{structuralism} ساختارگرایی
مهمترین تحول در عرصه روشنفکری فرانسه در دورانی که التوسر مقالات خواندن سرمایه و برای مارکس را مینوشت، روششناسی نوین و رادیکالی بود که به ساختارگرایی مشهور شد..
در اواسط دهه 1960، ساختارگرایی مد بیرقیب در زندگی فکری فرانسویان بود. التوسر یک ساختارگرای محرز نبود، او را حتی نمیتوان یک " مارکسیست ساختارگرا" نامید. او در برخی از مقالات اصلی خود را در فضای فرهنگی نوشت که در آن، ساختارگرایی روششناسی غالب بود و این روششناسی برخی از رویکردهای اصلی کار او را در تفسیر مارکس شکل داد. تاثیر ساختارگرایی بر مارکسیسم التوسر دو وجه دارد:
در وهله اول او ساختارگرایی ضد اومانیست بود. التوسر نشان داد که اگر مارکسیسم را درست بشناسیم، پی میبریم که جامعه نظامی از روابط است، نظامی که هر عنصرش را تنها در ارتباط با دیگر عناصر آن نظام میتوان درک کرد.
در وهله دوم، التوسر با پیگرفتن این ضد- اومانیسم، جامعه را نظامی از عناصر مرتبط با هم میداند.
تفاوت کار التوسر با ساختارگرایی کلاسیک در این است که التوسر به دنبال طبقهبندی کامل و تمامعیاری از تمام عناصر یک جامعه معین است، بدنبال نوعی دستور زبان، یا نظام قواعد ترکیب این عناصر با هم.
ساختارگرایی (به انگلیسی: Structuralism) یکی از اندیش راههای رایج در علوم اجتماعی است. بر پایه این طرز فکر تعدادی ساختار باطنی و ناملموس، چارچوب اصلی در پشت پدیدههای ظاهری اجتماع را تشکیل میدهند. روش ساختارگرایی در نیمه دوم سده بیستم از سوی تحلیلگران زبان، فرهنگ، فلسفه، ریاضی و جامعه به گونهای گسترده بکار برده میشد. اندیشههای فردینان دو سوسور را میتوان آغازگاه این مکتب دانست. هرچند پس از وی ساختارگرایی تنها به زبانشناسی محدود نشد و در راههای گوناگونی بکار گرفته شد و مانند دیگر جنبشهای فرهنگی، اثرگذاری و بالندگی آن بسیار پیچیدهاست.
سیر تاریخی
ساختارگرایی، نخست با مطالعه ساختار زبان آغاز شد. اما بعدا توسعه یافت و با در برگرفتن موضوعات انسان شناختی و اسطورهای، رشد و گسترش یافت. ساختارگرایان به این نتیجه دست یافتند که زبان یک ساختمان اجتماعی است .و هر فرهنگ، برای رسیدن به ساختارهای معنایی، روایتها و یا متنها را وسیع و متحول میکند. و بدین شیوه، مردم میتوانند تجارب خود را سامان دهند و معنا ببخشند.
تشریح مکتب : {describe school}
ساختار گرایی روش تجزیه و تحلیلی است در جغرافیای انسانی ( مخصوصآ در جغرافیای مارکسیستی و در جغرافیای صنعتی ) که بر اساس آن پدیده های مشاهده شده حاصل نیروها یا پدیده های منحصر به فرد نیستند ، بلکه پدیده های مشاهده شده حاصل مکانیزهای کلی تر و عمیقتر می باشند.(سیف الدینی.122.1388)
به طور کلی جغرافیای ساختاری به منزله یک فرایند در جستجوی شناخت کیفیت،توزیع منابع کمیاب ،مثل زمین شهری، ثروت کشور، توزیع درامد میان مردم و ... می باشد. در جغرافیای ساختاری پدیده های مشهود جغرافیایی نتیجه عملکرد نیروهای منحصر به فرد و خلق الساعه نمی باشد، بلکه این پدیده های جغرافیایی حاصل یک رشته ساز و کارهای ریشه داری است که در طول زمان بوجود آمده اند و شکل گیری خود را از ساختارهای پنهان وآشکار اخذ می نمایند.(شکویی.169.138
در جغرافیای ساختاری شرایط و ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بر توزیع ثروت ، درامد و قدرت حاکمیت دارند و این ساختارها شیوه زندگی و مسیر تحرک اجتماعی انسان را تعیین می کنند، در جغرافیای ساختاری دو گانگی روابط میان ساختار و عاملیت (انسان) و پیوستگی میان این دو در زمان و فضا تبیین می شود.(همان.170.1385)
در جغرافیای ساختاری زندگی و رفتار اجتماعی افراد و گروهها در ارتباط با شرایط زندگی ،باورها و نظام اجتماعی مورد مطالعه قرار میگیرد ، بدینسان که هر پدیده مشهود جغرافیایی نظیر گرانی مسکن ،حاشیه نشینی ،بیکاری ، گسترش امراض، انحرافا ت اجتماعی ، نتیجه ساختارهای اجتماعی ، اقتصادی شناخته میشود. اما این ساختارها در خود پدیده های جغرافیایی مشهود نیستند ، بلکه به صورت پنهان عمل می کنند.(همان.169.1385)
ساختار گرایی به شکل های مختلف در رشته های زیست شناسی، ریاضیات و فلسفه تاثیر گذار بوده است. در این میان علاوه بر مارکسیسم ، ساختارگرایی آلتوسری نزد بیشتر جغرافیدانان غربی از اعتبار خاصی برخوردار بوده است ،چنانکه جغرافیدانان معروفی چون دریک گریگوری ، مانوئل کاستنز ، از توانمندی های ساختار گرایی در تحلیل پدیده های جغرافیایی بهره گرفته اند.(همان.168.1385)
در مطالعات جغرافیای ساختاری عامل سلطه در کانون مطالعات قرار دارد، که نمونه روشن آن را در جغرافیای استعماری می بینیم . از اوایل قرن 16 سلطه استعمار اروپایی در کشورهای امریکای مرکزی و جنوبی با دگرگونی شدید اجتماعی ،اقتصادی همراه بوده است. چنین شرایطی به سرعت باعث گسترش امراض همه جا گیر نظیر آبله ،تب زرد و تیفوس را فراهم ساخت، نابودی جمعیت این نواحی تا بدان حد بالا گرفت که صد سال بعد میزان جمعیت 07/ جمعیت اوایل قرن 16 رسید.(همان.173.1385)
طریقه ورود مکتب به جغرافیا:{how to enter the school of GEOGRAPHY}
به طور کلی ساختار یک رویکرد نظریه ای است که از طریق زبانشناسی و فلسفه وارد جغرافیا شده است، این رویکرد بیشتر مد یون کلود لوی اشتراوس در انسان شناسی و ژان پیازه در روانشناسی است.(شکویی.157.1385) علل نفوذ و گسترش ساختارگرایی درجغرافیا مدیون دانشمندانی چون امیل دورکیم،بوریسنیلا مالینوسکی و تالکوت پارسنز است.(همان.153.1385) اعتبار یابی جغرافیای ساختاری به اوایل دهه 1970 برمی گردد ، که در ابتدا جغرافیدانان رادیکال با تاثیر پذیری از ساختار گرایی آلتوسری کار را شروع کردند. بطور کلی مکتب ساختار گرایی جهت نقد مکتب اثبات گرایی بوجود آمد.(همان.168.1385)
تاثیر مکتب در جغرافیا: {the school of geography}
سرچشمه پارادایم جغرافیای ساختاری ، نظریه های رادیکالی بود که در آن به حذف سلطه و ستم دیدگی تاکید می شد ، زیرا عامل سلطه زمینه نابرابری های شدید اجتماعی و اقتصادی را فراهم می کند.
جغرافیای پزشکی:{medical geography}
در مطالعات بوم شناسی سیاسی امراض به مناسبات متقابلی میان امراض گسترش جغرافیایی آن با شرایط طبیعی ،اجتماعی ، اقتصادی و مکانی برخورد می کنیم. جغرافیای ساختاری بر این باور است که علل گسترش جغرافیایی این امراض پیش از شیوه زندگی افراد به نظامهای سیاسی و اقتصادی آن کشورها وابسته است.
جغرافیای ساختاری به ما می گوید : که منشاء امراض و به خطر افتادن سلامتی عمومی بیشتر از فقر ناشی می شود که در سرمایداری جهان سومی کمتر به ریشه های آن توجه می شود. بدینسان که به جای هزینه سازی در پیشگیری امراض و درمان فقر مردم ، مبالغ هنگفتی صرف واردات و یا ساخت داروهای درمان بخش می گردد. حتی از اواخر قرن 19 که گروه های مسیحی در شرق افریقا شروع به فعالیت کردند به جمعیت بومی داروهای غربی را عرضه می کردند، اما بعلل امراض و فقر مردم کاری نداشتند.(شکویی.172.1385)
جغرافیای شهری :{urban geography}
در مکتب ساختار گرایی ، پدیده های جغرافیای شهری به صورت مجزا در کنار هم قرار نمی گیرند، بلکه هر پدیده جغرافیای شهری جزیی از کل ساختاری است و تنها در درون این ساختار می توان آن را تحلیل نمود، زیرا کل ساخت فضای زندگی بر هر پدیده جغرافیای شهری اثر می گذارد ، همچنین پیوند پدیده ها با پدیده های قبلی به منزله علت وجودی پدیده های فعلی مورد نظر نیست، بلکه تنها بر ارتباط پدیده ها در داخل یک ساختار تاکید می شود. بطور مثال در نظریه ساخت شهر ، ارتباط و پیوند میان میزان اجاره بها ، قیمتهای زمین و کاربری زمین بررسی میگردد، یعنی میزان اجاره بها با توجه به بازار زمین ، قوانین درباره زمین ، همچنین کاربری زمین با توجه به چگونگی نظارت دولتها به نحوه استفاده از زمین های شهری و مانند آن.در مکتب ساختار گرایی شهر و پدیده های شهری بخشی از یک جامعه وسیعتر محسوب می شود و برای شناخت عمیقتر و منطقی تر مسائل شهری باید کل جامعه که شهر نیز جزئی از آن است مورد بررسی قرار بگیرد.در جغرافیای شهری در داخل مکتب ساختاری ساخت گرایی عمدتآ با دو نوع نگرش روبرو است:
1.نگرشی که در آن گونه های نهادی و سازمانهای مختلف از عوامل اصلی در شکل گیری شهرها ساخته می شود.
2.نگرش سوسیالیستی به شهر، که بین ساختهای اقتصادی ، طبقات اجتماعی و تولید و مصرف در فضای شهری همواره رابطه محکمی وجود دارد. (شکویی.123.1379)
ساختارگرایان چه می گویند؟
اولین کمک آمریکاییها به علم اقتصاد و تاریخ عقاید اقتصادی از همین مکتب ساختارگرایی انجام شد. داعیه داران این مکتب اقتصادی، توریستین وبلن، جان کامنز و وزلی میچل بوده است. این مکتب اواخر سالهای 1880 در آمریکا توسعه یافته که تحت تأثیر مکتب تاریخی آلمان قرار گرفته بود(گرجی، ص69). مکتب ساختاری یک روش تحقیق است که فروض اثبات گرایی(empiricism) و تجربه گرایی (positivism) در اقتصاد را به چالش کشیده است (پالما، ص529). در واقع این مکتب استدلال می کند که عوامل تاریخی، اجتماعی و ساختاری که قوانین اقتصادی را شکل می دهند باید در اقتصاد و توصیه های سیاستی مورد توجه قرار بگیرند و بسیاری از عوامل در اقتصاد تحت تأثیر وقایع تاریخی که دائماً در حال تغییر هستند قرار گرفته و این وقایع چه بطور مستقیم و چه غیر مستقیم، از طریق ساختارها و جامعه ای که فرد را احاطه نموده اند بر روی او تأثیر گذاشته اند.
ویژگی اصلی مکتب ساختاری و ساختارگرایان این است که موضوع تحقیق خود را یک نظام (system) می دانند و روابط متقابل میان بخشهای یک کل را به جای مطالعه مجزای بخشهای مختلف مورد بررسی قرار می دهند (همان). بطور مشخص تر، رویکرد مکتب ساختاری مورد قبول نظریه هایی است که معتقدند مجموعه ای از ساختارهای اقتصادی و اجتماعی غیر قابل مشاهده ای وجود دارد که پدیده های اقتصادی و اجتماعی قابل مشاهده را ایجاد می کند. این مکتب، ارزیابیهای خود را منحصر به مطالعات تاریخی نکرده، بلکه توجه زیادی به سیاستگذاری های اقتصادی در سطح کل داشته است. نتایج تحقیقات آنها سیاستهای اقتصادی حمایتی را به عنوان ابزاری برای ارتقاء و پیشرفت اقتصاد به دنبال داشته است. میچل که از بنیانگذاران این مکتب است معتقد بود که اقتصاد دانش رفتار انسان است. او بر این باور بود که آینده علم اقتصاد بستگی به این دارد که ما بیشتر به سمت تحقیق و بررسی رفته و کمتر توجه به تئوریزه کردن آن داشته باشیم (گرجی، ص72).
طرفداران این مکتب اقتصادی تاکید داشتند که باید اقتصاد را بصورت کلی و بعنوان جزئی از فرآیند حرکت تکاملی و انقلاب آرام و در یک مجموعه ای از عناصر ساختاری منطبق با واقعیت بررسی نمود. این مکتب پیدایش سیکلهای تجاری و وقوع انحصار و خروج از رقابت کامل را به دلیل عدم کارآیی اقتصاد نئوکلاسیک دانسته و درنتیجه حرکات اصلاح طلبانه ای را که باعث کاراتر شدن نظام اقتصادی سرمایه داری خواهد گشت معرفی نموده است. همچنین آنها معتقدند تلفیق و نزدیکی بیشتر شاخه های علوم اجتماعی برای تجزیه و تحلیل صحیح تر و دقیق تر مسائل اقتصادی ضروری است(همان، ص70).
مهمترین دستاورد مکتب ساختاری که در واقع مقابل مکتب کلاسیک و نئو کلاسیک بود، حمله به اقتصاد آزاد یعنی عدم دخالت دولت (laissez faire) بوده است. ساختارگرایان دریافتند که آزادی نامحدود اقتصادی لزوماً بهترین نتایج ممکن را برای جامعه بوجود نخواهد آورد و حداکثر شدن سود تک تک افراد به مثابه حداکثر شدن نفع جامعه نیست. در اینجا یک نکته ای را یاد آوری می کنیم که عبارت "دخالت دولت" نمی توان عبارت درست و کاملی باشد. زیرا حتی اگر تعریف ما از دولت در حد تعریف آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد) هم باشد باز هم مفهوم دخالت دولت برداشت نمی شود بلکه " حضور دولت" و " عدم حضور دولت" مطرح است. همانطور که قبلاً گفته شد این مکتب زاییده ایالات متحده است. نظریه ها و توصیه های سیاستی ارائه شده توسط این مکتب باعث انتقاد چپ گرایان و راستگرایان در آمریکا شد. چون این مکتب به شدت از چپ گرایان به خاطر ناتوانی در تبیین کافی سازوکارها و استثمار در درون نظام سرمایه داری انتقاد می کرد. از طرف دیگر واکنش راستگرایان در مواردی شدید تر بود. توصیه های سیاستی مکتب ساختاری از دیدگاه نظریه سنتی کاملاً دگر اندیشانه بود و منافع سیاسی بخش مهمی را تهدید می کرد. راستگرایان اعتقاد داشتند که بنیانگذاران این مکتب اسب تروای مارکسیسم است و به شدت تحلیل مارکسیسم و مکتب ساختاری را بر یکدیگر منطبق می دانستند. راستیها معتقد بودند که این مکتب چون عدم حضور دولت را مورد حمله قرار داده است مثل مکتب مارکسیسم است و همچنین اینکه هر دوی آنها بر این عقیده هستند که بدون تلاش برای رفع موانع توسعه (یعنی بخشهای سنتی) از فرآیند صنعتی شدن جلوگیری شود.
مهمترین عقیده ساختارگرایان:
- تصویر کلی و عملکرد گروهی: طرفداران این مکتب بر این باورند که اقتصاد را به جای اینکه در اجزاء کوچک و جدای از یکدیگر بررسی کنیم، بایستی بطور کل مورد مطالعه قرار دهیم. در یک مجموعه، مثل بدن انسان صرفاً نمی توان با اتکاء به یک جزء از بدن و بدون توجه به اعضاء دیگر به درمان آن پرداخت. یعنی فعالیتهای اقتصادی مجموعه فعالیتهای انفرادی جهت حداکثر کردن سود نیست و عملکرد دسته جمعی که بزرگتر از مجموع اجزاء می باشد وجود دارد. آنها بر این باورند که اقتصاد با سیاست، جامعه شناسی، حقوق، عادات و سنتها، ایدئولوژی و سایر جنبه های اعتقادی و تجربه بشری در ارتباط است.
- اهمیت دادن به نقش دولت: از نظر این مکتب، به جای فرد، جامعه و دولت باید مورد توجه قرار بگیرد. برای مثال، در آلمان و کره جنوبی این جامعه و دولت بود که محور توسعه و پیشرفت صنعت، حمل ونقل و رشد اقتصادی گشت. - در بحران جنوب شرق آسیا دولت کره جنوبی برای وام گرفتن از صندوق بین المللی پول از مردم درخواست کرد که طلاهای خود را به دولت امانت بدهد تا دولت از طریق گرو گذاشتن آنها وام دریافت کند و این کار انجام شد.- تأکید طرفداران این مکتب بر این است که جامعه منافعی دارد که در تضاد منافع افراد است و دولت باید حضور داشته باشد. بعضی ها معتقدند مکتب ساختاری مکتب ملی گراست.
- تمرکز بر نهادها و نهادگرایی: این مکتب بر نقش ساختارها و نهادها در اقتصاد تمرکز دارد. نهاد در بر گیرنده سنتها، عادات اجتماعی، حقوق، طرز تفکر و راه وروش زندگی می باشد. ساختارگرایان معتقدند زندگی اقتصادی بوسیله نهادهای اقتصادی تنظیم می گردد و نه صرفاً بوسیله قوانین اقتصادی.
- بکار بردن روش تاریخی- قیاسی استنتاجی: این مکتب روش تجزیه و تحلیل اقتصادی کلاسیکها و نئوکلاسیکها را مورد انتقاد قرار داده و معتقد بودند که روش آنها غیر پویا (استاتیک)، غیرواقعی و غیر تاریخی است. آنها معتقدند که هیچ گونه قانون اقتصادی معتبر وجود نداشته باستثناء الگوهای توسعه ای که در تاریخ قابل مشاهده بوده که می توان آنها را بصورت قوانین توسعه عمومیت داد.
- برخورد منافع و حضور دولت: نظریه پردازان این مکتب معتقدند برخورد منافع و تضاد بین گروهها همیشه وجود داشته است مثلاً شرکتهای بزرگ با ایجاد کارتلها و تراستها در مقابل شرکتهای کوچک قد علم کرده اند، تولید کنندگان بر علیه مصرف کنندگان، کارفرمایان در مقابل کارگران و... دارای تضاد منافع بوده و لذا باید دولت، بی طرف وارد عمل شده و با حضور خود موجب بهینه شدن اقتصاد شود.
- رد ایده و نظریه تعادل نرمال: از دیدگاه ساختارگرایان عدم تعادلهای ایجاد شده در اقتصاد دور شدن از تعادل نرمال نیست. عدم تعادلهای بوجود آمده مثل سقوط یکباره فعالیت تجاری، رکود تورمی (stagflation)- وقوع همزمان تورم و بیکاری- و مشکلات کسری تجاری و کسری بودجه دولت معضل اساسی در طول تاریخ بوده اند. آنها اعتقاد دارند که کنترلهای دسته جمعی از طریق دولت، جهت اصلاح مداوم و از بین بردن کاستی ها و عدم تعدیل های ایجاد شده در زندگی اقتصادی لازم می باشند.
- اصلاح سیستم کاملاً لیبرال: ساختارگرایان اعتقاد دارند که یک استانداردی از تولید و توزیع مناسب ثروت تعریف شود که در نتیجه آن عدالت و اخلاق مورد قبول واقع گردند. آنها همچنین سیستم بازار را بهینه ندانسته و معتقدند توزیع درآمد عادلانه را برقرار نمی سازد. از دیدگاه آنها این نوع اصلاحات می تواند طبقه کارگران را از افتادن به دامان سوسیالیست نجات دهد به این خاطر به طرفدارن این ایده، سوسیالیستهای میز نشین می گفتند که در واقع به کرسی دانشگاه تکیه کرده بودند. از جمله این افراد، فردریک لیست می باشد او بطور جدی دیدگاه آدام اسمیت را که دکترین کلاسیکها برای اقتصاد انگلستان مناسب بوده برای کشورهای در حال توسعه هم مناسب می باشد، رد می نماید. او تأکید دارد که ببینیم تاریخ چه چیزی به ما می آموزد و معتقد بود که در مراحل اولیه رشد اقتصادی، دولت باید بطور فعال در فعالیتهای اقتصادی حضور داشته و به مردم کمک نماید و موقعی تجارت آزاد را در پیش بگیرد که کشور به بلوغ صنعتی رسیده باشد. همچنین فردریک لیست اعتقاد کلاسیکها مبنی بر اینکه چون افراد دنبال حداکثر کردن سود اقتصادی هستند پس سود جامعه حداکثر می شود را رد کرد.
نگاهی به اقتصاد کشورمان، نشان دهنده این است که مدیران کشور در عمل به مبانی گفته شده در مورد مکتب ساختاری، اعتقاد بیشتری دارند تا به مکاتب دیگر. چرا در بین اقتصاددانها و اساتید اقتصاد، هستند افرادی که معتقدند صرف استفاده از فرمولهای اقتصادی برای کشور ایران، با نوع اقتصاد و نوع اعتقاد مردم، نمی تواند گره گشای مشکلات اقتصادی کشور باشد و بر این اعتقاد هستند که دکترین اقتصاد کشورهای دیگر با اقتصاد کشور ایران مطابقت ندارد و ازحضور بیشتر دولت در اقتصاد حمایت می کنند.
موضوعی که در آخر باید گفته شود این است که علیرغم مطالعات فراوانی که طرفداران مکتب ساختاری انجام دادند ولی به تئوری منسجمی دست نیافتند. در واقع با بوجود آمدن مکاتب اقتصادی دیگر، مثل مکتب کینزی، که آنها تئوری اقتصادی ارائه داده و دیدگاههای خود را بر اساس آن تئوریها ارزیابی کردند.
نظریه پردازان مکتب:{school theorists}
آنتونی گید نز:
آنتونی گیدنز جامعه شناس انگلیسی است که امروزه در جهان غرب نظریه ساختاری او بیشترین طرفداران را دارد. گیدنز در نظریه ساختاری خود پلی میان جدایی نظریه ها ی اراده گرایی و جبر گرایی برقرار می کند.
از دیدگاه گیدنز مسئله اساسی رویارویی نظریه های اجتماعی، ارائه پیوند مناسب میان کنشگران و ساختار اجتماعی است ، نظریه ساختاری او کوششی است برای چیره شدن بر دوگانه انگاری که به عقیده وی پیوسته دامنگیر نظریه های دیگر بوده است .
به طور کلی گیدنز با تاکید بیش از حد به ساختار یا عاملیت انسان مخالف است، از نظر او شناخت دو گانگی ساختار و عاملیت انسانی در هر مطالعه علمی منطقی می باشد.(شکویی.154.1385)
لویی آلتوسر:
آلتوسر در میان مفسران مارکسیسم غربی شاید سرشناس ترین چهره باشد، آلتوسر از مکتب فلسفی ساختار گرایی معتقد است که ،ائدولوژی ، ترکیبی از اگاهی ها ونا اگاهی فکری ما را شکل می دهد و نقش مهمی در نظام بخشی به رفتار ما دارد. آلتوسر جامعه را یک کل می شناسد و این کل همان چیزی است که آلتوسر آن را ساختار مسلط می نامد .(همان.155.1385)
امیل دورکیم:
امیل دورکیم از جمله افرادی بود که باعث نفوذ ساختار گرایی به جغرافیا شد. او به جامعه نگرش اندامواره دارد و جامعه را به منزله یک هستی در مکان و زمان می شناسد.(همان.154.1385)
تالکوت پارسنز:
پارسنز به یگانگی جهان اجتماعی به عنوان یک نظام معتقد است، از این دیدگاه کلی ترین و اساسی
ترین خصلت یک نظام ، رابطه پیوسته اجزا و متغیر هاست. .(همان.154.1385)
بورینیسلا مالینوسکی:
مالینوسکی نقش کارکردی بخشهای تشکیل دهنده یک جامعه و وابستگی کارکردی میان خرده نظامهای جامعه را در جهت تعادل یابی نظام مورد تاکید قرار می دهد.(همان.154.1385)
نظرگاه {VIEW}
ساختارگرایی به دنبال راهی است برای شرح و گزارش پیوند درونیای که از طریق آن معنایی در یک فرهنگ ساخته میشود. کاربرد دوم آن که به تازگی دیده شدهاست در فلسفهٔ ریاضی میباشد. بر پایهٔ اندیشهٔ ساختارگرا معنا در یک فرهنگ از راه پدیدهها و کارکردهای گوناگونی که سامانه معنایی را میسازند، بارها پدیدار میشود. ساختارگرایی میتواند به پژوهش در ساختارهای نشانهمندی مانند آیینهای پرستش، بازیها، نوشتارهای ادبی و غیر ادبی، رسانهها و هر چه که در آن معنایی از درون فرهنگی بدست آید، بپردازد و ساختار آن را بررسی نماید.
از سوسور به بعد یافتن ساختارها، اصلیترین دل مشغولی پژوهشگران در علوم مختلف، از جمله ادبیات گردید. تئوری نظاممند بودن زبان منتقدان را بر آن داشت که ادبیات را نیز نظامی همبسته بدانند و همان تمایزی را که سوسور میان زبان و گفتار مییافت، میان مطلق ادبیات و سبکهای (genre) گوناگون بیابند. زبان شناسی ساختار گرا توجه خود را به مصادیق متنوع زبان یعنی گفتارها معطوف میکند. در سبک شناسی ساختاری هر چند، منتقد علاقهمندی خود را به حفظ نظریهپردازی در باب ادبیات حفظ میکند. اما اصلیترین کوشش او تشریح مصادیق و الحان مختلف ادبیات، یعنی ژانرهای مختلف و چگونگی متابعت یا عدول از معیار مسلط و نرم (norm) تثبیت شدهاست.
ساختار نظامی است متشکل از اجزایی که رابطهای همبسته با یکدیگر و با کل نظام دارند، یعنی اجزا به کل و کل به اجزا سازنده وابستهاند، چنان که اختلال در عمل یک جز، موجب اختلال در کارکرد کل نظام میشود. لوسین گلدمن در زمینه ادبیات ساختار گفتهاست: "در ادبیات منظور از ساختارگرایی بیشتر به معنای نظامی است که بر پایه زبان شناسی استوار است... وظیفه نقد ساختاری از ۳ مرحله تشکیل میشود:
1. استخراج اجزا ساختار اثر
2. برقرار ساختن ارتباط موجود بین این اجرا
3. نشان دادن دلالتی که در کلیه ساختار اثر هست.
اما آن چه در نقد ساختاری بیشترین اهمیت را دارد آن است که این روش نمیکوشد تا معانی درونی اثر را آشکار کند، بلکه کوشش آن بر این است که سازههای یک متن را استخراج کند. به گفته لوی استروس، شاید روش ساختارگرایی چیزی بیش از این نباشد، تلاش برای یافتن عنصر دگرگونی ناپذیر در میان تمایزهای سطحی.
این گفته در واقع جانمایه ساختارگرایی را روشن میسازد. ساختارگرا باید تمایزهای سطحی و ظاهری بین متون را کناز زده، تا به آن عنصر یکه و ثابت متون همپایه دست یابد.
اگر بخواهیم به آغازگاه ساختارگرایی بازگردیم، بیشک باید به اصلیترین متن آغازی تاریخی آن، یعنی نظریه پوتیک ( Poetics ) یا فن شعر ارسطو (و نیز رساله فن شاعری هوراس) بازگردیم. هنگامی که ارسطو میگوید: « پس به حکم ضرورت، در تراژدی شش جزء وجود دارد که تراژدی از آنها ترکیب مییابد و ماهیت آن، بدان شش چیز حاصل میگردد». به واقع کاری جز استخراج اجزاء تراژدی و یافتن سازههای سازنده آن نمیکند. نکته جذاب این است که خود اصطلاح Poetics از واژه یوناین Poetikos به معنای شناخت ساختار ادبی و از ریشه Poesis به معنای ساختن اخذ شدهاست.
اما نقد ساختاری به معنای امروزی آن، در واقع در حدود دهه ۱۹۶۰، به منظور به کار بستن روشها و دریافتهای سوسور در عرصه ادبیات شکوفا شد. ما در واقع تاکنون چیزی جز نظریان ساختارگرایان در باب ادبیات بیان نکردهایم.
در حالی که ساختارگرایی همواره سویههای متفاوت و جذابی یافتهاست: میشل فوکو کوشید تا با مطالعه ریزنگارانه اسناد تاریخی، ساختار و سویه تاریخ بند باورها و نهادها ( همچون طرد دیوانگان از جامعه، زایش درمانگاه، تاریخ پزشکی، تاریخ مجازات و زندان و تاریخ جنسیت ) را عیان سازد. موضوعات مورد پژوهش وی، چه در دورنمایه و چه در ظاهر با تحقیقات رایج تاریحی متفاوت است. ژاک لاکان سعی نمود تا با بهرهگیری از دو تفکر مسلط روزگار خود، یعنی روانکاوی فروید و زبانشناسی سوسور، اختلالات روانی تشریح کرده و روانشناسی ساختارگرا را بنیان نهد.
نقد مکتب:{school review}
1-رویکرد ساختار گرایانه با تاکید بیش از حدی که بر ساختارها و عمق نظام می کند ممکن است از ظاهر و اتفاقات مهمی که در سطح روبنایی نظام می افتد غفلت کند و منجر به نوعی تقلیل گرایی و ساده انگاری توهم درک کامل حقیقت شود. تقلیل گرایی که شاید مارکس با تمرکز بیش از حد بر زیر بنا و غفلت از اتفاقاتی که در روبنای ائدو لوژیک یک جامعه رخ می دهد دچارش شده بود.(شکویی.174.1385)
2-تفکر ساختارگرایانه نقطه ضعف هایی دارد که جاذبه ان را به عنوان یک چارچوب نظری کلی در جامعه شناسی محدود می کند. ساختگرایی از مطالعه زبان سرچشمه می گیرد و نشان داده است که در تحلیل جنبه های معینی از رفتار انسان بیش از جنبه های دیگر اهمیت دارد ، این نظریه برای بررسی ارتباط و فرهنگ مفید است ، اما در مسائل علمی تر زندگی اجتماعی کاربردی ندارد.(گیدنز.752.1373)
3- در جوامع سرمایداری منتقدان اعتقاد دارند که در جغرافیای ساختاری به عاملیت انسان کم بها داده می شود و در این پارادایم عاملیت انسان بصورت ایستا فرض میشود، زیرا تنها ساختارها می توانند رفتارها ، شرایط اجتماعی و اقتصادی را تعیین کنند.(شکویی.174.1385)
نتیجه گیری:{conclusions}
1-امروزه جغرافیا با جبر محیطی کمتر برخورد می کند ، بلکه بیشتر به جبر گرایی ساختاری می اندیشد ، جبر گرایی ساختاری از طریق سلطه ائدولوژیها ، نظامهای سیاسی و اقتصادی سرنوشت و کیفیت زندگی مردم را تعیین میکند.
2- به طور کلی در مکان و فضا همواره یک ساختار بنیادی به صورت پنهان و آشکار پدیده های جغرافیایی را بوجود می اورد و به آن شکل میدهد.
3- کلیت از ویژگیهای جغرافیای ساختاری است ، از این رو هر پدیده جغرافیایی از قوانین و اصول این کلیت تبعیت می کند.
4- در جهان سوم انسانها قربانیان بی دفاع جبر ساختاری هستند.
5. ساختارهای اجتماعی بر خلاف ساختارهای جهان طبیعی مستقل از عملکرد نظامهای سیاسی و اقتصادی نمی باشند.
با همه اینها ساختار گرایان نگاهی تازه به دنیا انداختند ، هر چند که آن نگاه تازه نگاه کاملا درستی نبوده ، اما به ما خیلی چیز ها یاد داده است ، از جمله نشان داده است که می توانیم دنیا را جور دیگر ببینیم .
منابع ومآ خذ :{resources}
1-سیف الدینی – فرانک –زبان تخصصی برنامه ریزی شهری – 1388- انتشارات اییژ
2-شکویی – حسین –دیدگاهای نو در جغرافیای شهری-1379-انتشارات سمت
3-شکویی – حسین – جغرافیای کاربردی و مکتبهای ان -1385- انتشارات استان قدس
4-شکویی – حسین –فلسفه های محیطی و مکتبهای جغرافیایی-1385- گیتا شناسی
5-شکویی – حسین – اندیشه های نو در فلسفه جغرافیا-1386- گیتا شناسی
6-گیدنز – آنتونی – جامعه شناسی – ترجمه منوچهر صبوری-1373- نشر نی
7-نوروزی خیابانی- مهدی – فرهنگ لغت و اصطلاحات سیاسی – 1383- نشر نی
شنیدن صدای خائن در رمان «ادلف»
از رنجی که می دهیم
«دو واژه
تنها دو واژه
می شوند پروار:
خائن و انگار شوربا!»
-مایاکوفسکی
سعید برآبادی: تا به حال سرنوشت خیانت های زیادی را شنیده ایم؛ زنانی که از خیانت مردان شان، خودکشی کرده اند، به جادو و جمبل پناه برده یا دیوانه شده اند، سرد مزاج گشته اند یا به پای سجاده افتاده اند، پذیرفته اند و کنار آمده اند و همخانه هووی خود شده اند یا نپذیرفته اند و خون دیگری را ریخته اند. ما شنونده داستان مردان غمگینی بوده ایم که ساعت ها روبه روی آینه می ایستند و بی بضاعتی یا زشتی شان را تنها دلیل خیانت زنان شان می دانند، کنار آمده اند، از بستر عشق دور شده اند و با دست خود رفاقت آغاز کرده اند یا چاقو بیرون کشیده اند به قصد حذف رقیب. این ها اما روایت های شکسته ای است از آدم های شکسته شده، پس صدای خائن ها کجا شنیده می شود؟ کجا می توانیم چهره آن ها را ببینیم که در بزنگاه های دیدار، تصمیم، رختخواب و نوازش دست، با وجدان خود حرف می زنند؟ چطور می شود آدم هایی را یافت که در جستجوی عشق، قواعد را در هم می شکنند و با بی باکی، داغ خیانت را بر پیشانی خود می گذارند؟ چه می شود که نهادی به قدرت اجتماعی و مذهبی «خانواده» در هم می کشند و شکنندگان آن، چطور با صدای «قضا» کنار می آیند که به قول بیهقی در کمین است و کار خویش می کند؟
سه رمان خائن
صدای خائن ها را ادبیات به گوش ما می رساند؛ صدای کمتر شنیده شده، صدای مصلوب به زخم خویش، صدای گناهکارانِ آن گناهِ لذت بخش و گاه رستگارکننده را. از میان انبوه رمان هایی که خیانت، یکی از صدها گره داستانی آنهاست و از میان داستان کوتاه هایی که در قرن اخیر، خیانت را دستاویز طرح و نقشه نویسنده خود کرده اند؛ شاید سه اثر کمی متفاوت با بقیه و بسیار شبیه به یکدیگر باشند لااقل آن طور که معلومات اندکم و میل زیادم برای کشف رابطه های تو در توی ادبیات داستانی این انتخاب ها را برایم اجباری می کند:
در قرن نوزدهم، شاخص ترین صدای خیانت را می شود در «آناکارنینا» شنید؛ صدای فاصله داری که تلستوی از رابطه سه ضلعی آنا/ورونسکی/الکسی الکساندرویچ به گوش جهان رساند و آن را با انعکاس خرد شدن استخوان های آنا زیر چرخ های قطار به پایان می برد. در قرن بیستم، «گتسبی بزرگ» جایگاه یگانه ای دارد؛ چه از تشابه روایت کتاب با زندگی نویسنده اش و چه از تلاشی که اسکات فیتس جرالد برای به تصویر کشیدن تاثیر متقابل رفتار اجتماعی آن روزگار و خیانت دی زی / گتسبی می کند. اما «آدلف» که در میان ما فارسی زبان ها، رمان کمتر شناخته شده ای است نه تنها زودتر از این دو رمان به سراغ موضوع خیانت رفته، بلکه با دیدی روانشناختی، صمیمانه و البته موجزتر به صدای خیانت کاران پرداخته است.
آدلف و عشق سفاک
«عواطف آدمی آشفته و مغشوشند؛ ترکیبی از توده ای حس های گوناگون که قابل توجیه نیستند: واژه ها که همواره زمخت و عامیانه اند، می توانند نامی به آن ها بدهند اما هرگز نمی توانند آن ها را توصیف کنند.» جوانی بیست و دو ساله که این چنین از عواطف آدمی و پیچیدگی آن ها در اولین صفحات رمان «بنژامین کنستان» سخن می گوید، «آدلف» نام دارد. مردی که پاک باخته زنی 10 سال بزرگتر از خود می شود و عاقبت پس از پافشاری و اصرار بر عشقش، «النور» را در بستر کُنت تصاحب می کند. دامنه این عشق چنان پر سوز و گذاز و آشکار به پیش می رود که زن و مرد راهی جز دل کندن از گذشته و ساختار اجتماعی خود ندارند؛ «چه کسی می تواند جذبه عشق را توصیف کند؟ این احساس یقین را که موجودی پیدا کرده ایم که طبیعت برایمان تعیین کرده؟» و این گونه است که خیانت پایان خود را به تصویر می کشد؛ تنهایی جستن، مالیخولیای یک رابطه منفک از جامعه، دعوا، فروریختن و فروشکستن.
اگرچه بنژامین کنستان تا سال 1391 در ایران چندان شناخته شده نبود اما به سعیِ متینِ خانم مینو مشیری و ترجمه روان او، مهمترین رمان این نویسنده سوئیسی-فرانسوی حالا پیش روی ماست؛ «آدلف» را سفاکانه ترین و تلخ ترین رمان عشقی خوانده اند اما روایتی است درونگرا از عشق مرد جوانی به النور که معشوقه مردی بلند آوازه به نام مختصار کُنت است. حدیث عشقی که از یک دیدار ساده آغاز شده و به ویرانی نهاد خانواده النور، از بین رفتن جایگاه اجتماعی و خانوادگی آدلف و در نهایت مرگ زن در غربت می انجامد.
از قفسی به قفس دیگر
برای فرار النور از خشم کُنت و آدلف که از تشرهای پدر می ترسد، چاره ای جز عزیمت به شهر دیگری نیست. غربت اما آنها را نه به راه اندازی یک زندگی تازه و بر پایه عشق بلکه به یک بازی تلخ می کشاند؛ زن و مرد در یک خانه و فراری از دیگران کم کم حوصله شان از هم سر می رود و شروع می کنند به بهانه گرفتن. مینو مشیری در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته می گوید که «آدلف شاهکار روان شناسی عشق است که تراژدی عدم امکان برقراری رابطه راستین میان انسان های عاشق را به نمایش می گذارد.» اما مگر می شود عشقی که هر دو زندگی بخش می خواندنش، کشنده و خفیف شود تا جایی که نمایش گر عدم برقراری یک رابطه ساده میان دو انسان باشد؟ کنستان اما در مقدمه ای که بر چاپ سوم این کتاب نوشته، در پاسخ به این سوال، تاکید می کند که جامعه ای که این دو در آن زندگی می کرده اند(و البته که بی شباهت به جامعه امروز ما هم نیست) فسادی را که رسوایی برانگیز نباشد، می پذیرد. با این حساب، اگر خیانتی، آشکار نشود، از نظر آن جامعه دیگر خیانت نیست و این چنین است که عاشق و معشوق ابتدای داستان، سر در غار تنهایی می گذارند و آن قدر به هم زورکی مهر می ورزند که «سرانجام قربانی مهر سوزانی شدن که خود مسبب آن هستیم.» اینجاست که تفاوت آدلف و آناکارنیا رخ می نماید؛ کتابی که تلستوی آن را با این جمله عهد جدید آغاز می کند که «انتقام از آن من است، من جزا خواهم داد» پیشاپیش از قضاوت مذهب در برابر طغیان خیانت حکایت دارد و آدلف، روایتگر رویارویی خیانتکاران با خویش است؛ در تنهایی مطلق، رو در روی هم، چون موریانه ای همدیگر را می جوند تا تمام شوند!
وقتی که عشق در هم می شکند
عشق عجیب آدلف-النور را سه صفت در آدلف و سه صفت در النور از هم می پاشد؛ مرد جوان، ترسو و خودخواه است و میل بیش از حدی به آزادی و فرار از قواعد زندگی خانوادگی دارد. النور نیز مستبد، وابسته و ضعیف است. این صفت ها آشنا نیستند؟ ورونسکی تلستوی و گتسبی فیتس جرالد این صفت ها را نداشتند؟ آنا و دی زی چطور؟ شبیه النور نیستند؟ پایان چنین رابطه ای کاملا واضح است اگرچه تا زمانی که اتفاق نیافتد، نمی توان آن را این طور توصیف کرد: «کار من و النور شده بود، پنهان کاری. او جرئت نمی کرد از رنج هایش سخن بگوید که حاصل فداکاری ای بود که از او نخواسته بودم. من که فداکاری او را پذیرفته بودم، جرئت نداشتم از این شوربختی حرف بزنم که پیش بینی کرده بودم اما نتوانسته بودم جلوی آن را بگیرم. در نتیجه با وجود این افکار که تمام اوقات مان را به خود مشغول می کرد، سکوت می کردیم و از عشق می گفتیم. با هم مهربان بودیم، اما از ترس صحبت درباره مطالب دیگر، از عشق می گفتیم.» فیتس جرالد اجازه چنین صمیمیت طولانی را به گتسبی و دی زی نمی دهد، او در پی نشان دادن شکست انسان در برابر رویاهای گذشته خویش است نه نشان دادن رابطه ای که به مرور ناقوس نابودی را می نوازد. شاید به همین خاطر است که در پایان «گتسبی بزرگ»، راوی می گوید: «لابد رویای گتسبی، آنقدر به نظرش نزدیک آمده بود که دست نیافتن به آن، تقریبا برایش محال می نمود. اما گتسبی نمی دانست که رویای او، از خود او عقب مانده است. گتسبی به آینده لذتناکی که سال به سال از برابر ما می گذرد و به گذشته می پیوندد ایمان داشت و با خود می گفت اگر رویا، این بار از چنگ ما گریخت، چه باک! فردا تندتر خواهیم دوید و دست مان را درازتر خواهیم کرد و سرانجام در یک بامداد خوش... و این گونه است که در قایقی نشسته ایم و پارو برخلاف جریان بر آب می کوبیم و بی امان به طرف گذشته رانده می شویم».
خائن کیست؟
وقتی که از خیانت حرف می زنیم، با این که عملا از عشق حرف می زنیم، از احساسی دو طرفه و آنقدر قدرتمند که تمام ساختارهای از پیش تعیین شده اطرافش را در هم می شکند حرف می زنیم، اما چون پسوند این عشق، خیانت است، نیاز به یک فاعل دارد، جامعه و سنت نام او را «خائن» گذاشته! کسی که همزمان با بروز احساس، به ساختاری که در آن بوده پشت می کند؛ آن چنان که پرنده ای با گشوده شدن در قفس، از میله ها می گریزد. در «آدلف»، خائن، زن داستان است؛ النور، شخصیتی که بعدها به خاطر دوستی صمیمی و عمیق نویسنده کتاب با مادام دوستال (از نویسندگان به نام فرانسه که هوادار انقلاب این کشور نیز بود)، به اشتباه این دو را با هم یکی فرض کردند. در گتسبی بزرگ هم خائن یک زن است، دی زی که البته بی شباهت به معشوقه نویسنده نیست که به او خیانت کرد و با همینگوی گریخت. اما وقتی که در می یابیم در آناکارنیا هم خائن یک زن است خود را به الگوی متفاوت و تا حدودی عرفی از مفهوم خائن نزدیک کرده ایم؛ مفهمومی که در آن ساختار اجتماعی مردانه، انگشت اتهام را در هر خیانتی به سوی زن دراز می کند چه او پشت به خانواده اش کرده باشد و چه مرد. در این الگو، زن شیطان صفت، فریبدهنده است و اغواگر و آغاز کننده خیانت در حالی که در هر سه رمان، این مردها هستند که پا پیش می گذارند و زنان را از بستر شوهرهایشان می ربایند.
و پایان کار خائن چیست؟
اگرچه از آن چه که در بالا آمد، پایان کار خائن رمان روشن است اما فکر می کنم پایان کار، اینجا به معنای مرگ النور در بستر بیماری و ناکامی نیست، حتی به معنی پایان کتاب نیست، شاید بتوان پایان کار خائن یا خائن های آدلف را در صفحات پایانی کتاب پیدا کرد آن جا که النور و آدلف با تصویر تازه ای از عشق یکدیگر را ترک می کنند، حتی اگر عشق شان به تنفر بدل شده باشد. این یافته، گنج خیانت است، گنجی که آن را در هیچ رابطه پایداری نمی توان پیدا کرد، جز در خیانتی که با عشق اتفاق افتاده باشد. نمی توان در رابطه که بر مبنای قواعد و چهارچوب است پاک بازی کرد، از عشق گفت و معشوق را در آزمون گذاشت و از او خواست که بهترین باشد و گرنه ترک خواهد شد. نمی شود در رابطه زناشویی پای همه اصول ایستاد و ریسک کرد اما عشق، ساحت دیگری دارد حتی اگر خیانت بزاید. در نامه ای که بعد از مرگ النور توسط آدلف خوانده می شود، کشف معنای تازه ای از رابطه زن با جامعه اش و حتی این عشق را می توان یافت:«این النور بخت برگشته ای که مزاحم شماست، خواهد مرد. شما تنها در میان جماعتی گام برخواهید داشت که برای ملحق شدن به آن ها شتاب دارید! این جماعتی را که امروز به خاطر بی تفاوتی شان از آن ها ممنونید، خواهید شناخت و شاید روزی دلزده از قلب های خشک آن ها، دلتان برای قلبی تنگ شود که به خاطر شما می تپید، که برای دفاع از شما حاضر بود با هزار خطر بجنگد و شما حتی حاضر نبودید با نگاهی به آن پاداش دهید.»
آدلف نیز حالا به معنای جدیدی دست یافته که پیش از آن نه تنها به آن اعتقاد نداشت بلکه اصلا آن را قابل وجود نمی دانست: «عشق، آن چنان با فردی که دوست داریم یکی می شود که حتی در ناکامی، لطف خاص خود را دارد. عشق با واقعیت و با سرنوشت وارد ستیز می شود؛ اشتیاق وافر، عاشق را در مورد قدرتش فریب می دهد و در میان درد و رنج، به شور و شوق می آورد.»
جامعه نه سنتی و نه مدرن قرن نوزدهم، بنژامین کنستان نویسنده را مجبور کرده تا تکلیف رابطه خیانت و گناه را هم مشخص کند. رابطه ای که همه به آن اعتقاد دارند مگر این که خود در آتشش سوخته باشند. وقتی کشیش بالای سر النور می آید، زن که آخرین کلمه ها بر لب هایش است، به آدلف می گوید: «حالا بگذارید، به اعمال دینی ام بپردازم؛ من باید تقاص گناهان زیادی را پس بدهم. شاید عشقم به شما هم گناه بود؛ با این حال اگر موفق شده بودم که شما را سعادتمند کنم، این فکر را نمی کردم.» با این همه کیست که نداند، گناهکار اصلی این خیانت که راوی آن نیز هست، نه النور که آدلف است، مردی که با احساسات پاکش به معشوق خود ضربه می زند: «مسئله مهم در زندگی رنجی است که به دیگران تحمیل می کنیم و هیچ متافیزیکی قادر به توجیه مردی نیست که قلب دوستدارش را تکه تکه کرده است. »
اما داستان این عشق اسفناک که به پایان می رسد، من خواننده دوست دارم تصور کنم آدلف را که در حال بازگشت از راهی است که آمده، قوز کرده، پیرتر شده است و حالا هیچ کسی را در دنیا ندارد که حتی با او جر و بحث کند. با دیدن این تصویر، انگار می کنم که آدلف هم در برگشت همین شعر را با خود تکرار می کند:
گره پر تردید ابروها
می آراید
کروپ ها و کروپ بچه های شهر
می گندد در دهان
لاشه خردجثه کلمات مرده
دو واژه
تنها دو واژه
می شوند پروار:
خائن
و انگار شوربا...
---منتشر شده در سایت شبکه آفتاب---
شکاف های مهمی که جامعه ما با آن روبروست؟
1-شکاف های اجتماعی و فرهنگی
شکافهای اجتماعی در تمام عرصهها هر روز شدیدتر میشود. این شکافها بین طبقات اجتماعی و دهکهای بالا و پایین جامعه به دلیل سوءمدیریتهای اقتصادی افزایش پیدا کرده و مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را تشدید کرده است.این شکافها همچنین در گروههای سنی افزایش پیدا کرده است به طوری که شرایط برای فعالیت جوانها چندان فراهم نیست و میانسالان عرصههای قدرت را در تمام زمینهها چه اجتماعی و چه خانوادگی در کنترل خودشان گرفتهاند و جوانان احساس میکنند فاقد استقلال هستند و از لحاظ شغلی و خانوادگی در شرایط خوبی نیستند. در چنین حالتی، نوعی مقاومت در بین جوانان در مقابل نسلهای دیگر در عرصههای اجتماعی افزایش پیدا میکند. شکاف بین بخشهای مختلف کشور از نظر قومی و فرهنگی نیز گسترش پیدا کرده است و اکنون مشاهده میکنیم که وضعیت رفاه یا برخورداریها در بخشهای مختلف جامعه یکسان نیست به طوری که برخی از مناطق بسیار برخوردارند و امکانات دارند اما بخشهای دیگر جامعه و مناطق کشور به شدت محرومند.
2-گسل و شکاف جنسیتی و ترویج فمنیسم افراطی
شکاف در حوزه دو جنس افزایش یافته است. با این که زنان تلاش گستردهای کردند برای این که در جامعه به جایگاههای بالاتر دست پیدا کنند و در زمینههایی مانند تحصیلات هم موفق بودند اما در مواردی مثل اشتغال و مدیریت و عرصههای دیگر مشکلات زیادی را پیش روی خود میبینند. میتوان گفت اقبالی که به حوزه تحصیلات عالی داشتند سطح انتظارات را بالاتر برد در حالی که انتظاراتشان برآورده نمیشود و شکافی را در جامعه پدید آورده است.
3-شکاف بین نسلی
شکاف ، تضاد ،گسست نسلی را نتیجۀ تحولات سریع اجتماعی دانسته اند . که از میان گسترش آموزه های مدرن و تغییرات شتابان جوامع در حال توسعه ازجملهایراناینجوامعرامستعدبروزپدیدههاییهمچونشکافبیننسلیمیکند .در ادبیات اجتماعی و تاریخی مربوط به ایران ،از جامعه ی ایران به عنوان جامعه ای که در گذار تاریخی خود مواجه با حوادث و مشکلات اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی و فرهنگی است تعبیر شده است .کودتا ،انقلاب ،شورش ،جنبش های اجتماعی ،اعتصاب ،مهاجرت داخلی و خارجی ،بحران های اجتماعی ،تعارض در حوزۀ قدرت و تحولات فرهنگی هر کدام در مراحلی از تاریخ تحولات ایران ثبت شده است.اما مهم قرارگرفتن ایران در مرحله گذار تاریخی اجتماعی خود است.جامعه ای که در مرحله ی گذار قرار می گیرند استعداد و آمادگی بیشتری برای تولید شکاف های اجتماعی از جمله تفاوت و شکاف نسلی دارد.
4-گسل و شکاف مذهبی و فرقه ای
تقویت تفکرات قومی - مذهبی (رشد سریع جمعیت اهل سنت و برهم خوردن توازن جمعیت ایران در چند سال آینده ،وهابیت،بهاییت، دراویش،داعش؛،...)در جهت تضعیف انسجام و امنیت ملی در قالب پیدایش فرقه های ضاله ای همچون وهابیت ، بهاییت، صوفیه از سوی کشورهای معاند با تفکر ایرانی- اسلامی یکی از مهمترین بحران ها است وجود همین تنوع و همچنین حمایت های کشورهای معاند نظام جمهوری اسلامی باعث ایجاد زمینه های گسترش این فرقه های ظاله در ایران شده است.
5-گسل و شکاف قومیتی
تعدد اقوام ایرانی بهانه ای بدست سلطه جویان داده تا مانع از وحدت ملت ایران شوند و این تعدد قومیت ها را بصورت مانعی برای ملت ایران در آورند . قومیت ها اهمیت ویژه ای در اتحاد ملی داشته و دارند. ناسیونالیستی قومی دست مایه ای برای بیگانگان شده بود تا با حمایت از یک قوم امتیازاتی از دولت مرکزی بگیرند زیرا می دانستند که دولت مرکزی برای سرکوب جنبش هایی که در ایران به وقوع می پیوندد ناتوان است و پس از اینکه به هدف خود می رسیدند حمایت خود را از آن جنبش قومی بر می داشتند تا دولت مرکزی با شقاوت تمام به سرکوب بپردازد و گاهی نیز بیگانگان برای از بین بردن گروه مورد حمایت خود اقدام می کردند.
اطلاعیه و فرم ثبت نام به پیوست خدمت شما عزیزان ارسال می گردد.
سایت ایده و خلاقیت: |
بازار ایده و خلاقیت: |
فروشگاه ایده و خلاقیت |
شبکه اجتماعی ایده و خلاقیت: |
ایده و خلاقیت در شبکه های موبایلی: |
پایان پیام/