پیرمرد زیر بارش برف عصا زنون یواش یواش سر به پائین سرفه کنون می رفت به طرف خونه اش خونه که چه عرض کنم یه اطاق تاریک با در و دیوار سیاه و دوده گرفته در یه حیاط قدیمی تو محله امامزاده یحیی بازنشته راه آهن بود تقریبا" سی سال در یه تقاطع جاده و راه آهن نزدیک ایستگاه ورامین داخل اطاق نگهبانی زندگی کرده بود سی سال تموم از اون اطاق نگهبانی هیچ کجا نرفته بود کارش این بود که قبل از رسیدن قطار به تقاطع مانع رو پائین بیاره و بعد از اینکه قطار رد شد دوباره مانع رو ببره بالا یکسال قبل از اینکه در راه آهن استخدام بشه زن و بچه اش در اثر ابتلا به آبله از دنیا رفته بودن ده سال قبل بود که بعد از سی سال خدمت یکروز از طرف اداره اومدن و یه نامه بهش دادن به نامه رسون گفت این چیه؟ نامه رسون گفت حکم بازنشستگیته گفت خوب یعنی چی؟ نامه رسون جواب داد یعنی که خدمتت تموم شده باید بری دنبال زندگیت اینو گفت و رفت و پیرمرد رو نامه بدست در حالی که زل زده بود به جاده ایی که نامه رسون توش با موتورش داشت می رفت تنها گذاشت یکی دو ساعت بعد یه جوونی با زن و بچه اش با نامه ایی تو دستش اومد و به پیرمرد گفت اداره بهش حکم داده که بیاد اونجا و اطاق نگهبانی رو ازش تحویل بگیره و اون باید وسائلشو جمع کنه و از اونجا بره پیرمرد حرفی نزد هیچی نگفت فقط به جوون و زن بچه اش نگاه کرد جوون که دید اون حال طبیعی نداره خودش شروع کرد به جمع کردن وسائل پیرمرد بنده خدا قبل از اینکه به استخدام راه آهن در بیاد سلمونی سیار بود و کیف رنگ و رو رفته اش با وسائل سلمونی توش رو تا اون موقع یادگاری نگه داشته بود بغیر از اون کیف یه زیلوی رنگ و رو رفته یه کتری روحی سیاه دوتا پتو و یه بالش مندرس چند تا تیکه ظرف روحی کج و کوله یه کوزه و یه فانوس کل دارایی پیرمرد رو تشکیل می دادن که جوونک همه رو بقچه کرد و داد زیر بغلش پیر مرد چند قدمی از اطاق نگهبانی دور شد و رفت کنار همون جاده که سی سال نگهبانیش رو داده بود نشست حیرون و سرگردون بود که کجا بره عینک ته استکانیش غبار گرفته بود و اشک هم پر شده بود تو چشمهاش به اطاق نگهبانی نگاه کرد انگار همون بچه اش بود که که تو سال آبله مرد چه بیرحمانه از اونجا بیرونش کرده بودن کم نبود سی سال از عمرش رو تو اون اطاق گذرونده بود اونطرفها کسی نبود که پیر مرد رو نشناسه غذای پیر مرد رو معمولا"دهاتی هایی که همون اطراف زندگی می کردن براش می آوردن چند تا دوست و رفیق همسن و سال خودش هم از همون ها داشت که گاهی رخت و لباسی براش می آوردن تقریبا" زندگی براش هزینه مالی نداشت مدّتها بود که حتّی حقوقش رو هم نگرفته بود از دور گرد و خاک یه وانت بار دیده شد که داشت به پیرمرد نزدیک می شد جلوی پیرمرد که رسید ایستاد راننده اش از پیرمرد پرسید مشدی چه خبر پس چرا اینجا نشستی؟ پیرمرد جریان بازنشستگی و آوارگیش رو براش تعریف کرد راننده گفت ناراحت نباش فعلا" بیا بالا امشبو مهمون ما باش تا ببینیم فردا چی میشه و خدا چی می خواد پیرمرد نگاهی بهش کرد و بدون اینکه تعارف کنه سوار شد جوون راننده هم وسائلشو گذاشت پشت وانت و بردش خونه خودش پیرمرد نخواست زیاد برای اونها مزاحمت ایجاد کنه به جوون میزبانش گفت که تو تهرون یه اطاقی چیزی براش پیدا کنه و بالاخره تو محله امامزاده یحیی یه اطاق براش پیدا شد و اثاثیه مختصرشو کشید و برد اونجا مدّتی که اونجا بود با همسایه ها که هر کدوم اطاقی تو اون خونه کرایه کرده بودن دوست شد یکروز سری به بانکی که در زمان قبل از بازنشستگیش از اونجا حقوق می گرفت زد و کارمند بانک بهش گفت مشدی چرا این همه مدّت نیومدی حقوقتو بگیری؟ پیرمرد چیزی نگفت کارمند بانک بهش گفت می خوای همش رو بهت بدم؟ پیرمرد هم گفت بده بعد کارمند بانک یه کیسه پر پول بهش داد پیرمرد پولها رو آورد خونه و همه رو همون موقع یکجا بخشید به یکی از همسایه ها که مدّتها بود برای خرج دوا و درمون بچه اش معطل مونده بود بعد از اونهم با همون حقوق ماهیونه بازنشستگیش سر می کرد تازه ازش بذل و بخشش هم می کرد به هر حال وارث که نداشت برای کی می خواست جمع کنه؟ کم کم پیر و پیرتر میشد و مریض احوالتر یکشب که رفته بود مجلس روضه موقع برگشتن حالش خیلی بد شد بزحمت خودشو به اطاقش رسوند و رفت زیر پتو یکدفعه صدای در زدن اومد یکنفر با صدای آرومی گفت مشدی مهمون نمی خوای ؟پیرمرد جواب داد مهمون حبیب خداست بفرما صاحب صدا اومد داخل جوانی خوش سیما و خوش پوش بود با ادب سلام کرد پیرمرد گفت علیکم السلام شما؟جوان گفت مگه نگفتی مهمون حبیب خداست من هم فرستاده خدا هستم پیرمردگفت البته بفرما بالا جوان مهمان نشست و باهاش احوالپرسی کرد پیرمرد جواب داد که تمام بدنش درد می کنه مخصوصا" پاهاش جوان دستش رو گذاشت روی پای پیرمرد و گفت مشدی اینجا درد می کنه؟ پیرمرد گفت الان که شما دستتو گذاشتی روش دردش خوب شد دوباره جوان دستشو بالاتر برد و پرسید اینجا چی اینجا هم درد می کنه؟پیرمرد گفت نه اونجا هم خوب شد جوان همینجور بمرور دستشو می آورد بالاتر و دردهای پیرمرد از بین می رفت... فردای اونشب صدای لااله الاالله از تو حیاطی که پیرمرد توش ساکن بود بلند شد و همسایه ها پیرمرد رو می بردن برای کفن و دفن./.
با عرض سلام و تشکر از همراهی شما عزیزان در قسمت قبل با تعریف اعتیاد و چرایی لزوم درمان آن آشنا شدیم سپس چند روش ترک اعتیاد را شرح دادیم تا رسیدیم به روش درمانی جمعیت احیای انسانی کنگره60 تا حدی با صورت مسئله اعتیاد آشنا شدیم و فهمیدیم به اعتقاد کنگره60 بیماری اعتیاد مثلثی است که اضلاع آن را جسم، روان و جهانبینی تشکیل میدهند که در بخش اول با جسم و روان آشنا شدیم و موضوع جهانبینی به این قسمت موکول شد ولی قبل از پرداختن به این موضوع این را یادآور می شوم که هدف از این نوشته نفی یا زیر سؤال بردن هیچ نهاد و متد فعال در این حوضه نیست بلکه فقط با استفاده از تجربه بیش از ده هزار درمان شده بدون وسوسه سعی در ارائه بهترین راه برای افراد خواهان رهایی از اعتیاد شده است
تعریف جهانبینی: همان طور که از نام جهانبینی مشخص است جهانبینی به معنای نوع نگاه افراد به جان است که در افراد مختلف متفاوت میباشد برای مثال یک جنین تمام جهان را شکم مادرش میداند و زمانی که به دنیا میاید احساس میکند تمام دنیایش را از او گرفتهاند و ترس تمام وجود او را فرامیگیرد و به دنبال جایگزینی برای چیزی که از دست داده میگردد و اینجاست که آغوش مادر جایی برای آرامش او میشود و از آن به بعد او همه چیز را در پیوند محبتش با مادر میبیند و بالطبع شیر مادرش یکی از نقاط اتصال او با مادر است تا زمان دو سالگی که این نقطه اتصال از بین می رود به خاطر همین وابستگی فکری و جهانبینی است که کودک در برابر این عمل مقاومت نشان میدهد و زمانی که شکست خورد باز هم دچار آشفتگی میشود و با جایگزین کردن یک عمل دیگر جهانبینیاش را تغییر میدهد و این جایگزین کردنها را در هر دوره زندگی به فراخور انجام میدهد و از دست دادن یک چیز مادی را که جهان و هدفش را در آن میدید با جایگزینی یک ماده دیگر جبران میکند
یکی از این جایگزینیها جایگزین کردن مواد مخدر است همان طور که در قسمت قبل گفتیم خداوند در قران به جای واژه مشروب و مواد مخدر از واژه خمر به معنای پرده و حجابی که روی افکار فرد کشیده میشود یاد میکند یعنی افرادی که از لحاظ فکری و جهانبینی به چیزی وابسته بودهاند و در اثر از دست دادن آن رو به صرف مواد مخدر و مشروبات الکلی میاورند تا آن مواد مانند پردهای روی افکارشان کشیده شود و آنها همه چیز را فراموش کنند بنابراین اگر حتی سیستم شبه افیونی فرد مصرفکننده بازسازی شود اما جهانبینی وی درست نشود درمان اعتیاد به صورت کامل صورت نگرفته و احتمال بازگشت فرد به اعتیاد بسیار بالاست از همین رو اعتقاد کنگره60 بر این است که 95 درصد بار درمان اعتیاد را مسئله جهانبینی شکل میدهد
در کنگره60 به فرد مصرفکننده خواهان رهایی مسافر اطلاق میشود که سه سفر را در پیش رو دارد:
سفر اول: از آغاز درمان تا بازسازی سیستم شبه افیونی بدن که حدود یازده ماه طول میکشد
سفر دوم: از بازسازی سیستم شبه افیونی و قطع مواد تا رسیدن به خود (خودشناسی) که پایان آن مشخص نیست
سفر سوم: از رسیدن به خود تا رسیدن به خدا(خداشناسی) که هیچوقت پایان ندارد
که برای درمان قطعی اعتیاد انجام سفر اول و دوم ضروری است . با آغاز سفر اول آموزشهای جهانبینی نیز شروع میشود و فرد شناخت مواد مخدر را از سویی و شناخت انسان را از سوی دیگر و تأثیر مواد مخدر روی انسان را فرامیگیرد و با بالا رفتن سطح آگاهیاش کاهش مواد مصرفی برایش آسان میشود به نحوی که گفته میشود برای کم کردن یک پنجم مواد و داروی مصرفی باید یک پنجم به داناییفرد اضافه شود به نحوی که با پایان سفر اول داناییفرد نیز به حد قابل قبولی میرسد اما در سفر دوم شخص به سطح دانایی بالاتری در مورد انسان و مواد پیرامون خود به صورت کلی دست میابد و میاموزد که تمام مواد موجود در این جهان دارای دو صورت مختلف هستند یکی مفید و یکی هم مخرب و انسان با شناخت باطنی خودش یاد میگیرد که با تبعیت از خواستههای معقول خودش از مواد پیرامون در جهت مثبت و مفید استفاده کند که نمونه بارز این استفاده صحیح از مواد استفاده از تریاک به عنوان داروی شفابخش است درحالیکه همین تریاک زندگی بسیاری از افراد را به نابودی کشانده است یکی دیگر از آموزشهای جهانبینی نحوه مواجهشدن با مشکلات موجود در زندگی است چون قدر مسلم هر زندگی ای همواره دچار مشکلاتی بوده ، هست و خواهد بود اما آنچه که مهم است نحوه برخورد انسانها با مشکلات است چون یکی از دلایل عمده گرایش افراد به مصرف مواد مخدر فرار از همین مشکلات است درحالیکه در آموزشهای جهانبینی انسان با توجه به شناخت هدف زندگی متوجه این موضوع میشود که مشکلات وسیلهای هستند تا انسان با روبرو شدن با آنها به هدف و غایت اصلی خلقتش دست یابد
به طور کلی آموزشهای جهانبینی کنگره 60 یک هدف را دنبال میکند و آن دستیابی انسان به یک آرامش درونی است و هر کس که به این آرامش دست یابد دیگر نیازی به مصرف مواد مخدر به عنوان یک آرامشدهنده ویرانگر نخواهد داشت و این میسر نمیشود مگر با حضور در کلاسهای آموزش جهانبینی
با احترام و تشکر فراوان از جناب میلاد عیدی
|
||
زندگی چیست ؟ زندگی چیست ؟اگر خنده است چرا گریه میکنیم ؟ اگر گریه است چرا خنده میکنیم ؟ اگر مر گ است چرا زندگی می کنیم ؟ اگر زندگی است چرا می میریم ؟ اگه عشق است چرا به آن نمی رسیم اگه عشق نیست چرا عاشقیم ؟ دنیا را بد ساخته اند عشق مثل قایقی هست که در اعماق دریا غرق میشود ولی دوست داشتن |
||
|
||
دو بیگانه هم درد از خویش بی درد یا نا هم درد با هم خویشاوندترند
انسان نقطه ای است میان دو بی نهایت: بی نهایت لجن بی نهایت فرشته
آن گاه که تقدیر واقع نگردید از تدبیر نیز کاری ساخته نیست
مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد
جامعه دو طبقه دارد: ۱:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند ۲:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها که به این مردم آسایش و خوشبختی بخشیده است
تمام بدبختی های آدم مال این دو کلمه است یکی داشتن و یکی خواستن
چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش
وقتی در صحنه حق و باطل نیستی وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی هرکجا که خواهی باش چه در نماز ایستاده باشی چه به شراب نشسته باشی هر دو یکی است
حوادث انسان های بزرگ را متعالی و آدم های کوچک را متلاشی می کند
این سه راهی است که در پیش پای هر انسانی گشوده است: پلیدی، پاکی، پوچی
شرف مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یک بار لکه دار شد دیگر هرگز جبران پذیر نیست
چقدر دوست دارم این سخن مسیح را ( از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند)
آدم بالاخره می میره حالا من به اسهال خونی بمیرم بهتره یا به خاطر حرفم؟
چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال
گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشم ها نفهمند
پروانه ی شمع اگر هم چون مرغ خانگی نه بر گرد شمع که در پی خروس می رفت زندگی در زیر پایش رام می گشت و آسمان بر بالای سرش به کام
من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد
برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن و یاس انسان امروزه یاسی است ناشی از آگاهی اش به خویش و خوش بینی انسان در تاریخ زاییده ی جهلش نسبت به خویش است
زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد
دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی،که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست بکله به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است
انسان به میزان برخورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه به اندازه نیازهایی که در خود احساس می کند انسان است
برای این که قومی خوب سواری بدهد باید احساس انسان بودن از او گرفته شود
|
||
|
||
و انسان ماندن سخت دشوار و هر روز جهادی باید تا انسان ماند و هر روز جهادی را نمی توان! دکتر شریعتی*
سری که رنج و تعهد و هدف ندارد به دنبال " سرگرمی " می گردد. دکتر شریعتی*
" سخنی " از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی گفتن آن را ایجاب نمی کند. دکتر شریعتی*
در روزگار جهل ، شعور ، خود ، جرم است. دکتر شریعتی*
اضطراب ها همه زاده ی انتظارها است. دکتر شریعتی*
نومیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقینی زلال و آرام بخش می شود. دکتر شریعتی*
" رجعت " شور انگیزترین آرزوی دل ها ی خو ناکرده به تبعید گاه است. دکتر شریعتی* |
||
|
||
|
||
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن |
زندگی یک کلاس و دوره فراگیری مسایل ریاضی است
زندگی یک کلاس و دوره فراگیری مسایل ریاضی است. آنها که فکر می کنند خوشبختی یعنی زندگی بدون مشکل و پیچیدگی، هنوز حقیقت زندگی را به درستی درک نکرده اند. اگر مساله ای نباشد، بحران و دردسری نباشد، انسان هیچ چیز یاد نمی گیرد و هیچ فرصتی برای رشد و تعالی نخواهد داشت.
هدف زندگی رشد و تعالی است. هدفی که بدون وجود مشکلات راهی برای دست یافتن به آن نخواهید یافت. مشکلات به شما انگیزه پیشرفت و رشد می دهند در واقع باید کلمه «مشکل» در ذهن شما به تداعی «پیشرفت» باشد به طوری که هر زمان به مشکلی برمی خورید بلافاصله به جای احساس نا امیدی و ترس از اینکه می توانید ظرفیت وجودی خود را گسترش دهید شاد شوید.