همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

بگذار ببینمت

بگذار بی مضایقه گاهی ببینم ات
گاهی تصادفی سرِ راهی ببینم ات
چادر به خود مپیچ، غروبت قشنگ نیست
 بگذار بیدریغ، نگاهی ببینم ات          
از لابلای پنجره و پرده تا به کی؟
 آبی مگر که در ته چاهی به بینم ات
آن گونه ات که ذوق خدا آفرید کاش
 بی روسری و شال و کلاهی ببینم ات
در بستری که بوی خدا می دمد از آن  
  بگذار بی خیال گناهی ببینم ات
کفر خدا که نیست اگر کُنج خلوتی  
 در امتدادِ هفته و ماهی ببینم ات
با این همه شتاب کجا می روی، عزیز
 یکبار هم نشد، تو بخواهی ببینم ات             
تو می روی و بدرقه ات می کنم به آه   
مکثی خدای را که در آهی ببینم ات
هر شب دعای بعد نمازم، همین و بس
دور از نگاه خلق، الهی ببینم ات

(علی شمس علیزاده)

نامه یِ صد و پنجم

این نامه فرق می کند ، با بقیه نامه ها ، حالا هستی ، احساست می کنم ، این نامه در یک فصلِ تازه ای از زنده گی ام نوشته می شود ، در فصلی نو ، که تو را احساس می کنم ، بودنت را نفس می کشم ، خیلی زمان می خواست تا پیدایت کنم ، این که ایمان بیاورم که تو همان مردِ هیچ کسانه هایِ من هستی ، زمان می خواست ، زمانی به مدت هشت ماه و چند روز ، روز ِ دقیقش را یادم نمی آید ، امّا اواخر فروردینِ امسال بود ، شروع شد از یک شوخی ِ دوستانه ، که تو شبیه من هستی ، که بیایم و ببینم کسی که شبیه من است کیست ، ببینم و دیدم و دیدم و هنوز هم دارم می بینمت ، تنها کاری که این روزها از دستم بر می آید ، دیدنِ توست ...

هیچکس آماده دیدار آقا نبود...

 

یه عمر دعا میکردم آقا رو ببینم...

فردای شب قدر بود...

انگار دعاهایم بعد از چهل سال مستجاب شده بود...

مردی در خانه را میزد...

از پشت پنجره نگاه کردم...

آره مولام بود...

نگاهی به در و دیوار خونم کردم...

سریع رفتم تابلو ها و عکس های ناجور رو برداشتم...

وسایل ناجور رو جمع کردم و یه جا قایم کردم...

ای وای سی دی های ناجور رو سریع شکستم و ریختم دور...

دستگاه ماهواره رو هم قایم کردم...

گوشی موبایلم هم خاموش کردم که یه وقت...

یه نگاه دیگه به خونه کردم...

فکر می کردم دیگه خونه آمادس...

رفتم که در رو باز کنم و امام زمان خودم رو ببینم و دعوتشون کنم به خونمون...

در رو که باز کردم دیدم آقا آخرین خونه کوچه رو هم در زده بود و نا امید از کوچه رفت...

آره...

همه مثل من داشتن خونه رو آماده میکردن...

*هیچکس آماده دیدار آقا نبود...*

و باز آقا مثل همیشه غریب ماند...

و ما دعا میکنیم که آقا بیاید و همه کار می کنیم که نیاید...

فرازی بر زندگینامه شهید ابراهیم اصلانی

شهید ابراهیم اصلانی در یک خانواده مذهبی و مومن در شهر فریدونشهر دیده به جهان گشود او در سن ۸ سالگی پدر خود را از دست داد وبعد از پدر هم کار سرپرستی خانواده را انجام میداد وهم مشغول درس خواندن بود تا اینکه تحصیلات ابتدایی خود را تا پنجم ابتدایی در همان شهر به پایان رساند و بعدا به دلیل عدم تمکین مالی قادر به ادامه تحصیل نبود تا اینکه به دستور بنیان گذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره)وارد بسیج بیست میلیونی شد و از طریق سپاه ناحیه فریدن به جبهه های حق علیه باطل اعزام وپس از مدتی در جبهه بر اثر اصابت ترکش به ناحیه نخاع نامبرده بعد از ۴۰ روز به خیل شهدا پیوست روحش شاد و یادش گرامی باد…..

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود به رهبر بزرگ انقلاب اسلامی خمینی کبیر و با سلام و درود به رزمندگان اسلام و ملت شهید پرور ایران ،از خداوند می خواهم که روی مهدی (عج)را ببینم و آرزو دارم که به دیدار امام امت ،خمینی بت شکن بروم و او را از نزدیک ببینم.اکنون که به سوی جبهه روانه شدم،تنها امیدوارم که روزی من به شهادت برسم و از خدا می خواهم که مرا به این آرزو برساند.سفارش من به امت شهید پرور ایران این است که امام را تنها نگذارند،او را دعا کنندو به یاد رزمندگان اسلام باشید و آنها را دعا کنید.از خداوند پیروزی رزمندگان اسلام ونابودی صدام وکافران را طالب باشید.به مادرم سفارش می کنم در مرگ من بی صبری و بی قراری نکندواسوه شهامت و استقامت باشد.برادرم را به شجاعت وایثار توصیه می کنم و از تمامی برادران ودوستانم می خواهم که جبهه ها را خالی نکنندوصدامیان را از خاک مقدس اسلامی بیرون کنند.از خواهرانم می خواهم که حجاب اسلامی را رعایت کنند که حجاب مشتی محکم بر دهان منافقان و مزدوران آمریکائی است در پایان یادآور می شود که ما برای یک وجب خاک نمی جنگیم،برای اسلام می جنگیم چون حسین برای حکومت نجنگید،برای پایداری دین جدش محمد(ص)جنگید وشهید شد.والسلام

واقعا دوس داشتم

پسر : ضعیفـﮧ دلموטּ برات تنگ شده بود " اومدیم زیارتت ڪنیم!
دختر:تو باز گفتے ضعیفـﮧ ؟
پسر:خب منزل بگم چطوره ؟
دختر:وااااے از دست تو !!
پسر:باشـﮧ باشـﮧ ویڪتوریا خوبـﮧ ؟
دختر:اه اصلا باهات قهرم!!
پسر:باشـﮧ بابا " تو عزیز منے خوب شد؟ آشتے؟
دختر:آشتے " راستے گفتے دلت چے شده؟؟
پسر:دلم!؟ آها از دیشب تا حالا یڪم پیچ میده!!
دختر:واقعا ڪـﮧ!
پسر:خب چیـﮧ ؟ نمیگم مریضم اصلا " خوبـﮧ ؟
دختر:لوووووس!!
پسر:اے بابا ضعیفـﮧ اگـﮧ اینبار قهر ڪنے نازڪش ندارے ها!!
دختر:بازم گفت ایـטּ ڪلمه رو. . .!!
پسر:خب تقصیر خودتـﮧ میدونے اونایے رو ڪـﮧ دوست دارم اذیت میڪنم "
هے نقطه ضعف میدے دستم.
دختر:مـטּ از دست تو چیڪار کنم؟؟
پسر:شڪر خدا . . .! دلم پیچ میخورد چوטּ تو تب و تاب ملاقات تو بودم " لیلے قرטּ 21 مـטּ
دختر:چـﮧ دل قشنگے دارے تو چقد بـﮧ سادگے دلت حسودیم میشـﮧ
پسر:صفاے وجودت خانومم.
دختر:میدونے دلم تنگـﮧ براے اوטּ همـﮧ پیاده روے هاموטּ
براے سرڪ ڪشیدטּ تو مغازه ڪتاب فروشے و ورق زدטּ ڪتابها " براے بوے ڪاغذ
براے شونـﮧ بـﮧ شونـﮧ باهات راه رفتنو دیدטּ نگاه حسرت بار بقیـﮧ " آخـﮧ هیچ زنے مردے مثل مـטּ نداره.
پسر:میدونم میدونم منم دلم تنگـﮧ " براے دیدטּ آسموטּ تـــو چشماے تـُـ ،
براے بستنیهاے شاتوتے ڪـﮧ با هم میخوردیم
براے خونـﮧ اے ڪـﮧ توے خیال ساختـﮧ بودیم و مـטּ مردش بودم
دختر: یادتـﮧ همیشـﮧ بـﮧ مـטּ میگفتے خاتوטּ ؟
پسر:آره یادمـﮧ آخـﮧ تو منو یاد دخترهاے ابرو ڪموטּ قجرے مینداختے !!
دختر : ولے مـטּ ڪـﮧ بور بودم
پسر : باشـﮧ فرقے نمیڪنـﮧ .
دختر : آخ چـﮧ روزهایے بود دلم براے دستاے مردونت ڪـﮧ تو دستام گره میخورد تنگ شده مجنون مـטּ.
پسر:. . .
دختر:چت شد؟ چرا چیزے نمیگے ؟
پسر:. . .
دختر:نگاه ڪـטּ ببینم. . .!منو نگاه ڪـטּ .
پسر : . . .
دختر : الهے بمیرم چشات چرا نمناڪ شده ؟ الهے فدات بشم .
پسر : خدا نڪنـﮧ ( هق هق گریـﮧ )
دختر:چرا گریه میکنے؟!
پسر:چرا نڪنم؟ هــــآ ؟
دختر: مـטּ دوست ندارم مرد مـטּ گریـﮧ ڪنـﮧ .. جلوے ایـטּ همـﮧ" آدم بخند دیگـﮧ بخند زود باش
پسر:وقتے دستاتو ڪم دارم چطور بخندم ؟ ڪے اشڪامو ڪنار بزنـﮧ ڪـﮧ گریـﮧ نڪنم؟
دختر: اگـﮧ گریـﮧ ڪنے منم گریـﮧ میڪنما
پسر : باشـﮧ ... باشـﮧ .. تسلیم .. ولے نمیتونم بخندم .
دختر : آفریـטּ حالا بگو ببینم ڪادو ولنتایـטּ چے برام خریدے؟!
پسر : تو ڪـﮧ میدونے مـטּ از ایـטּ لوس بازیا خوشم نمیاد ولے امسال برات ڪادوے خوبے آوردم.
دختر : چے ؟ زود باش آب از لب و لوچه ام آویزوטּ شد
پسر : ....
دختر : بآز دوباره ساڪت شدے؟!
پسر : برات ڪادو ( هق هق گریـﮧ ) یڪ دستـﮧ گل گلایر !
یڪ شیشـﮧ گلاب
یڪ بغض طولانے آوردم
تڪ عروس گورستاטּ
5شنبه ها دیگـﮧ خیابونا بدوטּ تو صفایے نداره .
اینجا ڪنار خونـﮧ ے ابدیت میشینم و فاتحـﮧ میخونم
نـﮧ " اشڪ و فاتحـﮧ
نـﮧ " اشڪ ودلتنگے و فاتحـﮧ
نـﮧ " اشڪ و دلتنگے و فاتحـﮧ و خاطرات نـﮧ چنداטּ دور
اما نـﮧه ... خاتوטּ مـטּ و تو خیلے وقتـﮧ ڪـﮧ ...
آرام بخواب بانوے ڪوچ ڪرده ے مـטּ ...
دیگـﮧ نگراטּ قرص هاے نخوردم " لباس هاے اُتو نڪشیدم " صورت پف ڪرده ام از بیخوابیم نباش
نگراטּ خیره شدטּ مردم بـﮧ اشڪهاے مـטּ نباش
بعد از تو دیگه مرد نیستم اگـﮧ بخندم