غزلی از زبان فاطمه عماد مغنیه،خواهر شهید؛خطاب جهاد عماد مغنیه
و باد می زند آتش به دامن گلزار
به دست قوم یهود و شقی ترین اشرار
.
هنوز کرببلایی شدن پر از سِرّ است
وعشق می چکد از گوشه ی لبت ... انگار
.
بخند ... خنده ی گل دیدنیست... اما حیف
خزان به باغ رسیده ، چیکده اشک انار
.
پدر که رفت شدی شیر مرد حزب الله
جهاد ... آینه ای از عماد... و این تکرار
.
علی اکبر بابا و حاج رضوان ها
شدی فدایی زینب و حیدر کرار
.
برو... هوای پریدن تو را هوایی کرد
زمین بماند از آنِ هجوم آن کفتار
.
و کهکشان نگاهت کبوتری شده است
و کربلای تو جولان، شروع این دیدار
.
بمان که بوسه زنم بر پر شکسته ی تو
فقط برای خداحافظی... فقط یکبار
.
سلام فاطمه را هم ببر به سوی عماد
بگو که زینبی ام ... ایستاده ام سردار
.
جهاد مغنیه تکرار می شود - برخیز
الا برادر من ... ذوالفقار را بردار
.
خبر دهید به دشمن ، ادامه خواهد یافت
جهاد ، تا سحرِ دیدنِ رخِ آن یار...
.
شاعر: نعیمه امامی اشلق - ۲۹ دی
سلام به همه دوستاین خوبم امروز میخوام واستون خلاصه سریال گناه فاطمه گل چیست رو بذارم امیدوارم خوشتون بیاد این محصول سال2010 این سریال دو فصله و180 قسمت با بازی برن سات و تویه ترکیه پربیننده ترین سریال شده..........
فاطمه گل که به مصطفی دل بسته میخواد تا هرچه زودتربا اون ازدواج کنه تا از دست زن برادرش رها پیدا کنه و غم فقدان پدر ومادرش رو فراموش کنه که تویه تصادف از دستشون داده.فاطمه تویه روستای چشمه زندگی میکنه ویه برادر شیرین عقل داره زن برادرش که اسمش مقدسه همش اونو اذیت میکنه وچون فاطمه خشکله به اون حسودیش میشه. تویه روستا یه پسری بنام کریم زندگی میکنه و چون مادرش خودکشی میکنه اون از بچگی پیش یه زنی بنام مریم بزرگ شده.این روستای خوش اب وهوا محل اقامت خانوادهای ثروتمند ترکیه است که خانواده یاشاران یه ویلا اونجادارن پسر رشاط یاشاران که اسمش سلیم هست وارد این روستا میشن تا تو ویلاشون جشن نامزدیشونو بگیرن.سلیم یه پسر عمو داره به نام اردوان و دوستش که اسمش وورال هست اونا هم باهاش به روستا میان واسه جشن نامزدیش این 3 تا پسر دوست کریم میشن وکریم هم که قبلا گفتم اونم واسه جشن نامزدی دعوته شب جشن نامزدی فاطمه وزن برادرش که وضع مالیشون بده واسه کمک و پدیرایی از مهمونا به ویلای یاشاران میرن شب وقتی که جشن تموم میشه سلیم وکریم اردوان و وورال میرن کنار ساحل و چون خیلی مشروب خوردن مست هستن ازقضا نامزد فاطمه همون مصطفی که ماهیگیره همون شب قراره که واسه صید ماهی بره دریا وتا2روزه دیگه نیاد فاطمه شب یواشکی از خونه میاد بیرون که بره کنار ساحل وبا نامزدش خداحافظی کنه که اون4 تا پسر میبیننش و بهش تجاوز میکنن
جمع آوری شده توسط گروه سی آرسی
دختر خوشگلم
این چند وقت خیلی روزا و شبا دیر می گذشت... ما رفته بودیم که عید غدیر بپیش بابا هوشنگ باشیم اما دیر رسیدیم ، وقتی رسیدیم که نیم ساعت بابا هوشنگ تو کما رفته بود، علتش این بود که کبد خونریزی کرده بود و طحال آبسه زده بود ، کلیه هم که چند وقتی اذیت می کرد!
عزیز دلم اون لحظه که بابا رفت کنارش بودم ولی ای کاش زودتر می اومدم که لااقل جواب سلامم رو می شنیدم.. گذشت و تموم شد... حسرت دیدن و بوسیدن دستش رو دارم ... یک بار نگاه کردن به چشمان مهربانش.. بابا دوست دارم باشی تا باهم شوخی کنیم بخندیم..
پدرم نعمتی بود که بی آنکه بفهمیم خدا ذره ذره ما رو از اون محروم کرد...
ازت دور شده بودیم و این دوری سبب شد تا تو بخوای بری... دل موندن نداشتی و از دنیا و همه وابستگی هاش دل کنده بودی.
خیلی قشنگ با معینا بازی می کردی و سربه سرش می گذاشتی...سر دیدن تلویزیون و شبکه پویا..چقدر خوب بودن اون روزا.. یکی از آرزوهام این بود که بلندشی سرپا و با معینا بازی کنی... یادته بهت می گفتم یه بار دیگه می خوام باهات تکواندو بازی کنم...تو هم می خندیدی و خاطره ی پات رو تعریف می کردی...
یادمه اون موقع به همه پات رو نشون می دادی و می گفتی زهرا زده!! (چقدر دلم سوخت / آخه نمی خواستم اینطوری بشه)..
معینای گلم الان بابا هوشنگ در بین ما نیست . دخترم ما باید قدر عزیزانمون رو بدونیم و بهترین چیز توی دنیا بودن و خوبی کردن مخصوصا به عزیزانمونه...
شما با فاطمه و نورا و سپهر توی این ایام بازی می کردی... می نشستید یه گوشه و ادای زنها که گریه می کردن رو در می آوردید....فاطمه خیلی بلد بود...الاکی یه چیزی می انداختید سرتون و هق هق صدای گریه در می آوردید....
این چند وقت که گذشت بیشتر همه رو دیدیم و بعد از مدت ها رفتیم گهرو و همه اش گهرو بودیم....
شما اونجا رو دوست دارید ... هر چند تو فصل سرما بود و اکثرا با سرفه های شبانه ما رو بی خوای می کردی اما در کل اونجا بودن و در کنار همه و بابا بهمون آرامش می داد.
خدایا روح پدر بزرگوارم رو با اهل بیت محشور کن .آمـــــــین