دیگه از اون مریم شاد و سرخوش و بگو بخند خبری نیست.شدم یه ادم اروم و ساکت و روانپریش.
الان چهار ماهه نی نی دارم تو دلم ولی اصلا بهش حسی ندارم.
دفعه قبل رفتم سونو گفت پسره پریروز رفتم گفت دختره.این سونوگرافیاهم چینی شدن.حالا ما معطل موندیم کدومشه.باز واسه 2هفته دیگه نوشته برم ببینم چیه تا شروع کنیم واسه خرید.
مهدی اسم پیدا کرده واسش.میگه چون اسم من مهدی هست باید اسمش به من بیاد دختر باشه مهدیس پسر باشه مهدیار.عجب شوهر پرروییییییییییییییی
قرار بود پایان نامه مو بهمن دفاع کنم ولی بقران یه خطم ننوشتم.خاک تو سرم واقعااااااااا.
بعدا نوشت:افسون جونم عروس خانم خوشگل خیلی خوشحالم بخاطر این روزای شیرینت.
143 روزه که وبلاگم رو آپ نکردم
شاید ب نظر خیلی نباشه ولی واسه من خیلی طولانی بود
تواین 143 روز خیلیامون دلمون شکست
خیلیا از دلامون رفتن
خیلیا پا روی قلبمون گذاشتن
و خیلیا تو قلبمون جا باز کردن
خیلی اتفاقا افتاده چه روزهای خوبی که همه داشتیم
وچه روزهای سخت و بد و تلخی ک از سرمون گذشته
که امیدوارم خوبی ها همه جای بدی هارو بگیره
و همه ی روزای تلخ فراموش شه
143 روز ب سرعت برق و باد گذشت
و بیشتر از ابن نتونستم تحمل کنم
دلم بد جور هوای وبلاگم روکرده بود
که بیام دوباره دلتنگیامو بگم شادی هامو ابراز کنم
و از لطف و محبت همیشگی شما دوستای گل و وفادارم بازم غرق خوشحالی شم
به امید روزای خوب و اینکه بتونم بهترین پستهارو واستون بزارم که شما هم دوست داشته باشید .
خدایا.......
دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان.............
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن................