رمان آرزوی وصال
نویسنده : آزاده نجفی
فصل : 7
.......................................................................................
مامان شمایید چه عجب یادی از ما کردید مثل این که خیلی خوش می گذره ؟
- پس چرا صداتون می لرزه مامان اتفاقی افتاده تو رو خدا دروغ نگو کی ؟
گوشی تلفن دست مهشید شل شده بود . خودش هم آروم نشست کنار میزتلفن و حرف نمی زد حدس زدم باید اتفاق بدی افتاده باشه گوشی رو از دست مهشید گرفتم و گفتم:
-الو . . .
صدای خانم مستوفی گریان به گوشم خورد بعد از سلام و علیک گفتم:
- خانم مستوفی اتفاقی افتاده ؟