همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا از مشهورترین فیلسوفان و دانشمندانایرانیاسلامی است وی ۴۵۰ کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته‌است که شمار زیادی از آن‌ها در مورد پزشکی و فلسفه است.

مهم‌ترین کتاب‌های او عبارت‌اند از شفا در فلسفه و منطق، و قانون در پزشکی.

پدرم عبدالله از مردم بلخ بود. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم. نام مرا حسین گذاشتند

. دهمین سال عمر خود را به پایان می‌بردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان‌که آموزگارانم از دانسته‌های من شگفتی می‌نمودند.

در آن هنگام مردی به نام ابو عبدالله به بخارا آمد او از دانش‌های روزگار خود چیزهایی می‌دانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم وقتی که به خانه ما آمد من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد فقه می‌آموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.

اوبه من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم.

چون اواز بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علمطب در من پدیدار گشت

آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم ودر کوتاه‌ترین زمان در این رشته موفقیت‌های بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان می‌کردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم

وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود می‌شدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمی‌دانستند. از مطالعه آنها بسیار سود جستم

پس از مدتی به ری رفتم و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمدم و وی را که به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد م و از آنجا به قزوین و از قزوین به همدان و مدتی دراز در این شهر ماندم و در همین شهر بود که به وزارت شمس‌الدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید.م در همین اوقات کتاب قانون را و تالیف کتاب عظیم شفا را آغاز کردم و مدتی طول کشیدتا  آن را تمام کنم و بعد بیمار شدم. 

ابن سینا در همدان در گذشت و در همان جا به خاک سپرده شد .

شعر بوی جوی مولیان آید همی از رودکی

امیر نصر سامانی تصمیم می گیرد به همراه سپاهیانش به طور موقت در باد غیس (در خراسان آن زمان) اقامت کند، اما خوش آب و هوا بودن این منطقه اقامت امیر را طولانی می کند. لشکریان که دلتنگ شده بودند و نمی‎خواستند بیشتر در آنجا بمانند جرات بیان خواسته‎ی خود را با امیر نداشتند و از رودکی می‎خواهند امیر را به بازگشت ترغیب کند. رودکی که امیر را خوب می‌شناخت تصمیم می‌گیرد با سرودن شعری بخت خود را برای راضی کردن امیر به بازگشت به بخارا بیازماید. رودکی در حضور امیر چنگ زنان قصیده‌ی «بوی جوی مولیان آمد همی» را آغاز می کند. امیر با شنیدن قصیده‌ی رودکی چنان دلتنگ می‌شود که بی کفش و رخت سفر سوار بر اسب تا بخارا می‌تازد!

روایت کامل‌تر را با قلم نظامی عروضی، نویسنده قرن 6 هجری بخوانید.

روایت دیگر مصرع نخست این قصیده چنین است:
بانگ جوی مولیان آید همی
طرفداران این روایت می‌گویند جوی و رود معمولا بانگ دارند و نه بو. البته ضبط «بوی جوی مولیان» در بین مصححان دیوان رودکی مشهورتر است.

چنین آورده‌اند که نصر بن احمد که واسطه عقد اهل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته ولشکر جرّار و بندگان فرمانبردار زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس. که بادغیس خرم‎ترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هم یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایسته‎ی میدان و حرب شدند،نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مَرغ سپید فرود آمد ولشکرگاه بزد. و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوه‎های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جای‎ها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد.آنجا لشکری برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوه‎ها بسیار و مشمومات فراوان. لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش … زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آورردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی.
چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند و لشکرگاه به مالین به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوه‎ها در رسید.
امیر نصربن احمد گفت تابستان کجا رویم که از این خوش‎تر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم.
چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست…دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد.پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشم‎تر و مقبول‎القول‎تر از او نبود.گفتند به پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دل‎های ما آرزوی فرزند همی‎برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی‎برآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده ای بگفت به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پرده‎ی عشاق این قصیده آغاز کرد:

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

پس فروتر شود گوید:

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی

چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد وبی‎موزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی بخارا نهاد چنان که رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند، به برونه، و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد.

نظامی عروضی

چهار مقاله (مجمع النوادر)


جعفر شعار و حسن انوری در کتاب «گزیده‌ی اشعار رودکی» ماجرای بالا را به زبان امروزین چنین نقل کرده‎اند:

«علت سرودن این شعر را چنین نوشته‌اند که نصر بن احمد سامانی در زمستان در بخارا اقامت می‌کرد و در تابستان به سمرقند یا به شهری از شهرهای خراسان می‌رفت. در سالی که به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جهت خوشی هوا و فراوانی نعمتها، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند و بدین‎سان اقامت او چهار سال طول کشید. سران و بزرگان که از اقامت دراز و دوری از خانواده دلتنگ شده بودند نزد رودکی آمدند و از او خواستند تا کاری کند که امیر به بخارا بازگردد. رودکی این شعر را سرود و آن‎گاه در مجلس امیر حاضر شد و در پرده‌ی عشاق آغاز به خواندن کرد. چون به بیت «میر سرو است و بخارا …» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بی کفش و جامه‌ی سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد»

دولتشاه سمرقندی در کتاب «تذکرةالشعرا» ضمن بیان حکایت فوق با نگاه دقیق خود چنین می‎نویسد:

«… گویند امیر را این قصیده به خاطر چنان ملایم افتاد که موزه در پای ناکرده سوار شد و عزیمت بخارا نمود و عقلا را این حالت به خاطر عجیب می‎نماید که این نظمی ساده و از صنایع و بدایع و متانت عاری. چه اگر در این روزگار سنخنوری مثل این سخن در مجلس سلاطین و امرا عرض کند، مستوجب انکار همگنان شود»

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صائب در جواب حافظ : هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را شهریار در جواب هر دو : هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را امیر نظام گروسی در جواب حافظ : اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را بدو بخشم تن و جان و سرو پا را جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را دکتر انوشه در جواب امیر نظام گروسی : اگر آن مهرخ تهران بدست ارد دل ما را به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را رند تبریزی هم در پاسخ حافظ ، صائب و شهریار : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بهایش هم بباید او ببخشد کل دنیا را مگر من مغز خر خوردم در این آشفته بازاری که او دل را بدست آرد، ببخشم من بخارا را نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را نه من آن شهریارانم ببخشم روح و اجزا را که این دل در وجود ما خدا دارد که می ارزد هزاران ترک شیراز و هزاران عشق زیبا را ولی گر ترک شیرازی دهد دل را بدست ما در آن دم نیز شاید ما ببخشیمش بخارا را محمد فضلعی در جواب حافظ : اگر این مهرخ شهلا بدست آرد دل مارا زیادت باشد اورا گر ببخشم مال دنیا را به راه دین میبخشند سر و دست و دل و پا را نه برگور و نه بر آدم گری بخشند اینها را محمد فضلعلی در جواب انوشه و شهریار: مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی نباشد ارزش یک فرد زیبا ، روح و معنا را امام عصری و حاضر چنین بیهوده میگویی که روح معنیش بخشی ، یکی مه روی شهلا را وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم که نالایق بود دست و سر و هم روح ومعنا را مگر یک مهرخ خاکی به معنا چیز میبخشد وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند ندانی این معما را به یاوه چرت میگویی سید حسن حاج سید جوادی در جواب انوشه : اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را تمام روح و معنا را به دست یار می بینم چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را الا ای حاتم طائی ز جیب غیب می بخشی ؟ نباشد ارزش یک بچه میمون روح و معنا را یک شاعر یا شاعره گمنام در جواب به حافظ و رند تبریزی و صائب : عجب آشفته بازاری ، خریداران دانا را همه ترکان تبریزی ، بت زیبای رعنا را گشاد دست صائب بین ، پشیمان می شود منشین خریداری چنین هرگز ، چه ارزان داده اعضا را سر ودست بلورین را ، تن رعنای سیمین را که بر کارش نمی آید ، بجایش دست و هم پا را بیبن این را به آخر شد ، عنایاتش چه وافر شد نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را از این بهتر چه می خواهی ، زیانت می رسد باری بیا ای ترک شیرازی ، ببر این مرده کالا را بیا دلدار شیرازی ، ببین رند از سر مستی چه می گوید نمی دانم ، مگر گم عقل برنا را شماتت بر خریداران ، چو سنگ از آسمان باران چرا اینگونه گفتن ها ، چنین عرضه تقاضا را برابر می کند دل را ، که برتر می کند دل را زعشق ترک شیرازی ، همو بخشد همان ها را سر آخر چه می نازد ، به شهر خواجه می تازد سخاوت می کند او هم ، سمرقند و بخارا را بدور از قیل و این غوغا ، سر خود (بی نشان) بالا دعا کردم یکایک را ، تو هم (انّا فتحنا) را دکتر آصف در جواب حافظ و گروسی و انوشه : اگر آن مهرخ خوافی بدست آرد دل مارا نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم را اگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا را دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتا وگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را ولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را بدو بخشد تن و معنا ، بهشت و عرش اعلا را حسین فصیحی لنگرودی : "اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را" نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را ببخشید آنچه میخواهید ، از سر تا به پا ، اما نبخشید از سر وادادگی ملک شهیدان را ناتولی درخشان : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا چه جای بخششی دیگر سر و روح و بخارا را کسی را چیز میبخشند که در وی حاجتی باشد نه بهر ترک شیرازی که خود بخشیده جانها را عماد کرمی : اگر آن سرو اهوازی به دست آرد دل مارا به ابروی کجش بخشم چهارشیر ، و ملی را سخا و جود آن باشد که از شهرش بدو بخشی نه چون حافظ که میبخشد به شیرازی بخارا را خانم یاری : اگــر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را چنــــــان بوسم به دل او را ، کهبوسد او دل ما را نه چون حــــافظ دهم او را سمرقند و بخـــارا را نه چونصائب دهم او را ســر و دست و تن و پا را نه چون استاد می بخشم به او، مـــن روحو اجزا را نه چون یاری بسایم من ، ز آن عــــــزت کف پا را سمـــرقند وبخــــارا را ازآن شاه می دانـنــــد کجا آری تو ای حافظ برایش این هــدایـــــارا سرو دست و تن و پا را خدای دل نمی خواهـــد نخواهد ترک من صائب ، تو را باسودُ اینـهـــــا را و تـو ای شهریــــار ما ،همی شوری ســـر صائـب ندانستیکه از رب الکریم است روح و اجــــزا را تو ای یــــاری اگر محو جمال یــــار میبودی بساییدی ز جــانت از برایش آن دل خــــــــارا امیر یوسف محبی از زبان حافظ : منــم حـــافظ که اشعارم پریشان کــرده فــردا را بـه یــادم بــرده ایـن عـــالم تمـــام فکــر دنیا را اگـر بـر تـرک شیـــرازی سراییــدم چنیـن اشعـار نمیـدانـــی کـه یــاد او هنـــوزم بـــرده دلهـــا را چنیــن یــار گــران قدری ندیــدم در پــس عــالم که صائب در جواب من دهد دست و تن و پا را اگــر پاســخ ندادم مــن به صائب در چنین روزی نمی خواهم غمش بینم که گیرد دامـن مـا را اگــر گـــویـــم دهــم بــر او سمـرقــند و بخــارا را هــم اکنـــون بـاز میگویــم دهم من کل دنیا را اگــرعشقی چنین خواهی بگو راز خودت با رب کـه بـر عشــاق میبخشد تمــام روح و معـنا را نصیحت می کنم بر تو که داری ایـن چنین دلبـر به هـر قیمت به دست آور اگـر خواهی ثریـا را کنم یادی ز این یوسف که داده وقت خود بر من ندایش را به رب گوییــم کـه میخواهد زلیخا را مهرانگیز رساپور (م. پگاه) : چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود: « " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !» بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ، مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را؟! محمد عبادزاده شاعر طنز سرا : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟ و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را...! یک شاعر یا شاعره طنز سرای دیگر : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بگویش باز پس آرد دل بی چاره ی ما را مگر طاقت و یا ظرفیتش چون است یارم را که هر کس میرسد ره ره بدستش می دهد دل را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را گر عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا یک شاعر یا شاعره گمنام : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟ که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را کسی که دل بدست آرد ، که محتاج بدنها نیست که صائب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : به پیش ترک شیرازی مگر کی ارزشی دارداگر بخشم زدار خود تمام روح و اجزا را خوشا آن کس که می بخشد ز دار و از ندار خویشبسان شیخ شیرازی که بخشیده است آنها را اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دلما رابه خال هندویش بخشم تمام ملک دنیا را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : هر انکس چیز می بخشد، ز درک خویش می بخشد یکی جان و یکی روح و دیگر هیج می بخشد یکی از بخشش عریان است و ان دیگر به عصیان است و هرکس از برای دل دوصد بس بیش می بخشد اگر ان ترک شیرازی، دلی را دست اوردی تو عنوان دان که او هم نیز، یکی ناچیز می بخشد یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : اگر یار بلند بالا بخواهد خاطر مارا بر این لطفش ببخشایم تمام جمله اعضا را هر آن کس چیزمی بخشد ز مال خویش می بخشد هر آن کس چیزمی بخشد ز ملک خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را "ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را" یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است من مفلس کی‌ام چیزی ببخشم خال زیبا را اگر استاد ما محو جمال یار می‌بودی از آن خود نمی‌خواندی تمام روح و اجزا را یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر : هر آن کس چیز می بخشد به لطف خویش می بخشد یکی جان و یکی روحش یکی دیگر بخارا را یکی شاید ندارد چیزی وهیچ اش نمی بخشد یکی چون من نه می بخشد نه می خواهد که بخشیدن اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندو اش این من نه خواهم خواست بخشیدن من هم میگم : سمرقند و بخارا را ، سر و دست و تن و پا را تمام روح و اجزا را ، تمام روح و معنا را هزاران شعر زیبا را ، شهنشاهی عالم را بهشت و عرش اعلی را ، سریر روح معنا را نه ایران را ، نه ایمان را ، نه حتی کل دنیار را هزاران عشق زیبا را ، زهی ملک سلیمان را نه ثروت را ، نه مکنت را ، نه شوکت را ، نه صولت را نه اینان را ، نه آنان را ، نه حتی کل دریا را نمی بخشم به جانانم ، بدان خالق همی بخشم که بخشیده به من ، آن ترک یار مهربانم را آگر آن ترک جانانم بدست آرد دل ما را به محض بودنم بخشیده او یک روح و یک جان را نباشد هیچ لا یق تا که بخشم من نگارم را به محض بودنش بخشم ، تمام بود و هستم را خواننده ای به نام هوشنگ الا ای مدعی عشق سمرقند و بخارا را سرو دست و تن پا را و هم آن روح و معنا را بهایش را ستانیدن نباشد شرط دلداری ببخشا بارضای دل نه با شرط و اگر اما! و در ثانی تمام این سخاوتها که میبخشی فروغی از رخ یار است نباشد ذره ای مارا! برای یار شیرینم نیابم تحفه ای لایق چه آرد او چه نارد او بدستش این دل مارا خواننده ای به نام فرزاد فرضی پور اگــر آن تـــرک نمینی بدست آرد دل ما را ز رویش بخشم از نامم به زرگرگو که فرزادم ز حافظ انتظار این بود ز یارانم ولی هرگز یکی دستی بداد از دم یکی روحش کمی لرزید چه بهتر میشد از اول که حافظ بو همان زرگر خواننده ای به نام طاهر اگر آن ترک شیرازی ببیند این سخن ها را به خال هندویش سوگند به دست آرد دل مارا! که خواجه بهر پز دادن و ایضا بهر تفریحش همی گفته به این و آن ببخشم من بخارا را ! اگر هم هرچه بخشیده به اعتبار بخشیده ببین اینک در این هنگام شمار جو زده ها را ببین خواجه چه ها کرده که بعد این همه سالش که یک لشگر به شعر خود نکرده حل معما را ! چه رخ داده که حافظ را همه باهم به نقد آرید؟؟ ببین ترکی ببرده آبروی پیر دانارا خواننده ای به نام احمد قارونی فرد اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را دلی خونین نصیبش گشته بیچاره نبرده سود از این کالا اگر خون از دلم شوید به ارزانی کالا و فراوانی پس آنگه خال هندویش بیارزد هم سمرقند هم بخارا را وگرنه من در این آشفته بازار گرانی ها و بیکاری روم قند سمرقند گیرم و آب بخارا را دگر چیزی نمی ماند برای خواجه شیراز که بر هر خال هندویی ببخشد این چنین آن را جواب خواننده ای به نام محسن منجزی به رند تبریزی اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم زمین و باغ دلهارا هرآ کس چیز میبخشد بروی لطف میبخشد نه بر آن رند تبریزی بگیرد کل دنیارا که ما هستیم اهوازی نه تبریزی شود چون ما در این دولت هر آن آشفته بازاری زیر ترک تبریزیست چنان گوید که من هم در این آشفته بازاری ز او گیرم تمام روح و اجزارا تو ای رند تبریزی تو از حافظ جه میدانی من از حافظ چنان دانم که او صاحب سخن سلطان ایرانست خواننده ای به نام فرشته شیرین سخن کسان بخشند!چه سان بخشند؟تمام روح واجزاء را سرو دست و تن وپارا سمرقندو بخارا را زبحر آنچه میبخشند چه سان مردانه میبخشند! نباشد نزد من یاران بهاء حکمت الله را خواننده ای به نام حامد نه ترک است و نه شیرازی مزن تهمت تو مولا را نه محتاج است که بخشندش سمرقند و بخارا را فدای او همه عالم من الاول الی الاخر همه عالم دهد در راه او دست و سر و پا را اگر حافظ بگوید ترک شیرازی مقصر نیست برای اینکه نشناسد عزیز قلب زهرا را خواننده ای به نام حسین افسری چو صائب من نمی بخشم سرودست و تن و پارا اگر بخشم, ببخشم قسمتی از مال دنیا را اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم کمی از ارث بابا را خواننده ای به نام عبدالعلی حافظ خبر نداشت جهان وقف مرتضاست از کیسه ی‌ خلیفه سمرقند داده است خواننده ای به نام محمد علی شمس بیرامی اگـــر آن تـــرک شیرازی بــدست آرد دل مـا را چــــه بیهوده ست کــار او که چون باشد سر کارا بده ساقـــی مـی باقی که در جنت نخـواهی یافت کســـی از دوســتان خــود و هم او و من و ما را فغان کـــاین لولیان شـوخ شیرین کار شهر آشوب خیــــــالی خـــام کردند و نمودند عشوه ای مارا ز عشـــــق ناتمـــام ما جمال یـار مستغنی است کــــه او خــــود نیز مــــی داند عیار ما و معیارا مـن ازآن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم کشــــاند ســـوی بیراهه زلیخــا جمله زن ها را اگــــر دشنام فـــرمایی و گــر نفـرین دعا گویم سکــــوتی محــض بایــد در جـواب ابلهان مارا نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند جوانــــان در زمــان ما شراب و عیش و ودکا را حـــدیث مطـــرب و مـی گو و راز دهر کمتر جو کســــی را نیست اعصـــاب شنیدن، وعظ ملا را غـــزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ کنـــون لاطاعــلات بی حساب "شمس" رسوا را خواننده ای به نام صابر اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را بدو گویم رهایم کن، که بیند ترک تبریزی! برو ای ترک قلابی و عشوه می نکن، ورنه ز مادر زن رسد ما را، هزاران فحش تبریزی خواننده ای به نام عماد کاظم زاده عجب زندانه مى بخشى, چه بى رحمانه مى بخشى چه فکرى کردى اى حافظ,چنبن شاهانه مى بخشى خواننده ای به نام احمد حافظیه (زخمی) اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم همه دنیا و عقبا را هر آنکس چیز میبخشد چنان وهاب میبخشد نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را و یا صایب که میبخشد سر و دست و تن وپا را و یا آن ترک تبریزی تمام روح و اجزا را سمرقند و بخارا را, سرو دست و تن و پا را تمام روح و اجزا را وبال گردن است ما را به حق شایسته میباشد همه دنیا و عقبا را سواد خال آن ترکی که روشن کرده دل ها را خواننده ای به نام محمدرضا انصار تو ای حافظ چه میبخشی براه ترک شیرازت که او بادیگری میخندد اکنون در بخارایت اگرآن ترک شیرازی بدست ارد دل مارا بیفتم من بدنبالش کنم ناقص سر او را خواننده ای به نام پرویز شاه اگـــــر آن دلبـــــر رعنـــــا بدســـــت آرد دل ما را چسان بخشم همه اجزا را که لطف کرده خدا ما را نــــه زر دارم نــــه زیـــور نه مــــلک دارم نه اختر که همه ذرات عالم میشود مربوط خداوند توانا را نه من پادشاه دهرم که همه در حیز ضبط من نه چون حافظ لسان الغیب خدابخشیده مقام او را اگر حــــافظ میبخشد همچو شهنشاه میبخشد که مدام بوده قرین رب , خداش بخشیده ثریا را کجا باشد مرا مال دنیا بخشیدن بهر دلبـــر طناز اگر جان هم فشانم من بر او ندارد ارزش نگاهش را در این سده بیست و یک همه عشاق مجازی اند ندیدم عاشق راستین ز شعف بخشد روح ومعنی را چرا ملحد شود شاعر که بخشیده روح و معنی را کـــه با این بخشش نیکـــو فکنـــــده شور دلها را مبخش پرویز این و آن اگر خواهی شوی رستگار اگر روح و روان بخشی چه پاسخ میدهی کبریا را خواننده ای به نام رضا چاوشی زاده اگر آن چشم زیبایش به دست آرد دل ما را بدو با جان و دل بخشم ثواب و خیر دنیا را سمرقند و بخارا و سر و دست و تن و پا و تمام روح ومعنا هم درین دنیا به کار آید من آن بخشم که گیرد دست او در روز رستا را خواننده ای به نام سید علی اکبر موسوی آبملخی اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را بخال هندوش بخشم سمرقند و بخارا را نه چون ظاهرگرایانی که در بند قلم مانند بعین و لام و یای و ساق و کا و بای دنیا را همه عالم برایم چون سمرقند و بخارایی بچشم عشق باید دید نگر آخر تو معنا را تمام هستی ام باشد فدای زلف مشگینش بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را خواننده ای به نام امیرحسین اکبرپور اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مـــــارا عجب بختی به او رو کرد،نمیکرد فکر اینجـارا میـــدانم نمیگنجد ز خوشحالی در پوستش بگذارید که خوش باشد همین چند روز دنیارا من نمیدم وعده سرخرمنی چون حافظ و صائب به سان وعده ی دست ها و پا ها و بخـارا را بیا بنشین به پای گفتمان بینیم چه میخواهی فــقــط باید یکی را برگزینی : خر یــا خرما را خواننده ای به نام معصومه فراهانی (قاصدک) اگر آن شاه رستاخیز بدست آرد دل ما را تن و جان را فدا سازم ببازم دین و دنیا را اگر بر ملک دل آید نگه بر چهره ام ساید تن وجان سهل می آید دهم انفاس عیسی را نکورویان شیرازی ،عراقی، ترک یا تازی چو گل ، برخاک می افتند چو بینند یار والا را سمرقند و بخارا نه ، سر و دست و تن و پا نه تمام آسمانها نه ، ببخشم آینه ها را ! خواننده ای به نام کیان افروز - زرقان منم آن ترک شیرازی همان سرو بلند بالا همان که خال هندویش ندارد در جهان همتا همان دلدار شیرازی که حافظ ! دادمت بازی چه ولخرجی !!که بخشیدی سمرقندو بخارارا سمرقند وبخارارا از آن شاه میدانند نثار مقدمم سازید شهنشاهی عالم را خواننده ای به نام بیدار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را چه خواهم کرد من زان پس،به پشت سر سخنهارا مرا عهد و عیالی و وفوری از نباید ها اگر دل را برد از من ،جوابم چیست آنها را عیالم گر شود آگه ،ز عشق ترک شیرازی بسازد خار آن ترک و کند بردار پس مارا چو حافظ من ببخشایم سمرقند و بخارا را و چون صائب دهم آسان سرودست و تن و پارا ولی دل را نمی دانم،به تدبیری بگو جانا بسازم نیک فردا را ؟؟؟کنم آماده حلوا را؟؟؟ خواننده ای به نام مملی اسطخدوسی اگر آن دخت شیرازی باشد پولدار باباش قاضی برایم میخرد هر آن سوزوکی واس ماشین بازی اگر آن دخت شیرازی نخواد از من پول و ماشین برایش میخرم هر روز فلافل با سس آشین اگر آن دخت شیرازی نیاد با من تو این ماشین منم بستم فلنگم را از اینجا تا پکن تا چین اگر آن دخت شیرازی ب خم آرد دل مارا ب تاز ابرویش بخشم تمام عشق پاکم را

فهرست

به گزارش خبرآنلاین، این مراسم جمعه 19 آبان در خانه اندیشمندان علوم انسانی و با حضور اهالی فرهنگ و نویسندگان برگزار شد.


 اولین سخنران این مراسم رضا امیرخانی نویسنده بود که طی سخنان کوتاهی اظهار کرد: «عرصه داستان کوتاه ما اگر در یک عرصه بسته بچرخد و ما تنها خواننده داستان‌های خودمان باشیم و بخواهیم مثل همان‌ها هم بنویسیم، در این چرخه بسته باقی می‌مانیم.»


سپس از حامیان معنوی جشنواره؛ نشرهای مروارید، ‌ سبزان‌، آگه‌، بیدگل‌، گسترش، ‌ هیرمند، روزنه و نشریه فرهنگی هنری بخارا با اهدای لوح تقدیر، قدردانی شد. 

در بخش بعدی هیئت داوران جشنواره شامل امیرعلی نجومیان‌، بلقیس سلیمانی‌، محمدحسن شهسواری، ‌فرشته نوبخت و سینا دادخواه مورد تقدیر قرار گرفتند.

 

علی دهباشی مدیرمسئول نشریه بخارا در سخنانی درباره شروع داستان‌نویسی فارسی گفت: «حدود 91 سال پیش در سال 1921 میلادی جمعی از نویسندگان ایرانی که در برلین زندگی می‌کردند، کمیته‌ای را به نام ملیون تشکیل دادند که علیه سیاست‌های روس و انگلیس مبارزه می‌کردند و در این جمع محمدعلی جما‌لزاده کوچک‌ترین و ناشناخته‌ترین آن‌ها بود. این جمع در هر چهارشنبه دور هم جمع می‌شدند و مطلبی را می‌خواندند‌. جمالزاده در یکی از چهارشنبه‌ها نخستین داستان کوتاه فارسی را خواند که بسیار مورد توجه آن جمع قرار گرفت.»

در بخش دیگری از این مراسم از برگزیدگان این جشنواره تقدیر شد. سروش چیت‌ساز، شیدا غلامرضاکاشی‌ و آزاده دستمالچی به ترتیب اول تا سوم شدند و از پویا رئیسی به عنوان نویسنده داستان منتخب خلاق ‌ تقدیر شد.