اینجادر ایران اسلامی ، کسی به امثال صدای مردم ، روزنامه ی دین فروش ، که تک تک تیترهایش از جنس نفاق و دورویی است بهایی نمی دهد و به جای مدال افتخار وطن دوستی ، لقب ستون پنجی هایی می دهند
به گزارش جوونی وبلاگ خادم الشهدا نوشت،
اینجادر ایران اسلامی ، کسی به امثال صدای مردم ، روزنامه ی دین فروش ، که تک تک تیترهایش از جنس نفاق و دورویی است بهایی نمی دهد و به جای مدال افتخار وطن دوستی ، لقب ستون پنجی هایی می دهند که در اوج جنگ و درگیری ها برای به دست آوردن دو لقمه نان خشک به هر دری می زنند تا قهرمانان خود را بفروشند و چند صباحی زندگی کنند و چه کسی می تواند باور کند که ستون پنجمی ها و منافقین ارزشمند هستند.
تو چراغ راه مایی. نه اینکه چراغی در دست گرفته باشی و در این ظلمت آزین بسته راه را نشان ما بدهی. نه تو خودت چراغی، هر کجا که بایستی، به هر کجا که اشاره کنی، یا از هر چه که بگویی، ما اطمینان، تو را باور کرده ایم. ما به تو اعتماد داریم. ما از تو دروغی نشنیده ایم. ما تو را تا کنون با اجنبی ندیده ایم. ما امضای تو را پای معاهدات ننگین وابستگی مشاهده نکرده ایم.
تو چراغ راه مایی از هر چه که بگویی باورت می کنیم. چرا چنین نباشیم؟ مگر نور جنسش یکی نیست. حالا چه این نور از خورشید باشد، یا از نور افکنی قوی، یا از شمعی کوچک، یا از تو که چراغ راه مایی.
با تو هستم. ای چراغ راه خوبی ها. ای مصباح!
تو اگر چه، چراغ راه مایی اما مطلق نیستی. مگر غیر از خدا کسی می تواند مطلق باشد؟ نه، تو منتهی خودت را به اشتعال در آوردی، یعنی چه؟ یعنی اینکه بعضی ها همتشان این می شود که چراغی دست بگیرند و کور سویی را اطراف بتابانند. اما بعضی ها هم، مثل تو خود را به اشتعال می کشند. شهدا اینگونه اند. تو هم در شهادت مستغرقی. اگر شهید به یک تیر و ترکش به مقام شهود و شهادت می رسد، تو هر روز و هر ساعت به تیر و ترکشِ از خدا بی خبران و معاندان و فتنه گران و جاسوسان شهید می شودی. ما اشتعال تو را می بینیم. کسی که چشم هدایت به تو دارد راه را گم نمی کند. و در هزارتویِ، نسبت ها زمین گیر نمی شود.
تو همچون سایر علمای ناب شیعه با به آتش کشیدن خود، راه حق و باطل را نشان ما می دهی. امثال شما ذخیره های معرفتی آخر الزمانید. چلچراغ هایی که نشئه ی سوزشان، از نفت و روغن و نیروی الکتریسیته نیست، بلکه نور از اشتعال وجودشان ساطع می شود. وقتی کار به اینجا بکشد، یعنی بجای اینکه تمام دار و ندار آدمی به آتش کشیده شود، مگر می شود جلوی انتشار نور را گرفت؟ تو علاوه بر جسمت و علاوه بر علم و اندیشه و معرفت و سال ها و سال ها صبوری و حلم و اخلاق و دور اندیشیت، حالا آبرویت را به کبریت اشتعال سپرده ای و کسی که کارش به اینجا کشید، مگر از راه رفته باز می گردد. و مگر از شتاب و انتشار نور باز می ماند؟ کسی که به قول خودت، حتی نگوید: «راضیم به رضای تو و بگوید: من کی هستم که رضایت بدهم، هر چه که تو می خواهی باشد». آیا چنین کسی از ضخم آبرو می هراسد؟!.
آنجا که سلاح و مال و کلام و استدلال کفایت نکند، شاید آبرو به کار آید. و کاری بکند. و تو خوب از این متاع در مصاف با حرامیان بهره برده ای. مبارکت باد!.
آدم با کسی که احساس صمیمیت بکند، او را با ضمیر تو خطاب می کند. در سخن گفتن با شما من به اندازه کافی از سهم صمیمیت خود سود جستم. حالا اجازه بدهید شان کلام خود را به جایگاه واقعیش باز گردانم. ما شما را چراغی از چلچراغ راه بشریت می دانیم. از غیریت و صبوری و فهم و پایمردی شما درس می گیریم. و از آبرویی که برکف دست آورده اید در پوست نمی گنجیم.
نسبت آدم ها و تعلقاتشان متفاوت است. یکی به چوب و درخت تعلق دارد؛ جنگل های شمال کشورمان که هیچ، جنگل های تو در توی آفریقا هم حریف حرص او نمی شود. یکی هم به قدرت و شهرت وابسطه است. نمایندگی مجلس و وزیری که هیچ، رئیس دهکده جهانی شدن هم احتیاج روز افزون او را جواب نمی گوید. ما معتقدیم با رد یابی نسبت آدم ها می شود به ذاتشان پی برد. شما در این وادی به دنبال چیستید؟ تا نسبت شما را و ذات شما در در همان راستا مطالعه کنیم؟ برای حفظ قدرت آمده اید؟ پول و پله ای در کار است؟ هیبتی دارد، از کف می رود؟ قول و قراری؟ کارخانه ای؟ شراکتی؟ حزبی؟ نفوذی؟ استمالتی؟ نه، نه. نسبت شما را باید تنها با خدا سنجید؛ اگر نه کافی بود شما هم قدری از نردبان وجاهت خود پایین می آمدید و سری به برلین و کنفرانسش می زدید. در این صورت می دید که چگونه نام شما را به سقف آسمان هک می کردند، و به یمن قدومتان طاق نصرت می بستند. هرچه نسبت شما با خوبی ها و درخشندگی ها و اصالت ها و بایستگی ها بیشتر است، نسبت آنانی که به صورت شما تیغ می کشند، رو به قهقراست. حضور شما برای آنها تنگی نفس می آورد. آنها به همه یا هیچ معتقدند....
آری عزیز ما! گناه شما همچون اسلاف شما در همین است. شما اگر زبانم لال، مثل آن روحانی نمای کنفرانس برلین، زیستی مواج و شکل پذیر داشتید، حالا چشم و چراغ آنها بودید و حجم روزنامه هایشان را از مراتب علم و فهم و هوشمندی و فرزانگی و آینده بینی خود پر کرده بودید. آنها به همان نسبتی که به غرب دل داده اند، از شما و امثال شما در بریده اند. شما و امثال شما مانع گسترش و ظهور این نسبتِ وابسطه اید.
حزب توده در تمامی سال های عمر بعد از انقلاب خود، نسب خود را با شوروی سابق انکار می کرد و بر سر این انکار جدل نیز می کرد. بعد ها که جاسوسی این حزب آشکار شد، نسبت ها از مدار خدمت به ورطه خیانت منتقل شد. همان گونه که عین همین نسبت امروزه در مورد نهضت آزادی صدق می کند. یعنی نسبت نهضت آزادی با آمریکا، همان نسبت حزب توده است به شوروی سابق. منتها شکیل تر و تمیز تر که مناسب با مذاق موازین کار سازی شده بین المللی.
عمده زخم هایی که در این روز ها بر تن شما می نشیند از همین ناحیه است. دقیقاً به یاد دارم در مصاحبه کیانوری،(رهبر حزب توده) با شهید بهشتی، کیانوری با سماجت و وقاحت تمام از شان خدوم حزب توده سخن گفت و اطلاق خیانت را از جانب شهید بهشتی رد کرد. و. رجوع به مجامع حقوق بشری را تهدید کرد. چند سال بعد آنگاه که شهید بهشتی به راه خود رفت و کیانوری به راه خود و دست های آلوده و کیانوری و حزب توده بر ملا شد، همین فیلم را مجدداً از تلوزیون خودمان پخش کردند. کیانوری با استدلال و استحکام نسبت حزب توده را با شوروی رد می کرد و بر اصلاح طلبی و توسعه و جامعه مدنی پا می فشرد.
اگر خوب بنگریم در دستور کار اینان روی شما و چلچراغ هایی که ظلمت را پس می زند خط کشیده است.
برای خواموش کردن یک چراغ چه می شود کرد؟ فهم کامپیوتر های سازمان سیا می گوید: پف کنید! حالا شما نسبت پف اینان را نه به نور الهی، که به خورشید بسنجید. وقتی کسی خود را به اشتعال کشید، باد دهان برای خاموش کردن آن اشتعال نسبت مناسبی نیست. اگر چه زیرکی حکم می کند از چراغ و چلچراغ ها بادید محافظت کرد.
قسمتی از صحبت های امام خامنه ای در منزل حضرت علامه مصباح، 6 تیر 79:
روزنامه کیهان یک مقاله زیبا خطاب به شما نوشته ( متن بالا) ، البته اسم نیاورده، ولی مخاطبش شما هستید، درست همان چیزی که آدم در دلش هست، همان را در باره شما مطرح کرده. حتماً بگیرید و بخوانید.... به هر حال ما از خدا بسیار سپاس گذاریم به خاطر توفیقاتی که به شما داده. بسیار متشکریم از خدای متعال به خاطر شما، هر سخنرانی که شما می کنید که بنده اطلاع پیدا می کنم و کتابی که در می آید، خدا را شکر می کنم. و سپاس می گویم خدا را....