رمان : احساس من
نوشته:baranak94
فصل : 4
.......................................................................................
بهرام-ارتین فقط به بهونه کارخونه بهت نزدیک شد
-می دونم
بهرام-با این حساب بازم دوستش داری
-گفتم که دست خودم نیست
در خونه باز شد هم من هم بهرام رومونو برگدوندیم تا ببینیم کی اومده بابا و دایی اومده بودن
دایی -چیزی شده بچه ها
بهرام-نه دایی داشتیم با هم حرف می زدیم
بابا-غزال پاشو برو لباساتو جمع کن ارسان الان می یاد دنبالت
با تعجب زل زدم به بابا
بهرام-چی بابا؟؟؟