برخیزید پیش از آنکه بیدارتان کنند ، رهسپار شوید پیش از آنکه رهسپارتان کنند و از خاک شوید پیش از آنکه در خاکتان کنند .
شگفتا ! رو به خدا دارند و کلام او را بر زبان می رانند ولی دلهایشان با او نیست و چشمداشت رستگاری دارند .
آگاه باشید نیّات شما بسان دانه هست و اعمالتان بسان فلاحت ،پس پیش از آنکه بیندیشید چگونه بکارید تأمل کنید که چه میکارید .
بدانید ! اگر محصّلی جواب نادرست را با خط زیبا بنویسد نمره ای نمی برد ولی اگر جواب درست را با خط نا زیبا بنگارد نمره کاملش را دارد و خوشحا به حال آنکه جواب درست را با خط زیبا می نویسد ، پس اول درون خویش را پاک سازید و بعد برونتان را .
بدانید که عشق آفتاب است و گذشت باران و سخاوت خاک و انفاق دانه ، پس به دیگران عشق بورزید و گذشت کنید و سخاوت داشته باشید و انفاق نمایید تا رستگار شوید و خدا را با تمام وجود دریابید .
انفاق کنید پیش از آنکه از دستتان برگیرند بپوشانید پیش از آنکه از تنتان برکنند و بخورانید پیش از آنکه از حلقومتان بیرون ریزد و بدانید که سعادت در گرفتن و پوشیدن و خوردن نیست که در دادن و پوشاندن و خوراندن است .
وای بر کسانی که نمی اندیشند و عمل میکنند چون کسانی که نمی کارند و درو می کنند .
وای بر آنهایی که در زبانشان قربة الی الله جاری است و در دلشان طلب دنیا .
وای بر آنهایی که کم می دهند و بیشتر می گیرند .
وای بر آنهایی که در گود می روند و در برابر خداوند رکوع میکنند و به سجده می افتند تا در مقابل خلق به صدر بنشینند و کرنش ببینند .
وای بر آنهایی که بظاهر از خدا پیروی میکنند و در باطن از شیطان .
وای بر آنهایی که مشعل هدایت به دست گرفته اند تا دیگران را به گمراهی بکشند .
وای بر آنهایی که از برای دنیایشان خلق را از آخرت باز می دارند .
وای بر آنهایی که دهان صورتشان را به صیام می بندند تا دهان طمعشان را به حرص بگشایند .
چندان از دنیا برگیرید که گویی دمی دیگر سیلی در پیش است و زلزله ای در راه .
چون چهارپایان نباشید که هر چه خواستند بارتان کنند و هر کجا خواستند ببرندتان .
برحذر باشید از آنهایی که می گویند و عمل نمی کنند و عمل می کنند و تأمل نمی نمایند .
فریب ظاهر را مخورید چه بسا عسلها که به سم آلوده اند و چه بسا میوه ها که تلخند و چه بسا دامها که از حقیقت طعمه ساخته اند و چه بسا آتشها که نه برای روشنایی و گرما دهی که برای سوزاندنتان برافروخته اند .
چون درخت باشید بگذارید در سایه اتان بیارامند ، از میوه هایتان برچینند و از ساقه هایتان هیزمی از برای آتش و یا ساختن ابزاری بر کنند ولی وای بر آنهایی که تبر بدست می گیرند و درخت را برمی افکنند در حالی که تیشه به ریشه خود می زنند و نمی دانند .
صداقت تنها راهی است که سرانجامش روشنایی است .
بیندیشید پیش از آنکه عمل کنید و عمل کنید پیش از آنکه موعدش بگذرد .
بدانید دروغ سرمنشأ همه پلیدیها و کبر سردسته همه پستی هاست .
کسی که خوبی می کند و افشا می سازد چون کسی است که خانه ای می سازد و به آتش می سپارد .
محبّت و گذشت بهترین همراه و کینه و انتقام بدترین همدم است .
حسادت بدترین بیماری و خساست کشنده ترین آفت است .
وای بر آنهایی که می دهند و منت می نهند و می پوشانند و رسوا میسازند .
بدانید در دنیا مسافرید پس حداقل ره توشه را برگیرید تا از رفتن باز نمانید که سرانجامی جز خسران و ثمره ای جز حسرت در پی نخواهد داشت .
بدانید که ایمان به خدا ریشه اتان و عمل صالح میوه اتان است پس ریشه را عمیق تر و میوه را نکوتر سازید .
بدانید که دین برای انسان است نه انسان برای دین .
حسرت نخورید به آنچه از دنیا از دست داده اید حسرت بخورید به آنچه از برای دنیا از دست داده اید .
چون دانه باشید و از دنیا برای رستن خویش بهره گیرید و دنیا را مقصد خویش نسازید که نهایتش پوسیدگی و گندزدگی است .
بسم الله الرحمن الرحیم
گزارش روز اول
مدرسه: ………….:
کارآموز : ………………
استاد : ………
روز …. مورخه ..... با یک دنیا امید و آرزو و سرشار از هیجانی نگفته همراه با احساسی جدید از جنس معلمی جهت رفتن به مدرسه آماده شدم. در ساعت .... پس از صرف صبحانه همراه یکی از دوستان به راه افتادیم تا به مدرسه رسیدیم.
چون برای اولین بار بود که به مدرسه ........... واقع در ...........می رفتیم. با کمی تاخیر به مدرسه رسیدیم که آن هم داستان خودش را دارد در اینجا بیان نمی کنم.
ورود به مدرسه
با ورود به مدرسه و دیدن هیاهوی بچه ها و تماشای شور وحال بچه ها، انرژی و انگیزه ای دو چندان به من داده شد. بچه ها که در حیاط مدرسه که به صف ایستاده بودند با دیدن ما توجهاشان جلب شد و از همان ابتدا نشان دادند که برایشان حضور ما در مدرسه جالب می باشد.
به صف شدن دانش آموزان و شعارهایی با نگاهی ایدئولوژیک ، هیجانی خاص به محیط مدرسه می داد.
بعد از صحبت های مدیر و مراسم معمول ، معاون آموزشگاه از ما خواست که اسما هایمان را در دفتر حضور و غیاب بنویسیم و امضا کنیم و بعد هر کدام را به اختیار خودمان یک کلاس را انتخاب کنیم. .دانش آموزان به سمت کلاس های خود رفته و ما هم به اتفاق همکاران به طرف کلاس رفتیم. زنگ اول کلاس چهارم و معلم ای کلاس آقای .... بود.
ورود به کلاس
ورود به کلاس و شروع روز اول :که همان ورود به دنیای زیبا بود و تداعی خاطرات گذشته و نشستن پشت نیمکت هایی که الان خیلی برای من کوچک شده است البته در ظاهر کوچک بود!اما همین جا است که امکان پرورش انسان و تعالی او به سمت کمال میسر می گردد....
زنگ اول زنگ ریاضی بود، برپا!
با صدای برپای نماینده کلاس و سلامی هماهنگ و ادای احترام به معلم و کاروز تازه وارد، یک نوع ارتباط دوستانه با معلم خود و اخترامی که به بنده گذاشتند ، شور و شوقم دوبرابر شد. همه ی این صحنه ها خاطره انگیز و جذاب بود ، بعد از معرفی من به کلاس توسط معلم ، آقای .... از من خواستند تا خود را بیشتر معرفی کنم که این شد اولین ارتباط کلامی من با دانش آموزان...
شروع تدریس: معلم و سکوتی همراه با شادابی در کلاس موقع تدریس جالب توجه بود اما در عین حال به محض سوال پرسیدن کلاس گویی منفجر می شد...هیاهوی بچه ها و انگیزه ی آنها ستودنی بود...! هنگام حل تمرینات و کار در کلاس بچه های آخر کلاس از من کمک می خواستند و من به آنها کمک می کردم و ......................
و ساعت بعد ی ورزش بود که نشاط خاص خود که هر انسانی را به وجد می آورد.صف شدن دانش آموزان و آماده شدن برای ورزش و نرمش و تقسیم بندی برای بازی فوتبال و... .
ساعت سوم درس علوم تجربی..........................
و ساعت چهارم علوم اجتماعی....................
و در پایان زنگ پنجم که با خورد زنگ گویی کلاس منفجر شده و همه با همهمه فراوان و زور و فشار از درب کلاس و مدرسه می رفتند تا به آغوش خانواده بازگردند.
.و این پایان اولین روز تحصیلی من به عنوان یک کارورز در سال 1393 بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
گزارش روز اول
مدرسه: ………….:
کارآموز : ………………
استاد : ………
روز …. مورخه ..... با یک دنیا امید و آرزو و سرشار از هیجانی نگفته همراه با احساسی جدید از جنس معلمی جهت رفتن به مدرسه آماده شدم. در ساعت .... پس از صرف صبحانه همراه یکی از دوستان به راه افتادیم تا به مدرسه رسیدیم.
چون برای اولین بار بود که به مدرسه ........... واقع در ...........می رفتیم. با کمی تاخیر به مدرسه رسیدیم که آن هم داستان خودش را دارد در اینجا بیان نمی کنم.
ورود به مدرسه
با ورود به مدرسه و دیدن هیاهوی بچه ها و تماشای شور وحال بچه ها، انرژی و انگیزه ای دو چندان به من داده شد. بچه ها که در حیاط مدرسه که به صف ایستاده بودند با دیدن ما توجهاشان جلب شد و از همان ابتدا نشان دادند که برایشان حضور ما در مدرسه جالب می باشد.
به صف شدن دانش آموزان و شعارهایی با نگاهی ایدئولوژیک ، هیجانی خاص به محیط مدرسه می داد.
بعد از صحبت های مدیر و مراسم معمول ، معاون آموزشگاه از ما خواست که اسما هایمان را در دفتر حضور و غیاب بنویسیم و امضا کنیم و بعد هر کدام را به اختیار خودمان یک کلاس را انتخاب کنیم. .دانش آموزان به سمت کلاس های خود رفته و ما هم به اتفاق همکاران به طرف کلاس رفتیم. زنگ اول کلاس چهارم و معلم ای کلاس آقای .... بود.
ورود به کلاس
ورود به کلاس و شروع روز اول :که همان ورود به دنیای زیبا بود و تداعی خاطرات گذشته و نشستن پشت نیمکت هایی که الان خیلی برای من کوچک شده است البته در ظاهر کوچک بود!اما همین جا است که امکان پرورش انسان و تعالی او به سمت کمال میسر می گردد....
زنگ اول زنگ ریاضی بود، برپا!
با صدای برپای نماینده کلاس و سلامی هماهنگ و ادای احترام به معلم و کاروز تازه وارد، یک نوع ارتباط دوستانه با معلم خود و اخترامی که به بنده گذاشتند ، شور و شوقم دوبرابر شد. همه ی این صحنه ها خاطره انگیز و جذاب بود ، بعد از معرفی من به کلاس توسط معلم ، آقای .... از من خواستند تا خود را بیشتر معرفی کنم که این شد اولین ارتباط کلامی من با دانش آموزان...
شروع تدریس: معلم و سکوتی همراه با شادابی در کلاس موقع تدریس جالب توجه بود اما در عین حال به محض سوال پرسیدن کلاس گویی منفجر می شد...هیاهوی بچه ها و انگیزه ی آنها ستودنی بود...! هنگام حل تمرینات و کار در کلاس بچه های آخر کلاس از من کمک می خواستند و من به آنها کمک می کردم و ......................
و ساعت بعد ی ورزش بود که نشاط خاص خود که هر انسانی را به وجد می آورد.صف شدن دانش آموزان و آماده شدن برای ورزش و نرمش و تقسیم بندی برای بازی فوتبال و... .
ساعت سوم درس علوم تجربی..........................
و ساعت چهارم علوم اجتماعی....................
و در پایان زنگ پنجم که با خورد زنگ گویی کلاس منفجر شده و همه با همهمه فراوان و زور و فشار از درب کلاس و مدرسه می رفتند تا به آغوش خانواده بازگردند.
.و این پایان اولین روز تحصیلی من به عنوان یک کارورز در سال 1393 بود.