رمان آرینا
نویسنده : باران
فصل : 8
.......................................................................................
مگه ظهر می مونی
شاهرخ : آره بابا ، آقابزرگ امروز عصبانی عصبانی
: چرا
شاهرخ : اومد کلی دعوا که تو با آرینا چه نسبتی داری که بغلش می کنی