کریم اهلبیت! تو بزرگتر از آن بودی وهستی که در ذهن کوچک بشر بگنجی!
ومن درآستانه ی یلدا،باصدایی آرام که شادی غافلان رابرهم نزند،وشباهتی به غربت غریب مدینه داشته باشدعرض می کنم:
السلام علیک ایهاالغریب...