توّهم تغییر همه ی واقعیت ها و آرزوی سازگار نمودن دور گردون با خوشایندها و مطلوب ها (به تعبیر شاعرانه ی حافظی)، جنباندن حلقه ی نا ممکن است. از این رو حافظ توصیه می کند: "نگر تا حلقه ی ناممکن نجنبانی". اما گویا مسئله بغرتج تر می شود. آدمی وقتی به ضعف ها و سستی هایش پی می برد و آگاه می شود که نمی تواند بر رویدادها اثر بگذارد، آگاهی اش از تغییر ناپذیری واقعیت، چیزی از بار رنجش نمی کاهد. با این همه، آدمی تمایل دارد بزیید و در متن هستی حضوری موثر، شادمانه و امیدوارانه داشته باشد. زیرا در مقابل رنج، جوانه ی "امید" نیز در عمیق ترین لایه های وجودی انسان کاشته شده است. تا جایی که شکوفه های آن به برگ و بار می نشیند و جان آدمی را گلستان می کند. امید، آدمی را به اندیشیدن به شیوه های درست مواجهه ی با واقعیت های ناگوار تشویق می کند. امید، فرصتی فراهم می کند تا راه ها و شیوه های نو خلق شود. امید، گشودگی دورن به سوی بیرون است. مجالی برای تمرین است تا آدمی بتواند "زیستن علی رغم رنج" را تجربه کند. چنین است که نحوه ی واکنش و مواجهه ی با واقعیت های ستبر و تغییر ناپذیر، مسئله ای است تاریخی و همیشگی در مسیر زندگی.
اما هنوز، مسئله این است: با رنج های چاره ناپذیر چگونه می توان برخورد کرد؟ چگونه می توان در طوفان، زندگی آرام و در بی قراری ها، بودنی برقرار داشت؟ چگونه می توان در دریایی از رنج، شنا کرد و چگونه می توان علی رغم رنج زیست؟