در این شش و بش بودم که خواب گرمهگرمه ربودم، آی مار، ماری ماری دیدم دراز و باریک از سوراخسمبهها سر بیرون کشید و نرمهنرمه آمد و آمد تا میان اتاق نیمهتاریک چمبه زد، سفید بود مانند دمبه، از جا پریدم! کجا میگریزی، بنشین، ببین درها بسته و بیرون هم همهجا مار نشسته، باز همان بهتر که از جایت برنخیزی، بسیار خوب، اینهم که از این، نشستیم!
قسمت این بود و همین،
قرعهٔ ما مار افتاد
آخر ای مار مرا با تو سر و کار افتاد
زهرها ریخت به جانم بزنی یا نزنی
بکشم یا نکشم زندگیم زار افتاد وحشت افتاد
در این خانه چه روزش چه شبش بروی یا نروی وحشت بسیار افتاد
من از ترسم میخواندم و مار از طرب سوتش را میزد، چه سوتی، بهتر از هر فلوتی، کمکم بجنبید و سوتزنان میرقصید، استاد بود، استاد، به مادام هولیود درس میداد. آرتیست ایستاد! سوتش افسون رقصش سحر گاه افسانه گاهی شعر فریبش مرا به مرور گرفت چنانکه اصل خطرم از یاد برفت، عجب، هرچه اندوخته بودم همه بر باد برفت دیگر او نیست فریبی که فریبائی بود...............
مار نه، دختر لختی، زن زیبائی بود
پر از آتش و نشاط ای بد ذات!
ما ز دیدار تو شادیم ولیکن چه کنیم
ذکر خیرت به لب مردم بیعار افتاد ای فدای تو و سوت تو،
بزن، سوت بزن که از این سوت تو سوت خطر از کار افتاد
اُه چه گیرا نفسی داشت گرفتار شدم
هرکه را زد نفست گیر و گرفتار افتاد
من که تسلیم شدم مژدهات ای زن، تسلیم
تا ببینیم ز ما با که خدا یار افتاد
خانم خرامانخرامان به سویم آمد و رویم جست و چسبید، آی مار، به دادم برسید که به پاهایم پیچید. ولی دیر شده بود و دیگر مارپیچ و اسیر شده بودم. تن گرم و نرمی داشت مانند گربه سرش را روی صورتم گذاشت اما نگزیدم، میلیسید و همین طور میپیچید تا کارش به فشار کشید، هی خود را میفشرد و بیشتر میفشردم، ده دست وردار، من هم کیف میبردم از این فشار، بهبه، و از زور درد میخندیدم قهقه، قاهقاه که لذت استخوان درد بهترین لذتهاست و فشارش دواست. هرچند وهن است ولی نمیبینید خانمها کتک خورهشان پهن است؟! باری ناگهان با وحشت دیدم در آئینه که شدهام ماری، ریخت انسانیم ریخته و ماری با ماری گلاویخته! از تو بیزارم و از ضجه و جیغت محظوظ بـفـشـارم، بـچـلان، لـذتم آزار افـتاد؟! بگزم، باز بگز، باز، پدرسوخته باز تف به چشمت، ده بگز، نیش تو خوش هار افتاد؟! پس چرا باز شدی، بیشرف، اُخ زهرت ریخت؟! میروی هرزه؟! به کی وعدهٔ دیدار افتاد؟! به راه افتاد و رفت توی سوراخ! خورد شدم، درد دارم، آخ! ............ سست و بیحال از خواب پریدم، چه خوابی دیدم!
هنوز هم من هنوز در هیر و ویرم
بگیرم زن، بگیرم یا نگیرم؟
این یه دسته از شعر نو هستش،از دکتر تندر کیا.ولی چون اهل سنت ازش خوششون نیومده بود،سر به نیست کردنش.
این یه نثم هستش و شعر نو ی غیر نیماییه.
+من که خوشم اومد!!!!
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش دوباره گذرش به کنار باغ افتاد.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد.
کریم خان در همان حال که قلیان میکشید پشتش را به آن درویش کرد و زیر لب گفت : دیوس خوشش اومده هی بالا پایین میپرد و دستی تکان میدهد.فکر کرده است اوسکول گیر آورده.سپس دستور داد با سنگ درویش را بزنند و از باغ دورش کنند تا دیگر او باشد اشارت نکند !