رمان اشک های خفته
نویسنده : زهره افراخته
فصل : 4 (آخر)
........................................................................................
رخساره آهی بلند کشید و ساحل را در آغوش کشید و گفت : ساحل مهر بدبختی بر پیشانیمان خورده و باید شکست را بپذیریم . نجات ما مثل تیری میماند در تاریکی .
ساحل سکوت کرد و خود را روی تخت انداخت .
ساجد به عادل که مشغول کشیدن نقشه یک ساختمان بود نگاه کرد و گفت : ساحل و رخساره به راحتی میتوانستند در مکانی مخفی شوند که دست سهند به آنها نرسد از اینکه موفق نشدند که خودشان را نجات بدهند خیلی ناراحتم . سهند بدجوری ساحل را کتک زد اگر جلویش را نمی گرفتم